آنچه كه در پي ميآيد سومين بخش از مقاله «چالشهاي رودرروي شهرسازي در ايران در آستانه قرن 21» است.
دكتر ناصر براتي، نويسنده اين مقاله وعضو هيأت علمي دانشكده معماري و شهرسازي دانشگاه بينالمللي امام خميني در اين بخش از مقاله خود نبود يك نظام نظريهپردازي بومي را به عنوان چالش و نقصانهاي بزرگ شهرسازي معاصر در ايران ذكر مي كند.
او فقدان نظام تئوريك قابل قبول و بومي را عامل شكست آزار دهنده فعاليت هايي چون ساختن شهرهاي جديد، بازسازي مناطق تخريب شده از جنگ و يا زلزله، و انبوه سازي هاي مسکن ميداند و توضيح ميدهد: بسياري از صاحبنظران معتقدند که ناکارآمدي برنامه هاي بازسازي مناطق آسيب ديده از جنگ نه با مشکل مالي روبرو بوده و نه مشکل سياسي؛ بلکه آنچه مشکل آفرين شده در واقع فقدان فکر، انديشه و نظريات استوار و قابل اتکاء بوده است.
* نظريه پردازي: سومين چالش
نبود يك نظام نظريهپردازي بومي
نبود باور مسئولان اجرايي، به ويژه مديران شهري، به اصل وجوب نظريه و نئوري در توسعه و اداره شهرهاي و فضاهاي زيست انساني
از جمله عرصههايي كه ما در ايران و در زمينه شهرسازي در آن دچار بحران هستيم حوزه نظريهپردازي براي شكل و سازماندهي به محيطهاي زيست شهري و روستايي و شيوه اداره آنهاست. امروزه، و پس از پشت سر گذاشتن حدود يك قرن و ذخيره تجربيات مستمر حاصل از آزمون و خطاهاي مكرر، كمبود يك نظام نظريهپردازي بومي در ايران در اين عرصه كاملاً مشهود است. ما در حال حاضر فاقد اين نظام هستيم و آنچه موجود است عمدتاً ترجمه مطالب دستچين شده از تئوريهاي اروپايي و آمريكايي است. اين نظريهها بسيار بيشتر از آنكه برآمده از شرايط مختلف ايران باشند با زمينههاي سياسي - اجتماعي - اقتصادي - فرهنگي - علمي ي كشورهاي غربي تطبيق دارند. از سوي ديگر، عدم تمايل، توجه و باور مسئولان اجرايي نظام جمهوري اسلامي و به ويژه مديران شهري، به اصل وجوب نظريه و تئوري در توسعه و اداره شهرها و فضاهاي زيست انساني، خود موجب رکود در چرخه توليد و بازتوليد آنها در ايران (حتي در مراكز علمي- پژوهشي) شده است. به نظر مي رسد اغلب مديران اجرايي در ايران، به قول دکتر پيران معتقدند که..."ايراني حق نظريه پردازي ندارد. براي نظريه سازي بايد بور و چشم آبي و جونز و اسميت و اليزابت بود"(پيران (الف)، 1384: 16).
كاتوزيان:
تمام شبه مدرنيستهاي ايراني تمامي كوشش خود را براي خلق خرده مدلهايي نمايشي به كار ميگيرند كه نشاندهنده همگوني جوامع آنها با جوامع اروپايي باشد
از نگاهي ديگر، کاتوزيان، با اينکه ادعاي نيشداري را مطرح مي کند، ولي گفته او مبني بر آنکه تمام شبه مدرنيست هاي کشورهاي در حال توسعه، که دچار از خود بيگانگي اند و همچنين از عقده حقارت ملي رنج مي برند، تمامي کوشش خود را به کار مي گيرند تا خرده مدل هايي نمايشي را که نشان دهنده همگوني جوامع آنها با جوامع اروپايي باشد، خلق کنند (کاتوزيان، به نقل از کامروا 1384: 27)نيز، حداقل در حيطه شهرسازي، چندان دور از واقعيت نيست.
