اشاره:
آنچه كه در پي مي آيد ويرايش نخست بخش سوم مقاله « سير تحول نظريههاي برنامهريزي شهري» از مجموعه متون آموزشي «مفاهيم مطالعات شهري»، ويژهي خبرنگاران سياستي و سياستپژوهان شهري و مسكن است كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران، تدوين شده است.
در بخشهاي پيشين به توضيح مفهوم عام برنامهريزي و سپس مفهوم برنامهريزي شهري و فرآيند آن پرداخته شد. در اين بخش مروري بر سير تاريخي تكامل نظريههاي برنامهريزي شهري انجام ميگيرد و در بخشهاي بعدي انواع برنامهريزي شهري و سير تحول آن توضيح داده خواهد شد.
مقالات «مفاهيم مطالعات شهري» با ادبياتي ساده مفاهيمي تخصصي را براي خواننده توضيح ميدهند كه با استفاده از آنها تا حدودي ميتوان به ارزيابي سياستگذاري برنامهريزي شهري پرداخت. سرويس مسائل راهبردي ايران، آشنايي با مفاهيم تخصصي و فني در هر حوزه را مقدمهي ايجاد يك عرصه عمومي براي گفت وگوي دانشگاهيان و حرفهمندان با مديران و سياستگذاران دربارهي سياستها و استراتژيها و برنامهها در آن حوزه ميداند و اظهار اميدواري ميكند تحقق اين هدف، ضمن مستند سازي تاريخ فرآيند سياستگذاري عمومي و افزايش نظارت عمومي بر اين فرآيند، موجب طرح ديدگاههاي جديد و ارتقاي كيفيت آن در حوزههاي مختلف شود. سرويس مسائل راهبردي ايران ضمن اعلام آمادگي براي بررسي دقيقتر نيازهاي خبرنگاران و سياستپژوهان محترم، علاقهمندي خود را براي دريافت (ahbord.isna@gmail.com) مقالات دانشجويان، پژوهشگران، حرفهمندان، مديران و سياستگذاران محترم در ارائهي عناوين جديد مقالات و يا تكميل يا ويرايش آنها اعلام ميكند.
در ادامه متن كامل سومين بخش از اين مقاله به حضور خوانندگان گرامي تقديم ميشود.
مروري بر سير تاريخي تکامل نظريههاي برنامهريزي شهري
از زمان "رم" کلاسيک تا "فلورانس" عصر رنسانس و "لندن" دوره جورجيا، تاريخ شهرنشيني مملو از شهرهايي است که مهمترين سنت شهري را از خود نشان دادهاند. اين شهرها مکانهايي بودهاند براي نمايش ايدهها و افکار جديد که ما را از دانش نسلهاي متمادي قبل از آن، شيوههاي طراحي، نيروهاي اقتصادي و تنوع فرهنگي موجود در آنها، آگاه ميکردند. اما برخلاف گذشته، تاريخ شهرنشيني اخير از انحطاط روابط بين مردم و مکان زندگيشان (شهر) خبر ميدهد. امروزه شهرهاي جهان تاوان سنگيني را به خاطر رهبري انقلاب صنعتي پرداختهاند. شهرهاي صنعتي با ايجاد انواع آلودگيها، تراکمها و تمرکزها، زاغهها و مناطق فقيرنشين، اعتماد مردم را از شهرها براي ايجاد محيط و کالبدي مناسب براي يک زندگي شهري و انساني سلب کردهاند.
به همين دليل بسياري از "پيشگامان" برنامهريزي شهري از قرن نوزدهم تا بيستم ميلادي، از "هاوارد" تا "لوکوربوزيه" در جستجوي راهي براي نجات شهرها از اين وضعيت بودهاند. در اين دوره، آثار "موريس"، "راسکين" و پيروان آنها، چهره و نمايش ايدهآلي از نظم و سنت گمشده شهرهاي پيش از صنعتي شدن را ارائه دادهاند که هنوز هم نگرش به شهرهاي امروز تحت تأثير آنهاست. تلاشهاي صاحبنظران و متخصصان براي رهايي از وضعيت اينگونه شهرها نتايج مختلفي در بر داشته است که نگاهي به تاريخ برنامهريزي شهري روند تحولات آنها را نشان ميدهد. (اسدي، 1380)
شهرسازي به مفهوم ساختن و نه پديد آمدن شهر، با آغاز شهرنشيني بشر در حدود 4000 سال قبل از ميلاد مسيح در ناحيهاي تحت عنوان "هلال حاصلخيز" شروع شده است (سيفالديني، 1381) و تاکنون به اشکال مختلف و گوناگوني انجام گرفته است که در سه گونه کلي به شرح زير قابل دستهبندي ميباشند : (سعيدنيا، 1378)
- شهرهايي که به دستور شاه- "کاهن"هاي باستاني به عنوان مراکز مذهبي- حکومتي بنيان گذاشته شدند؛
- شهرهايي که پادشاهان و حکام، به عنوان قرارگاه حکومتي يا نظامي و يا به قصد تسلط بر مستعمرهاي در سرزمينهاي اشغالي احداث ميکردند؛
- سکونتگاههاي جديد که براي اسکان جمعيتها يا تأسيس مراکز فعاليتهاي اقتصادي از سوي دولتها و شرکتها ساخته ميشدند؛
برنامهريزي شهري در دنياي غرب روند تکاملي طولاني از اولين شهرهاي شناخته شده در "مصر"، "بينالنهرين"، "دجله" و "فرات" تا شهرهاي جديد انگلستان در اوايل قرن بيستم و حفظ آثار تاريخي و استفاده مجدد و تطبيقي از بافتهاي کهن در زمان حال داشته است. برنامهريزي شهري به عنوان هنر و علم، تقريباً حدود 6000 سال در حال تغيير و تحول بوده است و هنوز هم روند تکامل خود را طي ميکند. (سيفالديني، 1381)
برنامهريزي شهري با گسترش شهرهاي پادشاهي توسط "سومريان" آغاز شد. اين پادشاهان شهرهايي را ساختند که داراي استحکامات نظامي و بازاري براي محصولات کشاورزي بود. اين شهرها، به صورت برنامهريزي شده و در اطراف يک بناي مذهبي "زيگورات" شکل ميگرفتند. قصرها و ساختمانهاي عمومي در مجاورت معبد و در درون حصار شهر بنا ميشدند. تمدن مصر نيز در اين زمان با احداث شهرهاي کوچکتر، که دائمي نبودند و به طور موقت براي ساخت اهرام بنا ميشدند، شکوفا شد. به طور کلي برنامهريزي براي مکانيابي شهرهاي اين دوره (عصر مفرغ) براساس امکانات ارتباطي، کشاورزي، بازرگاني، دفاعي و دسترسي به آب انجام ميگرفت. (همان)
همزمان با اين اقدامات در "يونان"، تمدن غربي با ايجاد يک روش اخلاقي و سياسي از شهروند بودن که "دموکراسي" ناميده ميشد، رشد کرد. به دنبال اين تحول، مکان "مجلس دموکراتيک" در طرح شهر به عنوان مرکز شهر، جايگزين "قصر فرمانروا" شد. با رشد دموکراسي، خانهها و تسهيلات جامعه به عنوان مهمترين اجزاء طرح شناخته شدند. همراه با اين تحولات (افزايش نظم و ساختار شهري)، "هيپوداموس" اولين تفکر و اساس تئوريکي برنامهريزي فيزيکي در شهرها را پايهگذاري کرد. وي با الهام از شهرهاي سومري و مصري، براي اين که به فضاهاي شهري يک شکل هندسي بدهد، الگوي شبکه شطرنجي را پيشنهاد کرد. همچنين براي جلوگيري از تعرضات شخصي به اماکن عمومي و فضاهاي رفت و آمد، اقدام به وضع مقررات ساختماني نمود. از نظر او تنها شهر "آتن" به عنوان پايتخت بايد جمعيت بالاي ده هزار نفر داشته باشد و ساير شهرها به خاطر مسائل بهداشتي، رفاهي و ... بايد جمعيت کمتري داشته باشند. اين اولين نمونه شناخته شده محدوديتهاي فيزيکي رشد و توسعه در برنامهريزي شهري است. (همان)
"ارسطو" در کتاب "سياست" خود در باب پيدايش برنامهريزي شهري و بنيانگذاران آن چنين مينويسد "هيپوداموس از اهالي ميلتوس، خالق هنر برنامهريزي شهري است. او خيابانبندي پيرائوس را طرح ريخت و برنامهريزي شهري از براي ده هزار نفر را تدوين کرد." (پالن، 1975)
در دورههاي بعد، مهاجرت شهروندان ثروتمند و رهبران يوناني از شهرها به حومهها، خلاء رهبري در امور شهر را به وجود آورد و در واقع اولين فرسايش در شهرها به دليل جابجايي و حرکت مردم به وقوع پيوست. در اين زمان، در حالي که نواحي حومهاي در حال پيشرفت بود، يک چرخه باطل از فرسايش در هسته شهر در جريان بود. (سيفالديني، 1381)
در دنياي قديم و تا قبل از "تمدن يوناني"، معماري در اوج بود، اما در دوره يوناني که دوره انتقال به "برنامهريزي شهري" محسوب ميگردد، مسائل شهر و شهرسازي مورد توجه و اولويت قرار گرفتند. در دوران امپراطوري روميها، رم مرکز دنياي غرب بود. روميها با افزايش جمعيت با مشکلات و کمبودهاي مسکن، حمل و نقل و خدمات مواجه شدند و براي پاسخگويي به اين مسائل اقدام به ساخت مسکن چند طبقه، تدوين مقررات ساختماني و تجهيز شبکههاي آبرساني نمودند. علاوه بر اين، با توجه به شبکههاي ارتباطي و احداث جادههاي بين شهري (توجه به شبکه ارتباطي و درک اهميت آن)، به عنوان اولين "برنامهريزان منطقهاي" ظهور کردند. (همان)
دنياي قديم، يک الگوي با دوام برنامهريزي براي شهرها تبيين کرد. با توجه به اين الگو، شهرها بر چهار اساس "فيزيکي"، "اقتصادي"، "سياسي" و "اجتماعي" ساخته ميشوند : (همان)
- اساس فيزيکي شهر. ساختمانها، جادهها، پارکها و ساير خصوصياتي است که به شهر شکل ميدهند؛
- اساس اقتصادي شهر. دليلي براي موجوديت شهر فراهم ميآورد؛
- اساس سياسي شهر. براي ترتيب و نظم شهر لازم است؛
- اساس اجتماعي شهر. براي معني و هويت شهر لازم ميباشد؛
در اين دوران، برنامهريزان طرحهاي خود را در جهت پاسخگويي به خواستههاي گروه قانونگذار و رهبران جامعه خلق ميکردند نه براي ارضاء هنري يا آرزوها و ايدههاي شخصي خود. برنامهريزان در اين دوره، تحت شرايط و محدوديتهاي فيزيکي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، راهحلهايي را براي حل مسائل شهري ارائه ميدادند. (همان)
روميها، به عنوان سمبلي از قدرت و حضور دولت، شهرهاي برنامهريزي شدهاي را احداث کرده بودند که بعد از سقوط روميها، بربرها بسياري از اين شهرها را نابود يا آنها را به عنوان استحکامات نظامي در جنگهاي محلي استفاده کردند. در اين دوره زندگي شهري تماميت خود را از دست داده و مجدداً تمدن روستايي ظهور کرد. قدرت مرکزي سقوط کرده و قدرتهاي محلي شکل گرفتند. تا قرن يازدهم نياز کمي براي برنامهريزي شهري وجود داشت، چرا که در اين دوره در تمدن غرب هيچ شهر واقعي ساخته يا بازسازي نشد و شهرهاي ساخته شده در اين دوره، براساس قدرت کليسا شکل ميگرفتند. اين شهرها منعکس کننده نفوذ مسيحيت بر تفکر غربي بودند. (همان)
در قرن پانزدهم دو پديده تأثيرگذار بر شهرسازي رخ داد. اولين پديده کشف "باروت" و استفاده از آن در امور جنگي بود. نتيجه فوري اين کشف دوبارهسازي شهرها با ديوارهايي با فاصله زياد از شهرها براي ايجاد يک منطقه حفاظتي- دفاعي بود، هر چند که رشد جمعيت و قدرت باروت باعث گرديد که اين ديوارها به زودي برداشته شوند. دومين پديده شکوفايي "رنسانس" بود. پيامد اين پديده علاقه زيادي نسبت به هنر و علوم انساني پديد آمد، به طوري که تأثير آن بر برنامهريزي شهري بيشتر هنري بود تا اين که اصولي باشد. در نتيجه، شکل اصلي و الگوي شهرها بدون تغيير باقيماند و توجه به زيبايي داخلي کليساها و ساختمانهاي عمومي معطوف گرديد. در دوران رنسانس چندين مفهوم جديد در برنامهريزي شهري ظهور کرد. در طراحي شهر، "سبک محوري" مقدم شد، به اين معني که شکل شهر يک خط مرکزي سازمان دهنده داشت. همچنين استفاده از فضاهاي باز، ميدانهاي رسمي و ... رواج يافت. رنسانس مفهوم "طراحي شهر" را ايجاد کرد، به اين معني که شهرها نه تنها به دلايل کارکردي، بلکه تحت تأثير عوامل زيباييشناختي ميتوانند برنامهريزي شوند. به عبارت ديگر، برنامهريزي شهري بايد زيبايي را به تناسب فرم و عملکرد مورد توجه قرار دهد. (همان)
انتقال از دوره رنسانس به "دوره باروک"، با ساختن بناهاي يادماني بزرگ و با شکوه صورت گرفت. مهمترين الگوهاي برنامهريزي شهري در اين دوران به کارگيري و ساخت استادانه مفاهيم طراحي شهري مربوط به دوره رنسانس بود. در همين راستا "خط مرکزي" يا محور سازمان دهنده شهر به عنوان سمبلي از درخشندگي و قدرت امپراطوريها به همراه فضاهاي باز در همه شهرها به وجود آمد. اين عصر، يک برداشت هميشگي از خود به جاي گذاشت "همه شهرها ميتوانند زيبا و روحبخش باشند." ايدهاي که به طور موقت توسط انقلاب صنعتي تغيير داده شد. (سيفالديني، 1381)
همانطوريکه کشف باروت اثرات زيادي بر فضاهاي شهري داشت، "اختراع موتور بخار" نيز شروعي براي انقلاب صنعتي و تأثيرات آن بر شهرها بود. اثرات اوليه انقلاب صنعتي شامل افزايش تراکم و انبوهي، مخاطرات امنيتي و آلودگي آب و هوا بوده و در مقايسه با کشف باروت، سبب گستردگي بيشتر شهرها شد. کليد صنعتي شدن شهرها، توسعه حمل و نقل بود؛ بنابراين خيابانهاي جديد، شبکه خطوط راهآهن، کشتيراني و ... درنظر گرفته شد. از آنجايي که اين تغييرات بر روي الگوهاي موجود (الگوي سنتي) پياده شد، اغلب موجب ناسازگاري و بروز مشکلاتي گرديد. بيشتر شهرهاي بزرگ در وضعيت نامطلوبي قرار گرفتند، به طوري که افرادي که امکان ترک داخل شهرها را داشتند به حاشيه شهرها پناه بردند؛ در حالي که کارگراني که دستمزد پايين دريافت ميکردند، ناچار به زندگي در نواحي شلوغ مرکزي بودند. رشد شهرها و مشکلات صنعتي شدن، آنچنان سريع بود که حرکتهاي اصلاحي در بسياري از کشورهاي پيشرفته آغاز گرديد و قوانين و مقرراتي براي ايجاد شهري سالمتر و کارآتر تدوين شد. (همان)
در قرن نوزدهم کوششهاي اوليه در راه اصلاح نابسامانيهاي شهر صنعتي در دو حالت بيان ميشد. برخي معتقد بودند که بايد شهرهايي جديد پديد آورد و شکلهايي از همزيستي اجتماعي ارائه ميدادند که بيشتر جنبه "آرمانگرايي" انساني داشت. "اصلاحطلباني" مانند "آون"، "سنسيمون" و "فوريه" به اين گروه تعلق دارند. اما آنها فقط به توصيف "شهر آرماني" خود قناعت نکرده و به واقعيتها نيز توجه داشتند. برخي ديگر ميکوشيدند مسائل شهري را جدا از يکديگر حل کنند و بدون توجه به وابستگي مسائل به همديگر و