• سه‌شنبه / ۲۰ آبان ۱۴۰۴ / ۱۱:۴۴
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1404082012276
  • منبع : مطبوعات

داستان معلمانی که نه از سر عادت، بلکه از روی عشق به کلاس درس می‌روند

حکایت عشــــق

حکایت عشــــق

درس دادن به دانش‌آموزان مبتلا به اوتیسم برای هر معلمی کار دشواری است. آموزش به کودک اوتیسم آن هم در پایه اول ابتدایی صبوری می‌خواهد که شاید از عهده هر کسی برنیاید. اما نام یکی از معلم‌های شهر بابل با صبوری گره خورده است. امسال سی‌ویک سال است که از تجربه عظمی جعفری در کلاس درس و مدرسه می‌گذرد. قرار بود امسال بازنشسته شود اما مدیر مدرسه با بازنشستگی او موافقت نکرد تا زمانی که معلمی همانند او برای مدرسه پیدا شود.

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: گاهی دشواری وظیفه، خیلی سخت‌تر از چیزی است که به نظر می‌رسد. رد شدن از آوار کوه و با پای پیاده رسیدن به مدرسه کار ساده‌ای نیست. یا بیرون آوردن بچه‌های در خود مانده و رساندنشان به آگاهی. دشواری درس آموختن به بچه‌هایی که کلاً آموزش را نمی‌پذیرند و نمی‌توانند حتی پشت نیمکت کلاس بنشینند و با آرامش و ‌سکون هیچ آشنایی ندارند. یکی دیگر، قهرمان پاورلیفتینگ جهان است و درس قهرمانی می‌دهد. معلمی شغل است، اما بعضی‌ها این شغل را خیلی جدی می‌گیرند، نه از سر عادت و نه از سر وظیفه، بلکه از دل انجامش می‌دهند، برای همین هم هست که ماندگار می‌شوند و می‌مانند.

درس دادن به دانش‌آموزان مبتلا به اوتیسم برای هر معلمی کار دشواری است. آموزش به کودک اوتیسم آن هم در پایه اول ابتدایی صبوری می‌خواهد که شاید از عهده هر کسی برنیاید. اما نام یکی از معلم‌های شهر بابل با صبوری گره خورده است. امسال سی‌ویک سال است که از تجربه عظمی جعفری در کلاس درس و مدرسه می‌گذرد. قرار بود امسال بازنشسته شود اما مدیر مدرسه با بازنشستگی او موافقت نکرد تا زمانی که معلمی همانند او برای مدرسه پیدا شود.


عظمی جعفری معلم پایه اول ابتدایی است که رابطه دوستانه‌اش با کودکان او را پایبند کلاس درس کرده است. جعفری درباره تجربه دیرینه خود از آموزش به کودکان عادی و اوتیسمی می‌گوید:«من متولد سال ۱۳۴۵ هستم. کارم را در نهضت سوادآموزی شروع کردم. تازه دیپلم گرفته بودم و یک جوان ۱۸ساله بودم. در نهضت سوادآموزی به دانش‌آموزان و افراد لازم‌التعلیم آموزش می‌دادم و حتی در مناطق محروم هم تدریس کرده‌ام، اما همان زمان هم بشدت عاشق بچه‌ها بودم. همین علاقه‌ام به بچه‌ها باعث شد آزمون آموزش و پرورش را بدهم، به دانشگاه بروم و استخدام آموزش و پرورش شوم.»
حالا ۲۲ سال است به دانش‌آموزان کلاس اولی درس می‌دهد:«۳۱ سال از تدریس من در مدارس می‌گذرد که ۲۲ سال آن را فقط با دانش‌آموزان اول ابتدایی گذراندم که آنها همیشه برای من دوست‌داشتنی و عزیز هستند به همین دلیل در این ۲۲ سال تجربه هیچ وقت دلم نخواست در مقطع دیگری درس بدهم. البته خودم دو فرزند دارم؛ یک دختر و یک پسر. دخترم لیسانسش را گرفته و پسرم دانشجوی کارشناسی است. با وجود داشتن دو فرزند، علاقه‌ام به کودکان مرا در این کار نگه داشت.»
برای این معلم، کودکان یک دفتر نقاشی سفید هستند که می‌توان در آن هر طرح و نقاشی‌ای کشید:«کودکان روح پاک و لطیفی دارند و همین موجب می‌شود کار کردن با کودکان به من حس خوبی بدهد. البته خودم هم آدم با نشاطی هستم. همیشه سعی می‌کنم با کمی سیاست خودم را در دل کودکان جا بدهم تا آنها هم مرا دوست داشته باشند. ولی حس من فقط به دوست داشتن ختم نمی‌شود؛ وقتی دانش‌آموزم در آخر سال با سواد می‌شود، کیف می‌کنم. سال‌هاست مباحث کلاس اول را برای خودم و برای دانش‌آموزانم تکرار می‌کنم، به همین دلیل خوب می‌دانم وقتی دانش‌آموزانم از کلاس اول به پایه بعدی می‌روند، باسواد هستند. از خودم تعریف نمی‌کنم اما تجربه باعث شده این تخصص را به دست بیاورم و خیالم از باسوادی دانش‌آموزانم راحت باشد.»
او ۲۳ سال در مدرسه حضرت رقیه(س) بابل درس داده و خانه‌اش روبه‌روی مدرسه است اما هنوز با گذشت سال‌ها پیگیر دانش‌آموزانش است:«همیشه پیگیر این هستم که بدانم دانش‌آموزانم به کجا رسیده‌اند و چه شده‌اند. از اینکه ببینم آنها به جایی رسیده‌اند لذت می‌برم. بعد از سال‌ها همچنان دانش‌آموزانم و برخی از والدین آنها را می‌بینم. سال گذشته یکی از دانش‌آموزانم را دیدم که دندانپزشکی قبول شده بود. این دانش‌آموزم که هم خودش و هم دختر خاله‌اش دانش‌آموز من بودند، سالی چند بار به من زنگ می‌زنند. حتی چند وقت پیش مادران سه نفر از دانش‌آموزانم را دیدم که هر سه آنها گفتند فرزندشان در دانشگاه فرهنگیان قبول شده و از اینکه قرار است معلم شوند خوشحالند. صادقانه می‌گویم، وقتی یکی از دانش‌آموزانم به جایی می‌رسد، برای آنها بیش از موفقیت فرزندان خودم خوشحال می‌شوم.»
اما مهم‌ترین قسمت خاطرات این معلم بابلی به زمان تدریس دانش‌آموزان اوتیسمی برمی گردد:«دانش‌آموزان اوتیسم از نظر تمرکز خیلی ضعیف و متفاوت هستند. به هیچ وجه در کلاس تمرکز ندارند و نمی‌توانند مثل بچه‌های دیگر درس بخوانند. مگر اینکه معلم کم‌کم قلق آنها را به دست بیاورد. یک دانش‌آموز داشتم به محض اینکه درس شروع می‌شد، تمام مدت در کلاس راه می‌رفت و غذا می‌خورد تا اینکه کم‌کم به او یاد دادم در کلاس درس بنشیند. یک دانش‌آموز دیگرم، هم مبتلا به اوتیسم بود و هم بیش‌فعال و از یک مدرسه غیرانتفاعی آمده بود، به هیچ وجه آموزش‌پذیر نبود. برای همین او را به خانه‌ام بردم تا خصوصی به او درس بدهم، اما در همان جلسه اول به من حمله کرد و مرا کتک زد. پدرم که متوجه سروصدا شده بود از اتاقش بیرون آمد، شاگردم او را دید و ناگهان ایستاد و آرام شد. من هم از این موضوع استفاده کردم. بعدها هر وقت که به خانه ما می‌آمد، از من می‌پرسید، پدرت هست و من هم می‌گفتم بله در اتاق خواب است، آرام می‌نشست و به درس گوش می‌داد. این دانش‌آموز تا پایان کلاس دوم شاگرد من بود و بعد از چند سال مرا در خیابان دید و پیش از اینکه من او را ببینم مرا در آغوش گرفت. یک دانش‌آموز دیگر هم داشتم که بیش‌فعال شدید بود و اصلاً نمی‌توانست روی صندلی بنشیند. مادرش از من خواست کمک کنیم تا او فقط روی صندلی بنشیند، نه اینکه سواد بیاموزد. طاهره اوایل در کلاس آرام و قرار نداشت، حتی روی میز کار من می‌نشست، اما به مرور او را آرام کردم و درس هم خواند.» به این جای جمله که می‌رسد، صدایش زنگ خاصی پیدا می‌کند و می‌گوید: «حالا همان شاگردم تکنیسین اتاق عمل است.»

 
معلم قهرمان

اما قصه مهدی ایوبی، معلمی که قهرمان جهان شده، کمی فرق می‌کند. او قهرمان پاورلیفتینگ است و توانسته مقام اول جهان را هم کسب کند. همین روحیه ورزشی او در دانش‌آموزانش نیز دیده می‌شود. مهدی ایوبی معلم تربیت بدنی در شهرستان گرمسار است و ۱۵ سال از تدریس او در مقاطع ابتدایی تا دبیرستان به عنوان معلم تربیت بدنی می‌گذرد. ایوبی می‌گوید:«در حال حاضر در مقطع متوسطه دوم در مدرسه امام علی(ع) و دبیرستان امام رضا شهرستان گرمسار مشغول تدریس تربیت بدنی به دانش‌آموزانم هستم. در این سال‌ها سعی کرده‌ام دانش‌آموزانم را هم به ورزش علاقه‌مند کنم و هم از آنها قهرمان بسازم.» او از ۱۲ سالگی رشته بدنسازی، پرورش اندام و ورزش‌های قدرتی را زیر نظر برادرانش که هر دو از قهرمانان کشور هستند، شروع کرده است:«بعد از بدنسازی کم‌کم به ورزش‌های قدرتی علاقه‌مند شدم و در اولین مسابقات پاورلیفتینگ استان تهران مقام قهرمانی را به دست آوردم. به مرور به تمرین‌هایم ادامه دادم تا در سن ۳۲ سالگی به مسابقات جهانی رفتم و مدال طلا گرفتم. دو سال بعد در مسابقات آسیایی شرکت کردم و رکورد اسکات (حرکتی است که به شبیه‌سازی نشستن و بلند شدن بدون استفاده از صندلی می‌پردازد) آسیا را شکستم و همچنان رکورد اسکات آسیا را دارم. بعد از آن در مسابقات متعدد جهانی شرکت کردم که در همه آنها موفق به کسب مدال طلا شدم. در حال حاضر چند نفر از شاگردانم به مسابقات کشوری رفته‌اند. همیشه به آنها می‌گویم فقط بدنشان را با ورزش و تمرین بسازند و از دارو و آمپول‌های مضر دور بمانند. من حتی یکی از مدال‌هایم را برای فروش گذاشته‌ام که برای مدرسه وسایل ورزشی بخرم تا بهانه‌ای برای نداشتن وسیله نداشته باشند و با خیال راحت کنار درس برای ورزش هم وقت بگذارند.»

دو ساعت پیاده روی با پای مصنوعی
یکی دیگر از معلمانی که به سادگی نمی‌توان از کنار نامشان گذشت، هوشنگ ارسلانی‌نژاد است. او در استان بوشهر، شهرستان کنگان، بخش سیراف، روستای لاورگل تدریس می‌کند و با وجود معلولیت شدید از ناحیه پا، سال‌هاست که مسیر طولانی‌ای را از خانه خود که در روستای پرک قرار دارد به روستای لاورگل می‌پیماید. او هر روز این مسیر را پیاده طی می‌کند یا با وسیله نقلیه اهالی روستا به هر شکلی شده خود را به مدرسه می‌رساند. اما نقطه عطف سختی وظیفه این معلم از ریزش کوه شروع شد؛ زمانی که کوهی در منطقه سیراف ریزش کرد و جاده را بست، این معلم مجبور بود هر روز تا بازگشایی جاده از مسیر صعب‌العبور بگذرد و به مدرسه برسد:«کوه که ریزش کرد، مسیر تردد با ماشین را بست ولی چاره‌ای نبود باید به مدرسه می‌رفتم. با وجود معلولیت پا، مسیر را پیاده طی می‌کردم تا به مدرسه برسم، گاهی هم اگر کسی رد می‌شد مرا با موتور به مدرسه می‌رساند. در این منطقه دو روستا هست که من به دانش‌آموزان هر دو روستا درس می‌دهم. منطقه ما بسیار صعب‌العبور است. وقتی بارندگی شود یا کوه ریزش کند، راه کاملاً بسته می‌شود و گاهی مجبور می‌شوم در روستا بمانم و از خانواده‌ام دور باشم و چند روز صبر کنم تا دوباره راه باز شود. البته معلولیت من شرایط را برایم بدتر کرده است. هزینه کفش و پای مصنوعی هم خیلی زیاد است. باید هر شش ماه ۳۰ میلیون تومان بدهم و کفش و پای مصنوعی‌ام را عوض کنم. اما خیلی بخواهم به خودم برسم، هر دو سال می‌توانم آنها را عوض کنم و با همان پای مصنوعی خراب زندگی می‌کنم.»
او یکی از معدود معلم‌های مدرسه روستای لاورگل در منطقه سیراف بوشهر است:«مدرسه‌ای که من در آن تدریس می‌کنم چند پایه دارد، وقتی بجز من معلمی نباشد، از کلاس اول تا ششم را خودم درس می‌دهم، ولی زمانی که معلم به منطقه ارسال کنند، شش پایه را به دو کلاس تقسیم می‌کنیم.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha