• دوشنبه / ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ / ۱۳:۵۰
  • دسته‌بندی: دیدگاه
  • کد خبر: 1404032617211
  • منبع : مطبوعات

ما هم روایت‌گر تاریخ خواهیم شد

ما هم روایت‌گر تاریخ خواهیم شد

دیگر نه آن نسل خام و بی‌خیالیم، و نه آن‌قدر فرسوده که از پا بیفتیم. ما نسلی هستیم که از دل انفجار، صداهای تازه‌ای شنید. صداهایی از درون خودمان. و این صدا، صدای ترس نبود. صدای بلوغ بود. صدای فهمیدن، تجربه کردن، و ساختن چیزی عمیق‌تر از خاطره.

به گزارش ایسنا، فرهاد خادمی در یادداشتی با این عنوان در روزنامه سیاست روز نوشت: تا دیروز، ما شنونده خاطرات پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بودیم. امروز، خودمان تبدیل به راوی خواهیم شد.کودکان فردا خواهند پرسید؛ «تو هم جنگ دیدی؟»
و ما خواهیم گفت: آری، دیدیم و ایستادیم.
قرار نبود ما جنگ را ببینیم. قرار نبود نسل ما، که با موبایل و اینترنت و رؤیای صلح بزرگ شده بود، صدای آژیر خطر را با گوشت و پوستش حس کند. قرار بود جنگ برای ما فقط یک خاطره باشد؛ یک روایت دور از نسلی که سال‌ها قبل از ما آمده بودند، در دهه ۴۰ و ۵۰، آن‌هایی که زیر صدای آژیر به دنیا آمدند، با نور ضعیف شمع‌ها درس خواندند، با دلهره‌ برگشتن یا برنگشتن عزیزان‌شان بزرگ شدند. ما فقط شنیده بودیم، فقط دیده بودیم، فقط حدس زده بودیم که جنگ چطور است. اما حالا دیگر فقط شنونده نیستیم. حالا ما هم دیده‌ایم.
دیشب، امشب، شاید فردا شب دوباره «صدای انفجار، لرزش پنجره، نفس‌هایی که در سینه حبس می‌شود، نور آسمان در نیمه‌ شب» این‌ها برای ما دیگر روایت نیست، تجربه‌ است. کابوس‌های ما دیگر با قصه بمباران‌ها شکل نمی‌گیرد، بلکه با صدای واقعی آژیرهایی که ما را از خواب می‌پراند. ما که گمان می‌کردیم فاصله‌ای امن با جنگ داریم، حالا به یکباره در مرکز آن ایستاده‌ایم. بی‌دفاع، بی‌تجربه، اما نه بی‌امید.
نسل ما آبدیده می‌شود. در بحران‌ها، در بی‌پناهی، در ترسی که شبانه می‌آید و بی‌خبر می‌گذرد، چیزی در ما رشد می‌کند. چیزی که نسل‌های پیش از ما هم داشتند؛ تحمل، فهم و قدرتی که به‌سادگی قابل توصیف نیست. ما دیگر فقط بچه‌های دهه ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ نیستیم؛ ما حالا نسل خاطره‌سازیم. ما هم روایت خودمان را خواهیم داشت. ما هم خواهیم گفت که یک شب‌هایی بود که خوابمان نبرد، چون صدای آسمان ناآشنا شده بود. که مادرها ساکت بودند، پدرها نگران، کودکان پرسش‌گر.
اما در دل همه‌ این تلخی، در دل همه این تپش‌های بی‌وقفه اضطراب، چیزی هست که از بین نمی‌رود. امید. ما نسل امیدیم، حتی وقتی که دنیا بخواهد آن را از ما بگیرد. ما یاد گرفتیم که در دل خاموشی، در دل قطع شدن‌ها، در دل بی‌خبری، به هم پیام بدهیم، حال همدیگر را بپرسیم، صدای هم را باور کنیم. یاد گرفتیم که چطور با تاریکی کنار بیاییم، نه برای اینکه عادت کنیم، بلکه برای اینکه آن‌قدر قوی شویم که روشنایی را بسازیم.
و شاید روزی برسد که فرزندان‌مان بپرسند؛ «تو هم جنگ دیدی؟» و ما با نگاهی سنگین اما با لبخندی آرام بگوییم: «آری، دیدم... اما در دلش زنده ماندم.»
و آن‌ روز، وقتی فرزندان‌مان از ما خواهند پرسید که در دل آن شب‌ها چه احساسی داشتیم، نمی‌توانیم همه‌چیز را با کلمات توضیح دهیم. چگونه می‌شود گفت که قلب‌ آدم از صدایی ناگهانی چطور می‌لرزد؟ که چطور یک لحظه، همه زندگی می‌ایستد تا فقط بفهمی «الان کجایی»،«چه کسی کنارت هست»،«چه کسی هنوز جواب پیام‌ها را می‌دهد»؟ چطور می‌شود شرح داد که آن شب‌ها، زمان کش می‌آمد و دقیقه‌ها تبدیل به ساعاتی پر از اضطراب می‌شد؟
ما فقط جنگ را ندیدیم، ما آن را با گوشت و پوست لمس کردیم، اما نه در میدان نبرد، بلکه در اتاق‌های تاریکی که با صدای گوشی روشن می‌شد، در نگاه‌های بی‌صدا، در نفس‌های آهسته‌ای که فقط می‌خواستند تمام شود، فقط بگذرد.
و در همین گذرها، ما تغییر کردیم. در ظاهر شاید همان باشیم، اما درون ما، نسلی شکل گرفته که میان رفاه و رنج، ناگهان مجبور شد معنای امنیت را دوباره از نو یاد بگیرد. فهمیدیم که امنیت فقط داشتن سقف و دیوار نیست، امنیت گاهی فقط آرامش یک شبِ بی‌صداست. و حالا، دیگر مثل قبل نیستیم. حالا ما، نسل تجربه‌ایم. نه تجربه‌ای تاریخی و درس‌گونه، بلکه تجربه‌ای زنده، واقعی، با تمام سنگینی و دردش.
اما در دل این تجربه، آنچه از همه درخشان‌تر ماند، انسانیت بود. آن‌هم نه در شعار، بلکه در عمل. در شب‌هایی که هیچ صدایی جز پیام «حالت خوبه؟» آرامش نمی‌داد. در تماس‌هایی که چیزی نمی‌گفتند، فقط شنیده می‌شدند. در مادرهایی که به‌جای گریه، آرام بودند تا فرزندان‌شان نترسند. در پدرهایی که وانمود می‌کردند نگران نیستند، اما چشمان‌شان چیز دیگری می‌گفت. در کودکانی که بازی را متوقف کردند چون ناگهان دنیا جدی شد. همین چیزها، همین لحظه‌هاست که ما را ساخت.
حالا دیگر نه آن نسل خام و بی‌خیالیم، و نه آن‌قدر فرسوده که از پا بیفتیم. ما نسلی هستیم که از دل انفجار، صداهای تازه‌ای شنید. صداهایی از درون خودمان. و این صدا، صدای ترس نبود. صدای بلوغ بود. صدای فهمیدن، تجربه کردن، و ساختن چیزی عمیق‌تر از خاطره.
و شاید همه‌چیز تمام شود. شاید این شب‌ها هم مانند گذشته، تبدیل به خاطره شوند. اما خاطره‌هایی که این‌بار از ماست، نه برای ما. و این‌بار، ما خواهیم بود که برای آیندگان قصه می‌گوییم. قصه شبی که خواب‌مان نبرد، چون آسمان امن نبود.
و شاید نسل ما، با همه آسیب‌هایی که دید، نسل محکمی شود. نسلی که یاد گرفته در دل بحران، نه‌تنها دوام بیاورد، بلکه دیگران را هم سر پا نگه دارد. این، تقدیر ما نبود. اما حالا، بخشی از هویت ماست و ما آن را با تمام حقیقتش، با تمام اندوه و قدرتش، می‌پذیریم.
انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha