• دوشنبه / ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ / ۰۹:۳۶
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1403122718742
  • منبع : مطبوعات

غزل عاشقانه جرم نیست

غزل عاشقانه جرم نیست

شعرا که از میکروفون‌ها فاصله می‌گیرند، حالا نوبت به رهبری می‌رسد که سخنانشان را آغاز کنند. بی معطلی سخنرانی آغاز می‌شود.ایشان در ابتدای صحبت‌هایشان به شعرهای خوانده شده در جلسه اشاره کردند و گفتند:« موج رو به گسترش شعر بخصوص در بین جوانان بسیار امیدوارکننده است.»

به گزارش ایسنا، متن پیش‌رو حاشیه نویسی روزنامه فرهیختگان از دیدار اخیر رهبر معظم انقلاب با شعرا است که در ادامه می‌خوانید:

قاب اول: انتظار

اولین بارم نیست که برای دیدار شعرا به حسینیه امام خمینی(ره) می‌آیم، بار قبل فروردین همین امسال بود که دیدار برگزار شد و حالا ۱۱ ماه و چند روز پس از آن دیدار، دوباره قرار است با جمع شعرا به خیابان کشور دوست بروم. به قول خودشان «شبِ عاشقانِ بی‌دل، چه شبی دِراز باشد!...»

زود رسیدم به حوزه و هنوز خیلی شلوغ نشده بود، طبق معمول مسجد و شاعرانی که صف کشیده‌اند برای گرفتن کارت‌هایی که یک سال منتظرش بودند.

از بین شاعران شناخته شده‌تر کسی را نمی‌بینم، تقریبا همه کم سن و سال‌اند و انگار هم از شهرستان‌های مختلف آمده‌اند. دختری بیشتر از همه اضطراب دارد، مدام مسجد را بالا و پایین می‌کند و وقتی علتش را می‌پرسم، می‌گوید:« دفعه اول است که برای این جلسه دعوت شدم. مدام دارم حرف‌هایم را جمع و جور می‌کنم تا اگر رودررو شدیم بتوانم حرف‌های در دل مانده را بگویم.» دختر اهل کرمان است. دوستانش صدایش می‌کنند تا برود کارتش را بگیرد. حیاط حالا شلوغ شده و برخلاف همیشه این بار زودتر حرکت می‌کنند تا ساعت ۴ همه جلوی حسینیه باشند... چند نفری در حال تمرین شعرخوانی در حیاط‌ند و انگار از دنیا فارغ. از کنارشان که رد می‌شوم این شعر فاضل نظری را می‌شنوم که زمزمه می‌کنند:

بی قرار توام ودر دل تنگم گله‌هاست

آه بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست...

قاب دوم: نامه

«یعنی من روی همین کاغذ نامه را بنویسم؟»، خانمی که کنار ستون ایستاده، با خوشرویی بله‌ای می‌گوید و دختر کرمانی که همچنان اضطراب دارد، مشغول نوشتن نامه می‌شود. تقریبا حدود ۱۶:۳۰ اولین خانمی بودم که به حسینیه رسیدم.هنوز تعداد خیلی کم بود و برخی هم در حال چیدمان میزی که کتاب‌ها روی آن قرار داشت. راهنمایی شدم تا در صف دوم بنشینم ودرخواستی که داشتند این بود، کسی کنارم ننشیند. ساعت هر چه به ۶ نزدیک می‌شد، حسینیه شلوغ و صدا به صدا نمی‌رسید. همان طور که از حیاط و مسجد حوزه دیده بودم، شاعران جدید زیاد بودند اما قدیمی‌ها و به قول معروف پیشکسوت‌ها هم حضورداشتند. جواد محقق، محمدعلی مجاهدی، کلامی، موسوی گرمارودی که دیگر راه رفتن هم انگار برایش سخت بود، از جوان‌ترها هم، محمود حبیبی کسبی، سجادسامانی، امیدمهدی‌نژاد، علی محمد مودب و دیگران...

دختر کرمانی هنوز مشغول نوشتن نامه بود.دوستانش می‌گفتند دیگر نامه نیست طومار است. می‌خندید و می‌گفت: درددل دارم همینجا جایش است.

دختری کم سن و سال که کنارش نشسته بود، این طور او را وصف کرد:

هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست

اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب است

قاب سوم: صف اول

همان صف دوم نشسته بودم، که مدام از پشت سر می‌شنیدم، میشه یه کم آن طرف‌تر بنشینید که ما پیش شما باشیم. همان جوابی را که در این یک ساعت و نیم داده بودم، تکرار کردم، «گفتن این طرف کسی نشینه...» اما دلم برای دختری که روسری سبز داشت سوخت، گفتم «جای من برای تو... بیا،من میرم عقب.»

صورتش به خنده باز شد. در حال عقب رفتنم اما نگاهم هنوز به صف اول است که هنوز خالی‌ست. به آخرین صف رسیدم ودوستان شاعرم را دیدم و مشغول صحبت بودیم که چقدر امسال شاعران جوان زیادند و چقدر خوب است که چهره‌های جدید معرفی می‌شوند! در حال صحبت یکی از بچه‌ها می‌گوید: «صف اول خالی است...» اما من به همین صف آخر قانعم .در حال حرف زدن با رباب کلامی بودم که دستم کشیده شد، همان خانم خوشروی کنار ستون بود، اشاره کرد که همراهم بیا... رسیدیم به صف اول و گفت: همین جا بنشین. گفتم من رفتم که بچه‌ها اینجا بشینند... نگذاشت حرفم تمام شود و باهمان لبخند روی لب گفت: «جای شماست...»

قاب چهارم: عرض ارادت

سفره افطار همان پشت سرمان پهن شده. به خاطر صف اول بودن دیرتر به سفره می‌رسم و این بار برخلاف چند سال اخیر که رهبری کنار سفره خانم‌ها بودند، این بار وسط و در کنار آقایان. همه سعی می‌کردند خودشان را به آن جلو برسانند و تا عرض اراداتی کنند.

سر سفره می‌نشینیم. افطاری بیت هیچ وقت تغییری نمی‌کند. نان و پنسر و سبزی‌‍های که انگار از حالت معمول سبزتر هستند. دو سه فلاسک چای سر هر سفره گذاشته شده و یکی دو خرما برای هر نفر در ظرف‌های غذا. شام هم طبق معمول همان زشک پلو با مرغ معروف بیت است.

افطار که خورده و نخورده صرف می‌شود، کم کم همه به سمت سالن بالایی می‌روند تا دومین شب شعر شاعران در سال ۱۴۰۳ را شروع کنند.

قاب پنجم: منظومه شیرین

«این آقای مجاهدی را من از زمان دبیرستان می‌شناسم، پدرشان از علمای معروف قم بودند و از همان زمان هم به شعر علاقه داشتند.» این صحبت‌ها رهبری بعد از شعرخوانی محمدعلی مجاهدی بود که شعری ولایی خواند و بیت آخرش مورد تحسین قرار گرفت:

ای کاش این دو روزه باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمه اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش پروانه‌ای عزیز
زان پیش‌تر که کار وی از کار بگذرد

اولین نفر که شعر خواند، علی موسوی گرمارودی بود که بعد از شعرخوانی‌ش گفت حال خوبی ندارد و اگراجازه می‌دهند جلسه را ترک کند.

سید سلمان علوی شاعر اهل قم، منظومه‌ای می‌خواند و در جواب سوال رهبری که می‌پرسند چند بیت است؟ می گوید:«تا الان ۳۰۰ بیت اما تمام نشده...

در بخشی از شعرش این طورخلقت را روایت می‌کند:

صدا تنید به دور قلم، قلم آنگاه
به حزن اول دفتر نوشت: بسم الله

سریر سرخ قلم، شروه‌های لم یزلی است
خدا خداست، ولی این صدا، صدای علی است

شعرخوانی‌ش که تمام می‌شود، آقا با تحسین این منظومه می‌گویند:«خوش مضمون، شیرین و البته طولانی بود. ان‌شاالله خدا کمک کند بتوانید این منظومه عرفانی را تمام کنید.»

قاب ششم: لازم و مغتنم

نوبت به اولین خانم می‌رسد و فائزه احمدیان با یادی از دوستان شهیده لبنانی‌اش شعری را برای کودکان مقاومت می‌خواند.

دخترک تا همین دوثانیه پیش

پدری داشت تکیه‌گاهی داشت ...

فاطمه هاوشکی غزلی برای رئیس جمهور شهید می‌خواند وآفرین‌های رهبری را در طول شعرخوانی‌ش همراه دارد:

زلال آمدن ماه را در آینه دیدن
به داد شب‌زدگان عین نور ماه رسیدن

به زیر ابر غباری سیاه‌چهره نرفتن
به کنج گنجه امنی به کام دل نخزیدن

نشسته رو به گل و سار و سرو و بید و اقاقی
بهار تازه نفس را به جسم باغ دمیدن

خلاصه قصه همین است، آدمی که خدایی است
خلاصه قصه همین است، جای فلسفه چیدن

شعرش که تمام می‌شود، رهبری میگویند:«شعر خوبی بود، این شعرهای برخواسته از احساس و عقل برای شخصیت‌هایی مثل شهید رئیسی هم لازم و هم مغتنم است...»

قدم هفتم: شعرِ شسته رفته

راضیه مظفری و محدثه آشتیانی شاعران بعدی هستند که به ترتیب شعرهایشان را می‌خواندند ومورد تشویق قرار می‌گیرند. حالا نوبت شاعران خارجی است. علی‌اصغر حیدری شاعر اهل هندوستان چراغ اول را روشن می‌کند، از آرزوی دیرینه‌اش برای شعرخوانی در این دیدار می‌گوید و بعد هم شعری را در وصف امام خمینی(ره) می‌خواند:

دشمنانش بی‌نشان گشتند و او جاوید ماند
از تبار نور از جنس شهیدان بود امام

جرأت اظهار حق باید از او آموختن
بحر تقوا، ابر رحمت، کوه ایمان بود امام

شعرخوانی‌ش با تحسین رهبری روبرو می‌شود و می‌گویند: «مهم این است، کسی این شعر را گفته که زبان اصلی‌ش فارسی نیست، اما شعر بسیار شسته و رفته بود. مرحوم اقبال لاهوری هم شعر فارسی زیاد دارد اما نکته در شعر او زیاد است، شعری که ایشان خواندند خوب بود.»

قدم هشتم: برجک سربازی

سعید بابایی از آذربایجان معرفی می‌شود تا شعرش را بخواند، توضیحی در مورد شعر می‌دهد که در زمان سربازی و روی برجک این شعر بعد از مدت‌ها به ذهنش می‌رسد:

ذوق مرا کودکی که دست تکان داد

روح دوباره دمید و شوق بیان داد

برجک سرباز را که دید از آن دور

دست تکان داد و باز دست تکان داد

شعرخوانی‌اش که به پایان رسید با شنیدن این جمله رهبری لبخند روی صورتش آمد:«خیلی خوب بود. موضوع خوبی را پرورش دادید.

علیرضا قزوه یادی از مهدی باکری می‌کند که چهلمین سالگرد شهادتش است، می‌کند و شعری را که به آخرین مکالمات این فرمانده و قهرمان ملی با شهید احمد کاظمی اشاره دارد، می‌خواند:

احمد کجایی؟ کاش اینجا می‌شدی ای کاش
یک دم شریک محفل ما می‌شدی ای کاش

به اواسط شعر نرسیده، عینک را بالا می‌دهند. اشک‌ها را پاک می‌کنند و سر حزن تکان می‌دهند. قزوه ادامه می‌دهد:

احمد در اینجا چیزهایی تازه می‌بینم
با من دمی گرم تماشا می‌شدی ای کاش

احمد بیا بیسیم مهدی از نفس افتاد

مهدی شفیع محشر ما می‌شدی ای کاش

اسفند روز بیست و پنجم، سال ۶۳

۴۰ سال رفت ای کاش پیدا می‌شدی ای کاش

قاب نهم: تحسین بیت به بیت

محمد رسولی معرفی می‌شود و قبل از شروع شعر می‌گوید: «چند روز پیش بهشت‌زهرا بودم مادر شهید علیرضا شهبازی را دیدم خواستند تا اول سلام برسانم و بعد هم چفیه و انگشتری را به ایشان برسانم.»

شعرش را این طور شروع می‌کند:

به نام او که از آیات او بسیار باید گفت
خدا زنده است، این را اول اخبار باید گفت

خدای انتم الاعلام، وقت نصرت و امداد
خدای وعده‌های صادق لایخلف المیعاد

هر بیتی که می‌خواند تحسین همه را به دنبال دارد:

هر آنچه داشتی رو کرده‌ای، این آخرین برگ است
سر جان شرط می‌بندم، قمار آخرت مرگ است

ولی ما وعده‌حقیم و از باطل نمی‌ترسیم
شهادت آرزوی ماست، از قاتل نمی‌ترسیم

به کف پیراهنی خونین، کسی از راه می‌آید
خدا زنده است ای مردم، ولی‌الله می‌آید

به استقبال او فریاد شد: انّا علی العهدی
کسی که هست عیسی از حواریون او مهدی

شعرش که تمام می‌شود، رهبری می‌گویند:«خیلی خوب بود. این شعر هر بیتش یک آفرین داشت.»

قاب دهم: چشم ما روشن

سعید حدادیان در حال شعرخوانی است، شعری که در کتاب اولش به چاپ رسیده، همان موقع یوسفعلی میرشکاک می رسد و راهنمایی می‌شود تا جلو بشیند، خوش و بشی هم با رهبری می‌کند. شعر حدادیان تمام می‌شود. امیری اسفندقه، سلامی به میرشکاک می‌کند و بعد هم رهبری می‌گویند:« چشم ما روشن آقای میرشکاک. ناراحت شدیم شما را ندیدیم.»

اسفندقه میخواهد تا او شعر بخواند اما نوبتش را به جوان‌ترها می‌دهد و حسین زحمتکش غزلی کوتاه می‌خواند:

چه پر معنا سکوتی لب به لب می‌ساخت دنیا را

اگر هر آدمی اندازه فهمش سخن می‌گفت

شعرش که تمام می‌شود رهبری می گویند:«این شعر حکمت بود، آفرین...»

نوبت به شاعر عراقی مهدی النحیری می‌رسد. از بصره آمده و قصیده‌ای عربی می‌خواند. شعر که تمام می‌شود رهبری می‌خواهند تا یک بخش از شعر را دوباره بخواند، جایی که شاعر در شعر به ۸۰ سالگی شاعر اشاره می‌کند و بعد از دوباره خواندن با همان زبان عربی می‌گویند:«من بیست ساله‌ام البته» و صدای خنده در فضای حسینیه می‌پیچد.

قاب یازدهم: فرزندآوری

نوبت شعرخوانی طنز به محمد قریشی شاعری از جنوب می‌رسد و در خصوص فرزندآوری شعر می‌خواند. قبل اینکه شروع کند، می گوید: «البته این مقدمه را اضافه کنم که بنده مجردم هستم و آنچه می‌خوانم حاصل تخیلم است...» همین جمله خنده را به لب همه می‌آورد.

بعد از این حرف‌های عشقی

خواهشی دارم از تو ای دلبند

همسرم چون غزال کرد جهش

تا ببیند که چیست این خواهش

وقت آن است تا که تعداد ما رود رو به سوی افزایش

بچه های بیاوریم همه اهل علم و سیاست و ورزش

دخترانی شبیه تهمینه

پسران شبیه گیلگمش

مثل تو با وفا و خوش سیما

مثل من باوقار و نیک منش

نیست تعداد آن مهم اصلا

یک، دو، سه، چهار، پنج، حتی شش ...

شعر که تمام می‌شود، رهبری با خنده می‌گویند:« می‌خواستم بگم اگر راضی نشد، طلاقش بده... خیلی شعر شیرین و خوبی بود...»

قزوه می‌خواهد که میرشکاک شعر بخواند و بحث و گفتگویی بین آنها شکل می‌گیرد ومیرشکاک می‌گوید: «دوست دارم اینجا بنشینم و نگاه کنم...» رهبری اشاره ای به علیرضا قزوه می‌کنند و می گویند: «آن زمانی که آقای میرشکاک و مرحوم عزیزی در روزنامه جمهوری اسلامی بودند و شعرهایشان را منتشر می‌کردند، من همه را می دیدم، استعداد خوبی داشتند.»

میرشکاک شعر نمی‌خواند ونوبت به زکریا اخلاقی می‌رسد و غزلی را برای شهید قاسم سلیمانی می‌خواند:

تو را در رقص خون دیدم، تو را در رقص جولان در دل میدان
ببین، این رقص خون امروز چه شوری در نهاد عالم افکنده است

بیا، سجاده را بگشا، تو را در آسمان‌ها چشم در راهند
در این پرواز دست‌افشان، نماز جعفر طیار زیبنده است

قاب دوازدهم: ۱۸ سال پیش

ساعت ۲۱:۴۰ دقیقه است تقریبا ۵ ساعتی است که در حسینیه امام خمینی(ره) هستم. رهبری رو به سهرابی‌نژاد می‌کند: «شما چند سال پیش هم اینجا شعرخوانی داشتید و اتفاقاً رباعی خواندید.» رهبری که این حرف را می‌زنند، شاعر مورد خطاب که محمدرضا سهرابی نژاد است تائید می‌کند و می‌گوید:«بله ۱۸ سال پیش اینجا رباعی خواندم. داشت برایم آرزو می‌شد که دوباره اینجا شعر بخوانم.»

رباعی اول را به زبان ترکی می‌خواند و بعد هم رباعی دیگری که تحسین رهبر و حاضرین را در پی دارد:

برخاست به روی بوم خود ماه کشید

بین دو سه نخل، حلقه‌ای چاه کشید

قدم سیزدهم: شعر روز

سجاد سامانی که چند سالی بود در این جلسه شعری نخوانده بود، غزلی کوتاه خواند:

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانه‌ی میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانه‌ی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!

بهجت فروغی شاعر اهل خمینی شهر غزلی خواند و بعد از او سهیلا باقریان از آذربایجان شرقی، غزلی را خواند که مصرعی از شعرهای رهبری را در خود داشت:

در سینه‌ سور و سات ِ غم برقرار دارم

جانی چو شمع تا صبح شب زنده دار دارم

ماهرخ دوستی هم مانند بقیه دوستان شاعرش غزلی کوتاه خواند:

شهید این اشک‌ها از چشمه تسنیم می‌آید بهاری دارد که از آینده تقویم می‌آید

شعر دوستی که تمام می‌شود رهبری آفرینی می‌گویند و ادامه می‌دهند: «این شعرهایی که میخوانید همه شعر روز است.»
سعید کرمانیْ، امیرحسین هدایتی، علی مشکوری، سید احمد میرزاده،حسن اسحاقی،علی داوودی علی مقدم، جعفر عباسی، محمدرضا معلمی، سید حسین شهرستانی، محمدحسین ملکیان و محمدرضا بازگانی شاعران آخری هستند که شعر می‌خوانند. با خواندن ۳۶ شعر، جلسه دیگر به آخرش نزدیک شده...

قاب چهاردهم: غزل عاشقانه جرم نیست
شعرا که از میکروفون‌ها فاصله می‌گیرند، حالا نوبت به رهبری می‌رسد که سخنانشان را آغاز کنند. بی معطلی سخنرانی آغاز می‌شود.ایشان در ابتدای صحبت‌هایشان به شعرهای خوانده شده در جلسه اشاره کردند و گفتند:« موج رو به گسترش شعر بخصوص در بین جوانان بسیار امیدوارکننده است و گزارش فعالیت‌های ادبی شاعران در سال ۱۴۰۳ حاکی از آن است که شاعران متعهد و انقلابی ما آزمون خوبی در این سال پس داده‌اند. دوره ما می‌تواند دوره «سعدی و حافظ و نظامی آفرین» باشد چرا که بر خلاف دوره طاغوت که شاعران بزرگ از احترام و اعتنا برخوردار نبودند، در دوره کنونی، احترام و توجه اجتماعی به شاعران در سطح بالا است و حضور و توجه به آنان در رسانه‌ها و رادیو و تلویزیون زمینه مناسبی برای پرورش شاعران بزرگ فراهم کرده است.»
یکی از نکات این جلسه کم بودن شعر عاشقانه بود که ایشان هم در صحبت هایشان اشاره کردند و گفتند:« یک نکته‌ی دیگر بحث شعر عاشقانه است، غزل عاشقانه؛ گاهی اوقات اینجا من می‌بینم در این جلسه‌ی ما در سالهای گذشته هم بوده بعضی‌ها کأنّه مثلاً غزل عاشقانه یک جرمی است یک مثلاً چیز منفی است و اینها نه، بالاخره شاعر احساسات حاکی از محبت و بصورتی عشق در او به وجود می‌آید عیبی هم ندارد. شعر عاشقانه بنابراین هیچ اشکالی ندارد گفتنش. در کنار شعرهایی که برای مفاهیم مقدس و متعالی گفته میشود شعر عاشقانه هم گفته بشود اشکالی ندارد. منتها مهم این است که شعر عاشقانه در سنت شعر فارسی همیشه عفیف و نجیب بوده؛ نگذارید شعر عاشقانه‌ی شما از این نجابت و از این عفت خارج بشود. این حرف ماست. برهنگی شعر عاشقانه و بی‌پردگی و بی‌حیایی شعر عاشقانه درست نیست. در زمان طاغوت در بین شعرا بعضی بودند که تعمّد داشتند نسبت به این قضیه؛ من یک وقتی اسم آوردم از بعضی‌هایشان دیگر نمی‌خواهم تکرار کنم این را ولیکن خب میشود شعر عاشقانه گفت و بدون اینکه هیچ تعریضی به جنبه‌های عفت و نجابت و اینها داشته باشد.»

قاب آخر: دیداری دیگر...
صحبت ها تمام می‌شود و حالا نوبت صله گرفتن است که از ابتدا هر کسی تلاشش را کرده تا چفیه و انگشتری بگیرد، کسانی که شعر خوانده‌اند خوشحالند.آن وسط دوباره چهره شاعر کرمانی را می‌بینم که با اینکه جلو رفته بود و کتابش را تقدیم کرده بود اما باز هم نگاهش را به آن پرده سبز مزین به نام امام حسن مجتبی(ع) دوخته تا شاید راهی باشد برای اینکه دوباره نزدیک شود.

انتهای خیایان کشوردوست مثل همه ۱۵ رمضان‌ها، شلوغ است و با اینکه جلسه تمام شده اما شعرخواندن ها و حرف ها حالا به داخل خیابان رسیده و انتطار برای اسفند ۱۴۰۴ ودیداری دیگر ...

*بازنشر مطالب دیگر رسانه‌ها در ایسنا به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان می‌باشد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha