امروز ۲۵ مهرماه است، آخرین روزهای اولینماه خزان کرونا گرفته؛ خزانی که خسخس سینههای خسته را در خشخش برگهای خود پنهان کرده است؛ این همان پنهانکاری تاریخ است، تاریخی که برای ما ایرانیها هیچگاه کهنه و غبارگرفته نخواهد شد؛ تاریخی که هر روز رنگ و بوی تازگی به خود میگیرد و امروز همان روزی است که باید، تاریخ مردان و زنان نامآور بینام را تورقی دوباره زد.
«جنگ»؛ واژهای است که همیشه با انسان همراه بوده و یا شاید بهتر است بگوییم هر جا زیادهخواهی و قدرتطلبی انسان پررنگتر شده، جنگ، ابزاری برای رسیدن به این زیادهخواهی بوده است. از جنگهای جهانی و قرون وسطایی که بگذریم، سخن دوست خوشتر است و دوست، حکایت جنگی را برای ما گوشزد میکند که ۳۱ شهریورماه سال ۵۹ زنگ آن به صدا درآمد.
نیازی به یارگیری نبود، همه داوطلبانه به میدان کارزار آمده بودند تا اجازه ندهند نهال نوپایشان که با خون هزاران نفر جوانه زده بود، زیر پای نااهلان لگدمال شود، به همین خاطر رمز «یا علیبن ابیطالب» به صدا درآمد تا اولین مرحله عملیات بیتالمقدس از هفتگانه آن آغاز شده و بیش از این مردم خونینشهر در انتظار بازپسگیری خاکشان از چنگال رژیم بعث عراق نمانند.
۱۰ اردیبهشتماه سال ۶۱ بود که جوان ۱۸ سالهای از دیار غواصان دریادل، با به صدا در آمدن ناقوس جنگ، خود را از تعلقاتی که همه ما به نوعی به آن دلبستگی داریم، رها کرد تا رهایی را برای سرزمینش از چنگال اشغالگران به ارمغان بیاورد. هفت روز از آغاز عملیات بیتالمقدس سپری شده بود که «مسعود منتجبی» به خیل کسانی که آمده بودند تا بازگشت را برای وادی دیگری ترجمه کنند، پیوست.
داستان جنگ ادامه یافت اما داستان مرد قصه ما به اتمام رسید، غافل از اینکه تراژدی جنگ هشت ساله بالاخره به انتها میرسد، اما رمان عاشقانه مسعود منتجبی برای رسیدن به آخرین برگ، نیاز به ۳۸ سال زمان داشت. جنگ تمام شد اما او در شلمچه ماند تا پیامآور اتفاقاتی برای نسل امروز باشد که شاید هیچگاه در زندگی خود، واژه جنگ را با تمام وجودشان تجربه نکنند.
در روزهایی که همه ما مشغول مقابله با دشمن تازهوارد به نام کرونا هستیم، خبر بازگشت یک هموطن و یک همشهری از دیاری که شاید برای خیلیها فقط یک خاطره است، یادآور روزهایی باشد که پا پس کشیدن بیمعنی و همدلی حرف اول را میزد؛ بازگشتی که این بار سبکبالتر از رفتن بود؛ چرا که برای پیامآور بودن، نیازی به کولهبار سفر نیست.
جنگ که تمام شد، انتظارها یکی پس از دیگری به سر آمد. یکی با پلاک بیتن، یکی با جامه اسارت و زخم شکنجه و دیگری با عضوی به جا مانده در جنگ؛ اما گروهی هم بودند که واژه انتظار را برای همیشه تاریخ سرودند و نام جاویدالاثر به خود گرفتند و زنجان جزو استانهایی است که در دوران دفاعمقدس ۱۵۷ شهید جاویدالاثر داشت و تا به امروز ۵۶ جاویدالاثر با اعلام ستاد معراج به وطن باز گشته بودند.
پدر و مادر مسعود منتجبی به این باور رسیده بودند که بعد از ۳۸ سال انتظار، فرزندشان جاودانه شده است، به همین خاطر بعد از تحمل نزدیک به چهار دهه انتظار و به فاصله چند روز (مشهود منتجبی ۱۴ مرداد و رشیده کاویانیفرد ۲۳ مرداد) آسمانی شدند تا جسم خستهشان سبکبال در جستوجوی فرزندشان باشد؛ جسمی که اگر دو ماه به ۳۸ سال انتظارشان اضافه میشد، دیدار فرزندشان دور از ذهن نبود.
کتاب ۱۵۷ صفحهای شهدای جاویدالاثر استان زنجان را ورق میزنیم. اینبار نوبت پنجاه و هفتمین نام درخشان تاریخ این سرزمین یعنی شهید مسعود منتجبی است که نامش از این لیست خط بخورد؛ چرا که خبر آمد، خبری در راه است. هر چند این انتظار به قدری طولانی شد که طاقت پدر و مادرش به فاصله دو ماه مانده به دیدار فرزندشان طاق شد اما همه زنجانیها امروز او را با آغوش باز پذیرا شدند.
کتاب شهدای جاویدالاثر را میبندیم. هنوز نام ۱۰۰ دلاور و شیردل در آن نهفته است. نمیدانم پدر و مادر چند تن از این شهدا هنوز چشمانتظار بازگشت فرزندشان هستند اما میدانم این بازگشت سرانجام محقق خواهد شد و آن وقت تاریخ، جانفشانی مردان و زنان این سرزمین را برای نسلهای آینده بازگو خواهد کرد تا اثری ماندگار از جاماندگان جاویدالاثر خلق شود.
انتهای پیام
نظرات