به گزارش ایسنا، بحران هویت در غرب به قدری جدی است که خود صاحبنظران غربی را نگران کرده است. بحران هویت همانطور که در جای جای آمریکا بروز یافته میتواند موجب عدم امنیت و به مرور به زوال غرب در شمایل کنونیاش منجر شود.
انجمن پانآسیاییهای موسوم به AI آمریکاییهای آسیاییتبار مطلب جالبی در مورد مقایسه پذیرش فرهنگی در چین در قیاس با آمریکا در وبسایت «ردیت» منتشر کردهاند که در ادامه میخوانیم:
در غرب، «هویت فرهنگی» به قدری موضوعی فراگیر است که از «هویت سیاسی/ملی» که هر دو را به موضوع بحران تبدیل میکند، نفوذ کرده و اکنون از آن جدا شده است.
مساله هویت در غرب به خاطر تاریخ طولانی و مداوم جنگها در اروپا در 2000 سال گذشته است، جایی که برخی از قدرتهای بزرگ نظامی در اروپا در تلاش بودند تا هویت فرهنگی خود را به عنوان راهی برای ایجاد هویت سیاسی یکپارچه به بقیه اروپا تحمیل کنند. تلاش رومیها برای رومی کردن تمام اروپا. بریتانیایی یا رومی؟ سپس بریتانیا تلاش کرد آمریکا را به بریتانیا تبدیل کند. این یک چرخه دائمی زیر سوال بردن هویت از نظر فرهنگی و سیاسی است.
بحران هویت حالا به سیاست امروز غرب نیز نفوذ کرده
یک روز، یک خانم مسن به من گفت که "فرهنگ آفریقایی آمریکایی واقعا فرهنگ آمریکایی نیست". ممکن است بسیاری از غربیها نخواهند به آن اعتراف کنند، اما این گونه فکر میکنند. چرا؟ "هویت فرهنگی آفریقایی آمریکایی" با جریان اصلی هویت فرهنگی سفید انگلیسی آمریکایی متفاوت است، به همان اندازه که هویت فرهنگی آمریکایی آمیشها متفاوت است. به نوبه خود، از نظر سیاسی، آن گروههای فرعی از مردم به عنوان هویتهای سیاسی متفاوت دیده میشوند.
ریشه نژادپرستی و تبعیض
این مساله اما در چین متفاوت است، جایی که در 2000 سال گذشته، زمانهای طولانی صلح و ثبات وجود داشت، جایی که بسیاری از فرهنگهای مختلف به طور مسالمتآمیز تحت یک هویت ملی سیاسی وجود داشتند. "چینی" بودن یک هویت سیاسی است، اما لزوماً هویت فرهنگی را دیکته نمیکند.
در واقع، گویش چینی استاندارد شده امروزی پوتونگوآ، بر اساس لهجههای چینی شمالی، در اصل یک گویش چینی نبود. در حدود سال 900 پس از میلاد در چین در نتیجه اختلاط لهجههای مختلف چینی شمالی با زبان گفتاری فرهنگهای عشایری اقلیت (مانند خیتان) در شمال چین به وجود آمد. پوتونگوآ، بر اساس ماندارین عهد قدیم، هیچ شباهتی به آنچه در شمال چین در 2000 سال پیش گفته میشد، ندارد. به عبارت دیگر، چینیهای محلی با فرهنگهای دیگر ذوب شدند و بیشتر زبانها/گویشهای دیگر را پذیرفتند.
"چینی" بودن به این معنی است که به یک هویت ملی سیاسی تعلق باشد، اما فرهنگها و آداب و رسوم محلی شما را دیکته نمیکند. حاکمان چین عموماً شما را به عادات خود رها کردند (یا به شما اجازه دهند عادات / گویشهای خود را تغییر دهید). حتی اگر غذایی متفاوت از امپراتور میخوردید، امپراتور باز هم میگفت شما چینی هستید، نه کمتر از هر چینی دیگری در امپراتوری خود. سایر چینیها نیز این را فهمیدند.
آیا میدانستید که زبان نوشتاری تاریخی مغولی هنوز در "مغولستان داخلیِ" چین مورد استفاده قرار میگیرد؟ اما در خودِ کشور مغولستان واقعی از خط سیریلیک استفاده میکنند؟
این به این دلیل است که چین برای درک تساهل در برابر هویتهای فرهنگی مختلف تکامل یافته است، که نیازمند جدایی هویت فرهنگی از هویت سیاسی است.
این همان درسی است که غرب نتوانست یاد بگیرد.
وقتی غرب امروز از «سیاست هویتی» خود صحبت میکند، اعتراف به ناکامیاش در دور نگه داشتن هویت فرهنگی از هویت سیاسی است. اکنون، هر پرسش سیاسی همواره به تفاوتهای هویت فرهنگی خلاصه میشود. یعنی خواه اقلیت باشید، مهاجر، چینی و غیره.
این به خصوص در عصر مدرن ذاتاً خطرناک است.
این یک گزاره به اندازه کافی ساده است: در عصر مدرن، دولتهای سیاسی نامشروع شکست خورده، کسانی هستند که نمیتوانند هویت فرهنگی را از هویت سیاسی جدا کنند. زیرا این کاری است که پادشاهیهای کوچک فئودالی انجام میدهند، نه آن کاری که کشورهای متمدن مدرن انجام میدهند.
و کشورهای غربی تا زمانی که از این بالاتر نروند نمیتوانند خود را واقعا متمدن بخوانند.
انتهای پیام
نظرات