يکپارچگي اندامهاي شهري، براي هريک از مسائل، پاسخي جداگانه مييافتند. اين گروه براي اولينبار مقررات بهداشتي و ساخت تأسيسات جديد را براي شهر مطرح کردند و در حقيقت بانيان اولين مقررات جديد شهرسازي به شمار ميروند. (سعيدنيا، 1378) اين قوانين و مقررات به مراجع شهري اجازه ميداد که توسعههاي شهري و ساخت و سازها را کنترل کنند. اولين قانون مرتبط با بهداشت عمومي در انگلستان تعريف شد که با استانداردهاي مسکن سر و کار داشت. (بنهولو، 1355/1) کشورهاي فرانسه و آلمان نيز براي بهبود وضعيت شهرهاي خود، شروع به اقداماتي در رابطه با منطقهبندي، کنترل کاربريها و ارتفاع ابنيه، تأمين امکانات زيربنايي، سيستم حمل و نقل و ... نمودند. برخي از مورخين برنامهريزي معتقدند که طرح "هوسمان" در اواسط قرن نوزدهم براي پاريس، خاستگاه و مبدأ برنامهريزي شهري مدرن است. در مجموع شروع برنامهريزي مدرن را ميتوان به اواخر قرن نوزدهم، يعني زماني که "نهضت" بهبود مسکن، شهرهاي جديد و ... در حال شکلگيري بود، نسبت داد. در اين دوران همواره ايده "شهرهاي جديد" به عنوان شروع حرکت برنامهريزي شهري عنوان ميشود. (سيفالديني، 1381)
در واقع، در اين زمان واکنش مصلحين و مسئولين اجتماعي در برابر زشتي شهرها و محلههاي کارگرنشين و اغتشاش در حومههاي صنعتي دو طرز فکر متفاوت در شهرسازي پديد آورد؛ يکي تفکر شهرسازان "آيندهنگر" که علل بيماري شهرهاي صنعتي را مورد پژوهش قرار ميدادند و احداث شهرهايي نو را که با نيازهاي جديد انسانها هماهنگي داشته باشند، پيشنهاد ميکردند و ديگري، تفکر شهرسازان "گذشتهگرا" که از ميراث معماري گذشته دفاع ميکردند. بدينگونه شهرسازان به دو دسته "محافظهکار" و "مترقي" تقسيم شدند که به شدت با يکديگر در تعارض بودند. (راگون، 1353)
در آستانه قرن بيستم هاوارد به عنوان يکي از پيشگامان نظريهپردازي شهرهاي جديد، طرح "باغشهرها" را به عنوان راهحلي براي مسائل برنامهريزي شهري پيشنهاد کرد. (سعيدنيا، 1378) اين طرح با شلوغي و تراکم شهرهاي صنعتي از طريق ساختن باغشهرهايي خارج از نواحي توسعه يافته، مبارزه ميکرد. در حالي که هاوارد به عمل روي آورده بود، "پاتريک گدس" کمک اصلي فلسفي اين عصر را انجام داد. گدس معتقد بود که برنامهريزي فيزيکي به تنهايي نميتواند شرايط زندگي شهري را بهبود بخشد، مگر اين که با برنامهريزي اقتصادي و اجتماعي همراه گردد. از ديدگاه وي، "شبکه اجتماعات شهري" ميتواند در يک مقياس منطقهاي، شامل شهر و حوزه نفوذ اطراف آن شود. گدس اصرار بر پيچيدگي و تنوع در برنامهريزي داشت تا از اين طريق امکان برنامهريزي جامع، در مقياس وسيع را فراهم سازد. بدون کمک وي، تکامل برنامهريزي شهري به تأخير ميافتاد. (سيفالديني، 1381)
از ديدگاه گدس شهر يک سيستم پيچيده بود؛ بنابراين متدلوژي سنتي شهرسازي که شامل يک رشته عمليات حرفهاي و فيزيکي براساس برداشتهاي تجربي و ادراکات شخصي بود، کنار گذاشته شد و نظريات وي به مدت شصت سال، پشتوانه نظري الگوي "طرحهاي جامع"(Comprehensive Plan) گرديد. (سعيدنيا، 1378) نظريات گدس، کمکهاي مؤثري در تکامل و شکلگيري برنامهريزي شهري و روشهاي آن ايفا کرده است. اين نظريه تا اواسط دهه 1960 ميلادي، نظريه غالب بود، اما به دليل نواقص و مشکلات اساسي و تأکيد بيش از حد بر کارکردگرايي، عوامل کالبدي و يکسونگري کنار گذاشته شد.
در بستر چنين شرايطي، برنامهريزي شهري، نيز در اوايل قرن بيستم با اين هدف به وجود آمد كه تمام فعاليتهاي مربوط به توسعه و عمران شهري را چه در حال و چه در آينده، تحت انتظام و نظارت بخش عمومي درآورد. اين نوع برنامهريزي همچنان بر اصول برنامهريزي جامع و برنامهريزي عقلاني استوار بود و در عمل به صورت الگوي طرح جامع كاربرد جهاني پيدا كرد.
تا حدود دههي 1960، معمولا چنين تصور ميشد كه شهر و مسائل آن، مثل هر پديدهي ديگر، به كمك تعقل و علوم مختلف قابل شناخت و در نتيجه قابل نظارت وهدايت است و فقط ميبايد از علوم و فنون مختلف در اين راه كمك گرفت. اما تجارب و تحولات بعدي، ترديدهاي جدي در اين نحوه نگرش به شهر و برنامهريزي براي آن به وجود آورد. اولا معلوم شد كه ماهيت شهرها، بسيار پيچيدهتر از آن است كه گمان ميرفت. ثانيا ميزان و نوع مداخله در ساختار وعملكرد شهرها، امري بسيار حساس است و احتمالا با عوارض پيشبيني نشده همراه خواهد بود.
در نتيجهي اين تحولات و تغيير ديدگاهها نسبت به برنامهريزي جامع و عقلاني، از سوي ديگر وقوع انقلاب علمي در رشتههاي مختلفي چون جغرافيا، مديريت و نهايتاً "سيبرنتيک" و علوم کامپيوتري، "ديدگاه سيستمي (تئوري برنامهريزي رويهاي)" خلق شد. اين الگوي جديد برنامهريزي در دههي 1960 در انگلستان و آمريكا رواج پيدا كرد، الگوي برنامهريزي راهبردي (استراتژيك) از درون اين نظريه و در ادامهي آن ارائه شد.
اما از حدود دههي 1980، به دنبال ظهور تحولات جديد سياسي، اجتماعي و فرهنگي در غرب، الگوي برنامهريزي راهبردي نيز، در معرض انتقاد و اصلاح قرار گرفته و نظريهها و ديدگاههاي جديدي در جهت تكميل برنامهريزي شهري و روشهاي عملي و اجرايي آن به ظهور رسيده است، از جمله ميتوان به نظريههاي برنامهريزي دموكراتيك، برنامهريزي فرايندي، برنامهريزي مشاركتي، برنامه ريزي حمايتي و برنامهريزي خرد خرد، اشاره كرد. اين وضعيت، باعث پيدايش انواع نظريهها، روشها و فنون براي اصلاح و تكاميل برنامهريزي شهري در طول چند دههي اخير شده است. به همين دليل، موضوع برنامهريزي شهري، هم در عرصهي توليد وهم در عرصهي عملي، با ابهامات و مشكلات زيادي روبهرو شده كه گاهي از آن به عنوان بحران شهرسازي ياد ميشود.
دورهي معاصر را عصر "تکثرگرايي تئوريکي" ميخوانند. در اين دوره تئوريهاي مختلفي ارائه شده است، ولي بيشتر آنها از عمل و برنامهريزي عملي جدا بودهاند؛ اما نکات کليدي موردنظر در برخي از آنها بر برنامهريزي عملي و جهتگيريهاي بعدي، بسيار مؤثر بوده است. با وجود تمام انتقاداتي که در اين دوره به برنامهريزي سيستمي وارد شده است، باز هم اين تئوري با انجام تغييراتي که نتيجه انتقاد تئوريهاي ديگر بود، در عرصه باقيمانده است. اين اصلاحات و رفع نواقص، بقاء اين تئوري در صحنه عمل را تضمين نموده است. (اسدي، 1380)
تدوين و گردآوري:
مهندس سعيد محمودي
كارشناس ارشد برنامهريزي شهري و منطقهاي دانشكده هنر دانشگاه اصفهان
مهندس عادل محمودي
دانشجوي كارشناسي ارشد برنامه ريزي شهري و منطقهاي دانشگاه تربيت مدرس تهران
خبرنگار طراحي و برنامهريزي شهري سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران
ادامه دارد....
نظرات