• شنبه / ۶ مهر ۱۳۹۸ / ۱۰:۴۸
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 98070603950
  • منبع : نمایندگی دانشگاه اصفهان

هنر، قفس نمی‌شناسد

هنر، قفس نمی‌شناسد

ایسنا/اصفهان با نوارهایِ دور پتو و چند جوراب، می‌شود طراحیِ لباس یک تئاتر را انجام داد و با چند ورقِ رادیولوژی و یک عینک، می‌توان سینما درست کرد؛ اگر هنرمند باشی و اسیر.

به گزارش ایسنا، شنیدم که هفت سال اسیر بوده و در آن روزهای سخت، برای هم اردوگاهی‌هایش تئاتر اجرا می‌کرده. همین کافی بود تا با گوش جان، دل به حرف‌های رضا قانعیان بسپارم. مردی که می‌گفت: پیرم اما صدایِ جوانی داشت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. من متولد ۱۳۴۳ هستم. حول‌وحوش انقلاب، در مسجد محلمان تئاتر اجرا می‌شد و اغلب، کارهای حاشیه‌ای‌اش را ما نوجوان‌ها انجام می‌دادیم، البته "صبح جمعه با شما" و "روحوضی" را هم شنیده و دیده بودیم، برای همین با تئاتر، بیگانه نبودیم.

وقتی جنگ شروع شد و تعدادی از دوستانمان شهید شدند، تصمیم گرفتیم تئاتری را در مسجد محل اجرا کنیم. اسمش «قایق خون» بود و نمایشنامه آن، نوشته مجتبی راعی. این کار را انجام دادیم و از کارمان خیلی استقبال شد. آن‌قدر که توی همه مسجدها و سالن‌های شهرستان‌ها اجرایش کردیم. قرار بود یک روز برویم تهران تا کار را برای تلویزیون هم ضبط کنیم اما من ۱۱/۱۲/۱۳۶۲ در عملیات خیبر اسیر شدم و آن اتفاق هیچ‌وقت نیفتاد. تا یادم نرفته بگویم که در تئاتر «قایق خون» نقش یک مفقودالاثر را به من داده بودند و وقتی واقعاً مفقودالاثر شدم، خیلی‌ها به کارگردان گفته بودند تو باعث شدی این بلا سر او بیاید!»

این‌طور که تعریف می‌کند، حتی هفتاد سال آزادی هم نمی‌تواند سختی هفت سال اسارت را از خاطر آدمیزاد ببرد: «سال‌های اولِ اسارت فضا خیلی سنگین بود. مخصوصاً با ما که در عملیات خیبر اسیر شده بودیم، خیلی بدرفتاری می‌شد. چون خیبری‌ها توی جنگ تا بصره هم پیشروی کرده بودند اما یک‌باره گرفتار دشمن شدند. یک روز از همین روزها که داشتم توی حیاط لباس می‌شستم، دیدم همه اسرا به یک نقطه خیره شده‌اند. گفتم حتماً مقامی، مسئولی، چیزی آمده اما بعد که جلوتر رفتم، متوجه شدم پسر ۱۰ ساله یکی از سرهنگ‌های عراقی، با پدرش به اردوگاه آمده و بچه‌های ما که خیلی وقت بود آدمی به این سن و سال ندیده بودند، با بهت به این پسربچه نگاه می‌کردند!»

از زمانی می‌گوید که تصمیم گرفت برای شادیِ هم‌قفسی‌ها نمایش اجرا کند: «گاهی اوقات در آسایشگاه بعضی از دوستان، با پتو کارهای نمایشیِ ساده‌ای انجام می‌دادند و بچه‌ها خیلی می‌خندیدند. شادیِ آن‌ها باعث شد ما هم به فکر اجرای تئاتر بیفتیم اما دو مخالف داشتیم؛ یکی، مسئولان ایرانی اردوگاه که به دلایلی موافق انجام این کار نبودند و دیگری هم عراقی‌ها. سال‌های آخر که فضا بازتر شده بود، توانستیم  مسئولان ایرانی را متقاعد و یک نمایش رادیویی اجرا کنیم؛ با دو بالش و دو آدم. برای اجرای تئاتر هم دزدکی توی حمام تمرین و لباس‌های بازیگران را با ابتکار تهیه می‌کردیم؛ با وسایلی مثل پتو، نوار دور پتو و جوراب!

برای اینکه روحیه بچه‌ها را بالا ببریم، یک تئاتر طنز با موضوع خواستگاری در آسایشگاه اجرا کردیم و هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که بعد از اتمام اجرا یکی از اسرا به من گفت: باور کن در این یک ساعت، یک‌لحظه حس نکردم که اسیرم. استقبال بچه‌ها باعث شد این کار را در آسایشگاه‌های دیگر هم اجرا کنیم.»

می‌پرسم: عراقی‌ها هیچ‌وقت نمایش‌هایتان را ندیدند؟ می‌گوید: «یک‌شب دیدند و کتک سیری هم خوردیم!» می‌خندد و بعد، ماجرا را این‌گونه شرح می‌دهد: «موضوع نمایش آن شب، میزگردی بود که سران دیکتاتورِ دنیا دور آن جمع شده بودند و از رشادت‌ها و زیرکی‌هایشان می‌گفتند. از قضا یکی از این دیکتاتورها هم صدام حسین بود! آن شب نگهبان آسایشگاه درست نگهبانی نداد و عراقی‌ها فهمیدند که داریم نمایش اجرا می‌کنیم. ریختند توی آسایشگاه، همه را زدند و کسی که لباس صدام حسین تنش بود با خودشان بردند. او را خیلی بیشتر اذیت کردند اما خدا لطف کرد؛ چون دو روز بعد قرار بود صلیب سرخ از اردوگاه بازدید کند و عراقی‌ها، سر یکی از اسرا را شکسته بودند. قرار شد آن‌ها دیگر دوست بازیگر ما را شکنجه ندهند و ما هم در عوض چیزی به صلیب سرخ گزارش ندهیم! یک‌جور صلح بود، در جنگ.»

از این می‌گوید که چطور ورود اسرایِ جدید، فضایِ هنری اردوگاه را تازه‌تر کرده‌ بود: «تازه‌واردها که آمدند تئاترهای بهتری اجرا شد. شاید باور نکنید اما ما سینما را هم همان روزها تجربه کردیم! به این شکل که دوستان، عکس‌های رادیولوژی را با گل‌هایی که رنگ‌دانه داشت نقاشی کردند و به هم چسباندند. بعد عینک ذره‌بینی یکی از اسرا را گرفتند و پشت آن یک لامپ گذاشتند. نور می‌تابید توی یک کارتن و تصویر نقاشی‌های متحرک می‌افتاد روی دیوار. هم‌زمان هم یک سرود که مثلاً صدای فیلم بود توسط گروهی اجرا می‌شد! این فیلم سینمایی ۷۰ نفر عوامل داشت! از اعضای گروه سرود گرفته تا نگهبان‌ها و آن‌ها که پنجره را با پتو می‌پوشاندند تا آسایشگاه تاریک شود.»

قانعیان، دو سال بعد از امضای قطعنامه آزاد می‌شود، برمی‌گردد و در کنکور شرکت می‌کند. رتبه‌اش به تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران قد می‌داده اما چون دغدغه کار فرهنگی داشته، شانسش را در رشته هنر امتحان می‌کند و دانشجوی رشته سینما و تئاتر دانشگاه هنر تهران می‌شود. هنرجویی را تا کارشناسی ارشد نیز ادامه می‌دهد و ۱۰ سال در اصفهان عهده‌دار مسئولیت‌های مختلفی مثل دبیری جشنواره‌ها، بازبینی تئاترها و ... می‌شود اما، حالا چند سالی است که به قول خودش، به خودش مرخصی داده تا در صحنه نباشد. دراین‌باره می‌گوید: «دوستان به ما کم‌لطفی می‌کردند. بااینکه تلاش می‌کردیم اتفاق‌های خوبی در شهر بیفتد اما ناملایمتی‌ها زیاد بود، به همین دلیل چند سالی است که تصمیم گرفته‌ام از این فضاها فاصله بگیرم. شما اگر دقت کنید، موفقیت سریالی مثل مختار نشان می‌دهد که وقتی همه کار درست‌ها کنار هم جمع شوند و کمک کنند، می‌توانند یک کار خوب انقلابی بسازند اما متأسفانه این موج، غالب نیست و همه کارها به این خوبی ساخته نمی‌شود.»

درباره پرفروش بودن فیلم‌ها و تئاترهای طنز نیز حرف‌هایی دارد: «وقتی رویکرد مردم به آثار طنز زیاد است یعنی جامعه به امید، به خنده و به چنین محصولاتی نیاز دارد اما این محصول را هم می‌شود مبتذل ارائه کرد و هم فاخر. یادم هست آن سال‌ها ما تئاتر طنزی اجرا می‌کردیم که موضوع آن نماز بود و خیلی هم از آن استقبال شد، پس می‌شود با طنز حرف از اصول هم زد. به نظر من امثال گل‌آقا، می‌توانند الگوی خوبی برای طنز فاخر باشند. شاید در بحث علمی، هجو و هزل هم زیرمجموعه نمایش قرار بگیرد اما فکر می‌کنم دامن زدن به این چیزها آن هم برای رونق گیشه، اصلاً هنرمندانه نیست.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha