به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «خبر این تصمیم نخستین بار در چنین روزی از سال ۱۳۰۰ در روزنامه ایران منتشر شد که «بر اساس تصمیم هیات دولت، اداره بلدیه و دایره خیریه آن اقداماتی را در راستای جمعآوری کودکان بیسرپرست که در کوچهها، خیابانها و بازارها سرگردان بودند، شروع کرد و از امروز جمعآوری این کودکان توسط کمیساریاهای محلات آغاز شد. همچنین طبق این تصویبنامه مقرر شده بود از بیستوپنجم اردیبهشت ماه نیز گدایان تهران جمعآوری شوند و تا اول خرداد، این حکم کاملا اجرا شود و از این تاریخ به بعد، دیگر کسی حق تکدی نداشته باشد.»
آن زمان سیدضیاءالدین طباطبایی ریاست دولت ایران را در دست داشت و این تصمیم را هم خود او گرفته بود. تصمیم داشت معضل تکدیگری را - به این شیوه نهچندان موثر و شاید تا حدی هم مبتذل - یک بار برای همیشه حل کند. فقر فراگیر و تکدیگری یکی از معضلات آن روز کشور ما بود؛ هرچند گداهای پایتخت بیشتر توجه مسافران و ناظران خارجی را جلب میکردند و خود اهالی، حضور آنان را بخشی از زندگی عادی و واقعیتهای روزمره میدیدند. میگویند آن زمان، یعنی در اواخر عصر قاجار - بهویژه در شهرهای بزرگ - گدا زیاد داشتیم که به نظر میرسد گفته درستی است؛ آنهم برای کشوری که چند دهه از طرف دو قدرت استعماری زیر فشار بود، حکومتی فاسد و استبدادی و ناکارآمد بر آن سیطره داشت و اقتصادش عملا ورشکسته و بسیار کوچک بود و فرصتهای شغلی چندانی به اعضای جامعه عرضه نمیکرد. برای جامعهای که فقر و فساد به مغز استخوان آن رسیده بود، وجود گدا - یا به عبارت درستتر جمعیت گدایان - عادی و طبیعی به نظر میرسید. کشور ما هیچوقت کشور فقیری نبود اما بخش بزرگی از جامعه آن روز ایران در نکبت و فقر دست و پا میزد. تازه این را هم نباید فراموش کرد که آن زمان از پایان جنگ اول جهانی مدت زیادی نمیگذشت و خرابیها و خسارتهای آن همچنان باقی بود. (در بعضی نقاط کشور که قحطی شده بود.)
از این رو «گداهای تهران» حتما یکی از قطعاتی است که بدون آن پازل، تصویر تاریخی پایتخت ایران در عصر قاجار ناقص میشود. به جز آنهایی که از بیماریهایی مثل وبا و تیفوس میمردند، بیشتر متکدیان تهران در تحمل سختیهایی مثل گرسنگی طولانیمدت یا گرما و سرمای شدید عجیب مقاوم بودند و به قولی «هفت تا جان داشتند.» برخی از آنان هر دو روز - گاهی ۳ روز - یک بار غذا میخوردند و بدنشان به تغذیه با چنین نظمی عادت کرده بود. تقریبا هیچکدام لباس مناسبی نداشتند، نه این که آنچه میپوشیدند کهنه یا پاره بود، چنان بود که بیشتر بدنشان را نمیپوشاند. مردها معمولا با التماس و دعای خیر طلب پول کرده و گاهی هم از تظاهر به بیماری برای ایجاد حس گناه در رهگذران استفاده میکردند. زنان هم روشهای مشابه داشتند، هرچند گویا برخی از آنان واقعا سمج و پیگیر بودند و اغلب اوقات برای گرفتن ولو یک سکه از رهگذر، بیآبرویی و سروصدای زیادی به پا میکردند. ناخواسته یاد آن گفته امیل زولا (نویسنده فرانسوی) میافتم که آبرو و حیا و شرم، ارزشهای طبقات متوسط و مرفه جوامع است و درباره فقرا، درباره آنهایی که گرسنه و از ضروریات محرومند، نمیشود - و نباید - بر اساس چنین معیارهایی داوری کرد.»
انتهای پیام
نظرات