سلطه دو رويكرد در شهرسازي ايران معاصر
رويكرد كالبدي و فيزيكي در شهرسازي اوائل قرن بيستم
رويكرد بخشينگري در نظام مديريت شهري
در اوائل قرن بيستم توسعه و پيشرفت علوم تجربي و فيزيکي از يک سو، و جهان بيني مادي گرا، از ديگر سو، باعث شد تا در حوزه شهرسازي نيز براي هر دردي به دنبال راه حل کالبدي و فيزيکي باشند (جين جيکوبز، به نقل از کامروا 1384: 13). طرفداران اين انديشه، شهر را يک اثر معماري بزرگ مي پندارند و سعي اشان بر اينستکه مسائل اجتماعي و فرهنگي و حتي اقتصادي را از طريق معماري حل کنند و يا از، طريق کنترل محيط فيزيکي و کالبدي، شرايط اجتماعي- فرهنگي جامعه را تغيير داده و تحت انقياد درآورند (سيد محمد علي کامروا 1384: 14-13). اين جزء گرايي، در کنار سلطه کامل نگاه و رويکرد بخشي نگري در نظام مديريت شهري در ايران، معضلات شهرسازي و مديريت شهري را مضاعف کرده است.
فقدان نظريه به مثابه مهمترين عامل ناكارآمدي و شكست شهرسازي معاصر ايران
به علت همين فقدان نظام تئوريک قابل قبول و بومي فعاليت هايي چون ساختن شهرهاي جديد، بازسازي مناطق تخريب شده از جنگ و يا زلزله، و انبوه سازي هاي مسکن به شکل آزاردهنده اي ناموفق جلوه کردند و نتوانستند موجب خلق فضاهاي غني و تعالي بخش براي ساکنانشان باشند. در بسياري از اين گونه مجموعه هاي از پيش ساخته شده روابط اجتماعي در پايين ترين سطح و معضلات اجتماعي، رواني و جسماني ساکنان آنها بسيار بالاست (براي نمونه ن. ک. به: سيد محمد علي کامروا 1384: 139-126). بسياري از صاحبنظران معتقدند که ناکارآمدي برنامه هاي بازسازي مناطق آسيب ديده از جنگ نه با مشکل مالي روبرو بوده و نه مشکل سياسي؛ بلکه آنچه مشکل آفرين شده در واقع فقدان فکر، انديشه و نظريات استوار و قابل اتکاء بوده است (براي نمونه ن. ک. به: شريف مطوف 1385: 73-69). ولي با توجه به آنچه تاکنون آمد، تلاش براي نظريه پردازي در مورد تبيين شهر، شهرسازي و مديريت شهري، آنچنان که به شکل درونزا و برگرفته از بوم - ساخت کشور باشد بسيار نادر است (ن. ک. به: پرويز پيران(پ) 1384: 34-22) اينکه بالاخره، در چه برهه اي چنين نظريه پردازي هايي در جامعه خودباخته شهرسازي و مديريت شهري ما رسميت مي يابند و عملاً وارد سازوکارهاي اجرايي مي شوند حديث ديگري است.
كپي برداري از طرحهاي جامع بدون توجه به آن كه؛
كشورهاي توسعه يافته دولت محلي و شوراي شهر از قدرت بالايي برخودار بوده و دولتهاي مركزي به جزئيات برنامههاي شهري در سطح محلي نميپردازند
فعاليت هاي برنامه ريزي و شهرسازي در جهان سوم عموماً با توجه و بر اساس الگوها و تجربيات کشورهاي غربي و به ويژه، کشور انگلستان استوار گرديده است (فرانکلين به نقل از عبدالرضا پاکشير 1383: 88). همين موضوع را مک کوربي نيز تکرار مي کند و ادعا مي نمايد که بسياري از کشورهاي در حال توسعه حقوق و قوانين شهري خود را مستقيماً از انگلستان اخذ کرده يا از آن کپي برداري کردند. پس از جنگ جهاني دوم، آمريکا در اين زمينه، جاي انگلستان را گرفت. سنت تهيه طرح هاي جامع نيز ميراث باقي مانده از آن دوران است که به عنوان ابزاري براي کنترل و هدايت توسعه شهرها، و به شکلي ناقص، در اين کشورها مورد استفاده قرار گرفت (همان: 89-88). آنچه در کشورهاي جهان سوم در اين زمينه مورد غفلت قرار گرفت و موجب شکست کامل اين نوع برنامه ريزي ها در آن کشورها شد عوامل متعددي است؛ از جمله اينکه در کشور هاي توسعه يافته دولت محلي و شوراي شهر از قدرت بالايي برخوردار بوده و دولت هاي مرکزي به جزئيات برنامه هاي شهري، در سطح محلي نمي پردازند.
در نظام برنامه ريزي در دوران معاصر در ايران - که برنامه ريزي هاي شهري نيز بخش مهمي از آنرا تشکيل مي دهند - کشور هاي غربي و به ويژه آمريکا نقش مهمي داشته اند. به همين علت اين نوع برنامه ريزي شهري و روستايي، از يک سو، کمترين انطباق را با شرايط واقعي سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و طبيعي ايران داشته اند، و از سوي ديگر، تنها ابزاري کنترلي (از بالا به پايين) و سلبي بوده اند. اين شکل از برنامه ريزي تنها يک کپي برداري ناشيانه از الگوها و روش هاي غربي بود؛ بنابراين، نه تنها مزايايي را که کشورهاي غربي از اين برنامه ها مي بردند نصيب شهرهاي ما نشد بلکه مهارتها و هنرهاي اجدادي ما در هماهنگي با طبيعت و فرهنگ بومي نيز به فنا رفت و به دست فراموشي سپرده شد. (براي نمونه نگاه کنيد به: سازمان برنامه و بودجه1383: 97-84).
ساختار نامناسب نظام برنامهريزي شهري در ايران به مثابه مانع اساسي توسعه واقعي شهرها
ساختار اداري نظام برنامه ريزي شهري در ايران نيز خود مانعي اساسي بر سر راه توسعه واقعي شهرها بوده و هستند. در حالي که سازمان مديريت و برنامه ريزي مسئول تهيه برنامه هاي فرابخشي و بين بخشي محسوب مي شود؛ وزارت مسکن و شهرسازي از طريق مشاوراني که اکثريت قريب به اتفاق آنها در شهر تهران متمرکز هستند، برنامه ها (طرح ها)ي جامع را تهيه و به شهرداري ها ابلاغ مي کند. در همين حال، اکثريت مقدرات شهرها عملا خارج از حيطه و اختيار شهرداري ها و شوراها، و تحت نظارت و کنترل بخش هاي مختلف دولتي هستند. اين پراکندگي مراکز تصميم سازي، تصميم گيري، اجرا و نظارت، خود بزرگ ترين آفت براي توسعه شهرهاي ما بوده اند (براي نمونه ن. ک. به: مهيار اردشيري1383: 55-51).
آغاز فعاليت رسمي شهرسازي در دوران معاصر ايران؛
تسهيل حركت اتومبيل، به عنوان سمبل مدرنيزم، در داخل محدوده بافتهاي كهن شهري
با نگاهي به شروع فعاليت هاي رسمي شهرسازي در دوران معاصر در ايران به سادگي مي توان دريافت که هدف اصلي آن فعاليت ها که با اقدامات سرتيپ بوذرجمهري در سال 1314 در تهران شروع شد تسهيل حرکت اتومبيل، به عنوان سمبل مدرنيزم، در داخل محدوده بافت هاي کهن شهري بود. کارل فريش آلماني قبلاً اين کار را در 1308 با ساختار کالبدي شهر همدان کرده بود. در سال 1336 دفتر طرح هاي هادي در وزارت کشور با کمک کارشناسان پروژه "اصل چهار ترومن" طرح هايي را براي توسعه کالبدي شهرهاي سنندج، اصفهان و اروميه تهيه کرد. از آن پس برنامه ها و طرح هاي شهرسازي، هم در قالب تشکيل نظام تهيه و تصويب آنها و هم در قالب محتواي آنها، زير نظر و تحت تأثير مستقيم غربي ها، و به ويژه آمريکايي ها، شکل گرفتند (براي ن. ک. به: سهراب مشهودي14:1383).
در نبود يك شاكله متناسب نظري در عرصه شهرسازي و مشخص نبودن هدف از تهيه برنامههاي توسعه شهري؛
هر كار بي منطقي در حوزه شهرسازي امكانپذير است
عدم تفکيک موضوع مدرنيزم و مدرنيته در عرصه شهرسازي در ايران باعث شده است که نوعي از سردرگمي و بلاتکليفي بر اين موضوع سايه بيافکند. هر چند وجود اين ابهام ها، از نظر برخي اشخاص و گروه ها، امري بسيار مثبت تلقي مي شود [زيرا در اين شرايط، انجام هر کار بي منطقي در حوزه شهرسازي امکان پذير است]، عدم شکل گيري يک شاکله متناسب نظري در عرصه شهرسازي و مشخص نبودن اين امر که بالاخره هدف از تهيه برنامه هاي توسعه شهري چيست؟ ضربات سخت و مخربي بر بدن نحيف شهرسازي در ايران وارد آورده است. بزرگ ترين سئوال در اينجا آنست که گروه هدف در اين برنامه ريزي ها کدام است؟ آيا هدف، مردم شهرنشين اند، دولت و شهرداري است؟ جامعه مهندسان در رشته هاي شهرسازي، معماري، عمران، ترافيک و غيره است؟ سرمايه داران و سرمايه گذاران اند؟ منابع تاريخي يا طبيعي هستند؟.... مسلماً بدون وجود يک نظريه غالب يا تلفيقي از نظريات به عنوان زير بناي تصميم گيري و اجرا در عرصه شهرسازي، راهي براي برون رفت از اين شرايط مغشوش و آشفته وجود نخواهد داشت. (ن. ک. به: مجتبي صدريا 1383: 82-78؛ رضا احمديان 1382: 15-14).
كمترين تغييري در نظرياتي كه ميراث قبل از انقلاب هستند، تغيير نظام مديريتي، تهيه و اجراي برنامهها و طرحهاي توسعه شهري را به دنبال خواهد داشت
امروزه اين موضوعي بديهي تلقي مي شود که کوچک ترين تغيير در نظريات موجود، که ميراث باقي مانده از قبل از انقلاب است، باعث به وجود آمدن تغييراتي در کليه شئونات توسعه شهري در مملکت است؛ و از نظام مديريتي گرفته تا نظام تهيه و اجراي برنامه ها و طرح هاي توسعه شهرها متحول خواهند شد. (براي نمونه ن. ک. به: عليرضا ربيع1383: 246-240).
عدم توجه به نسبت فرهنگ و جهانبيني با شهرسازي و معماري
شکي نيست که شهرسازي و معماري به فرهنگ و فرهنگ، خود، به جهان بيني مرتبط بوده و همه با هم ارتباط مستقيم دارند. پس هر گونه مداخله و شکل دهي به محيط زيست انساني، به هرحال، با فرهنگ و جهان بيني نسبتي دارد، خواه اين نسبت مثبت و هم جهت و يا منفي و در تقابل باشد (براي نمونه ن. ک. به: مريم ماهوش1385: 410-403). اعتقاد به طبيعت و تحول در آن، به مثابه منشاء حيات، در مقابل اعتقاد به ماوراءالطبيعه، به عنوان منشاء و مبداء حيات، مسلماً به نظريات و رويکردهاي متفاوتي در عرصه هاي توسعه محيط زيست انسان مي انجامند، عدم توجه به اين موضوع در برنامه ها و طرح هاي شهرسازي و ساماندهي هاي محيطي مي تواند به تقابل بين جهان بيني، فرهنگ مادي و معنوي و شرايط روحي، احساسي و جسماني ساکنان با محيط هاي زيست انساني شود (همان: 412-404).
در مورد جوامع معنويت گرا و ديني، تعامل چهار وجهي انسان با "خود"،"ديگران"، "طبيعت" و "ماوراء" در قالب جهان بيني و فرهنگ شکل مي گيرد و تبلور کالبدي آن مي بايد در محيط مصنوع به نمايش در آيد. در غيبت مباني و اصول درون- زا که دربرگيرنده تصميم ها، برنامه ها و طرح هاي مداخله و توسعه محيط باشد؛ بدون شک وحدت معنايي و عملي بين انسان، محيط و نظام فرهنگي و ارزشي او دچار آشفتگي و انحطاط مي گردد (براي نمونه ن. ک. به: مريم ماهوش 1385: 426-401؛ N. Barati 1997).
تركيب بي پرواي انديشه هاي وارداتي متضاد در شهرسازي ايران
عدم اجراي طرح
حاصل برنامهريزي در پشت درهاي بسته
برنامهريز شهري در جهان امروز به جاي آن كه نسخه تجويز كند به ترغيب و تشويق ميپردازد و منافع و مضرات تسميمهاي مختلف را بر اساس فرهنگ و ايدونولوژي مورد قبول جامع به مردم و مسولان گوشزد ميكند
در حالي که دنياي باستان و کهن محيط مصنوع را بر پايه باورهاي ديني و فرهنگي بنا مي کند در دوران معاصر اين نظام هاي سياسي - ايدئولوژيکي هستند که در محيط تبلور مي يابند و محيط هاي هماهنگ با خود را شکل مي دهند. نظام هايي مثل فئوداليسم، کاپيتاليسم، کمونيسم، فاشيسم، و... از آن جمله اند (براي نمونه ن. ک. به: مريم ماهوش 1385: 418). از طرف ديگر، اگر تصميم گيري ها در مورد محيط هاي زيست انساني بخواهد تنها بر اساس نظر و ابداع يک يا گروهي از متخصصان و مديران و در پشت درهاي بسته اتخاذ گردد احتمال به اجرا در نيامدن آنها بسيار بالاست. مانند همين طرح هاي جامع و تفصيلي که سال ها در ايران و بسياري از کشورهاي ديگر تهيه شدند. اين بدان معناست که برنامه ريز شهري (شهرساز)، در جهان امروز، به جاي آنکه نسخه تجويز کند به ترغيب و تشويق مي پردازد و منافع و مضرات تصميم هاي مختلف را، بر اساس فرهنگ و ايدئولوژي مورد قبول جامعه، به مردم و مسئولان گوشزد مي نمايد (براي نمونه ن. ک. به: علي مدني پور 1382: 29-28؛ رضا احمديان1382: 12). ضمن آنکه مي توان ادعا کرد که: "اغتشاش در درک ماهيت مسائل و مشکلات و ارائه راهکارها، به خصوص در کشور ما، به دليل نداشتن تئوري مشخص برنامه ريزي، بسيار شايع است. کارشناسان، متخصصان و سياستگذاران ما در خيلي از زمينه ها انديشه هاي [وارداتي] متضاد را با هم ترکيب مي کنند، بدون اينکه واهمه اي از اين اختلاط به خود راه دهند." (عسگري، 1382: 26-25).
نبود زبان مشترك ميان جامعه علمي و حرفهاي شهرسازان با مديران اجرايي و شهرداران
دولتها و شهرداري ها؛ به دنبال گرايشات سوسياليستي در شهرها
برنامهها و طرحهاي شهرسازي؛ ريشه در تفكر و جهان بيني ليبراليستي
يکي ديگر از ويژگي هاي خاص در ايران، که در واقع، آفت نظريه پردازي در زمينه شهرسازي شده است؛ نبود يک زبان مشترک بين جامعه علمي و حرفه اي شهرسازان با مديران اجرايي و شهرداران است. زيرا فرآيند نظريه پردازي، درک، پذيرش و تفاهم بين کارفرما، مشاور شهرساز واين دو با مردم است. چنين شرايطي، در بسياري از موارد، وجود ندارد و لذا، عملاً فرآيند نظريه پردازي شکل نمي گيرد. از سوي ديگر، در صورت ارائه نظريات علمي و فني از طرف صاحب نظران نيز، اغلب، گرايشي در پذيرش آنها از سوي صاحبان قدرت سياسي، مديران اجرايي و توده مردم ديده نمي شود. اين وضعيت مشکلات گفته شده را چند برابر کرده است. مثلاً در جايي که، دولت ها و شهرداري ها در ايران، اغلب، گرايش هاي سوسياليستي در شهرسازي را طالبند؛ چارچوب اغلب برنامه ها و طرح هاي شهرسازي مستقيماً ريشه در تفکر و جهان بيني ليبراليسم دارد. (به عنوان نمونه ن. ک. به: علي عسگري1382: 26). مسلماً اين شرايط مانع بزرگي بر سر راه بومي شدن دانش و شکل گيري نظريه پردازي هاي بومي در کشور ما شده است. شايد بشود گفت که: "واقعيت اين است که در کشور ما تئوري يا تئوري هاي برنامه ريزي [هاي شهري]...به آن شکل که منطبق با زمان و مکان خاص خودمان باشد، وجود ندارد و تاکنون در کشور تلاشي براي نظام مند کردن و شناخت مباني فکري و فلسفي برنامه ريزي در بخش عمومي و تعريف روابط آن با سيستم هاي ديگر و تبديل آن به مجموعه اي از انديشه هاي منظم و سازمان يافته صورت نگرفته است." (عسگري، 1382: 27). در اين ميان، نگارش کتاب هايي چون "شرح جريان هاي فکري معماري و شهرسازي در ايران معاصر" نيز، نه تنها کمکي به حل معضلات نظريه سازي و ايده پردازي در حوزه شهرسازي امروز ايران نمي کند؛ بلکه نسل جوان شهرساز را دچار سردر گمي بيش از پيش مي نمايد. چرا که به جاي دادن تحليلي علمي از علل مختلف فقدان نظريات و نظريه پردازي در عرصه شهرسازي و عدم توجه مديران اجرايي کشور به توصيه هاي کارشناسانه، شرايطي را فراهم مي آورد، که در آن، سره از ناسره قابل تشخيص نيست و در واقع تلاشي است براي تبرئه نظام شهرسازي ي فعلي و توجيه تداوم آن (ن. ک. به: سيد محسن حبيبي 1385).
بازسازي حين و بعد از جنگ، فرصتي تاريخي براي نظريهپردازي بومي كه از ميان رفت و تبديل به آزمونگاهي براي معمار- شهرسازان مدرنيستي شد
نگاه تك بعدي، نخبهگرايانه، جزءنگري و آرامانگرايانه مدرنيستها، در كنار سوء مديريتها، اغلب برنامه هاي شهرسازي پس از جنگ و زلزله را به شكست انجاميد
بازسازي هاي در حين و بعد از جنگ و زلزله در ايران نيز که مي توانستند به عنوان فرصتي تاريخي براي زمينه سازي براي نظريه سازي ها و ايده پردازي ها باشند، و حتي مکاتب نظري قابل قبولي را، به شکل بومي پايه ريزي کنند، اغلب، تبديل به آزمونگاهي براي معمار- شهرسازان مدرنيستي شدند که در صحنه شهرهاي موجود نتوانسته بودند آنطور که مي خواستند عمل کنند و توان خود را به معرض نمايش بگذارند. ولي نگاه تک بعدي، نخبه گرايي، جزء نگري و آرمانگرايي آنان در کنار سوء مديريت ها، اغلب قريب به اتفاق برنامه هاي شهرسازي پس از جنگ و زلزله را به شکست کشانيد؛ و آنچه تصور کرده بودند هرگز اتفاق نيافتاد. يا آنچه که اتفاق افتاد رضايت گروه هاي ذينفع و ذيربط را فراهم ننمود (مطوف، 1385: 79-68).
بازسازي خرمشهر در جهت خلاف آرمانهاي اوليه انقلاب اسلامي حركت كرد و تبديل به نمونه اي شكست خورده و ناموفق شد
از آن ميان بازسازي خرمشهر، به واسطه اهميت ايدئولوژيکي، سياسي، ملي، محلي و حتي بين المللي، مرکز توجه و تبلور تفکرات انقلابي، مبني بر نفي گذشته و جانشيني سياست هاي وابسته رژيم پهلوي با سياست هاي بعد از انقلاب بود. بديهي است پس از آزادسازي خرمشهر و خون هايي که در اين راه ريخته شده بود، بازسازي اين شهر خود بخشي از مقاومت و سمبلي از استقرار نظام جمهوري اسلامي ايران تلقي مي شد. با اين همه، عدم وجود يک مجموعه منسجم نظري در اين حوزه، از يک سو و حاکميت فلسفه مدرنيزم در زمينه هاي معماري و شهرسازي، به عنوان تنها گزينه بشري براي دستيابي به پيشرفت و تمدن واقعي، از سوي ديگر، باعث شد که بازسازي خرمشهر نه تنها نتوانست به عرصه اي براي نمايش ايدئولوژي و نظام سياسي- اجتماعي تازه در آيد، بلکه در بهترين حالت، تقليد ناشيانه اي از تئوري نو شهرها در غرب محسوب گرديد. بدين ترتيب، شهرسازي در اين عرصه درست در جهت خلاف آرمان هاي اوليه انقلاب اسلامي حرکت کرد و خود تبديل به نمونه اي شکست خورده و ناموفق در اين زمينه شد. (براي نمونه ن. ک. به: شريف مطوف 1385: 67). متأسفانه، بنابر برخي ملاحظات، هيچ گاه نتايج حاصل از بازسازي شهرها و روستاهاي جنگ زده و زلزله زده، نيز به شکل دقيق، علمي و در سطح عمومي به بحث و ارزيابي گذاشته نشدند. همين امر، خود، لطمه بزرگي به پايه گذاري ايده پردازي بومي در کشور زده و امکان درس گرفتن از گذشته را نيز منتفي کرده است. اگر انديشمندانه، و فارغ از دستورالعمل هاي از قبل پيچيده شده در غرب، براي بازسازي شهرهاي جنگ زده ي خود اقدام کرده بوديم؛ بعيد نبود که کشور ما، امروزه، تبديل به يکي از معتبرترين کشورها براي آموزش نظريات، نظام ها و الگوهاي بازسازي شهرها و روستاهاي بعد از جنگ و سوانح طبيعي، شده باشد. ولي مي بينيم که متأسفانه اين طور نشد و حتي بسياري از اشتباهات صورت گرفته در رودبار و خرمشهر در بم نيز تکرار گرديد.
انتهاي پيام
نظرات