• یکشنبه / ۶ مهر ۱۴۰۴ / ۱۱:۰۷
  • دسته‌بندی: حوادث، انتظامی
  • کد خبر: 1404070603502
  • خبرنگار : 30205

به مناسبت روز آتش‌نشان

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

چهار آتش‌نشان از ایستگاه ۱۰۲ شهید امید عباسی تهران، روبه‌روی ما نشستند. هر کدام با چهره‌ای آرام اما چشم‌هایی پُر از خاطرات دور و نزدیک؛ از آوار سعادت‌آباد تا پلاسکو، از چاه‌هایی که مرگ در آن‌ها کمین کرده تا شب‌هایی که ماسک اکسیژن را به صورت زدند و به دل آتش زدند. این گفت‌وگو، روایتی بی‌واسطه از جان‌هایی‌ست که هر روز، به دل حادثه می‌زنند تا جان دیگری را نجات دهند.

به گزارش ایسنا، وقتی از شغل آتش‌نشانی حرف می‌زنیم، اغلب یاد لباس قرمز، ماشین بزرگ، آژیر و هیجان می‌افتیم. اما آنچه در زیر این ظاهر پر زرق‌وبرق پنهان شده، زندگی‌هایی‌است پُر از بیم و امید، لحظه‌های مرگ و بازگشت و تعهدی سنگین‌تر از همه چیز.

در میانه‌ی شهر، در ایستگاه‌هایی که شب و روز نمی‌شناسند، مردانی زندگی می‌کنند که بارها با مرگ چشم به چشم شده‌اند؛ نه برای نجات خود، که برای نجات ما. این گزارش به مناسبت روز آتش‌نشان، تلاشی‌ است برای شنیدن بی‌واسطه‌ صدای آتش‌نشانانی که کمتر از آنچه باید دیده می‌شوند، اما بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم، دیده‌اند...


آتش‌نشانان؛ خانواده‌ای فراتر از شیفت کاری

محمد محمدی آتش‌نشان ایستگاه ۱۰۲ شهید امید عباسی در گفت‌وگو با ایسنا، از زندگی در ایستگاه و خاطرات ماندگار در لباس خدمت می‌گوید: «ما تو ایستگاه زندگی می‌کنیم. همکارانی که با ما دارن اینجا شیفت میدن یه جورایی دیگه تقریبا اعضای خونواده محسوب میشن. چه بسا که با خیلیاشون رفت‌وآمد خانوادگی داریم. یه زندگی عادیه، انگار شما دارید تو خونت زندگی می‌کنی؛ با این تفاوت که یه سری قانون و مقررات و نظم و انضباط خودشو داره.»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند


از سکوت ایستگاه تا آژیر حادثه

بین شیفت‌ها و جلسات ورزشی، آتش‌نشان‌ها چشم‌انتظار صدای آژیر هستند. صدایی که می‌تونه پایان یک زندگی باشه، یا شروع فداکاری به گفته محمدی، «هر ایستگاه بنا به محدوده‌ای که داره، اماکن و تصرفاتی که داره، تراکم جمعیتی که داره، زنگ حریقش با ایستگاه دیگه فرق می‌کنه. می‌تونه یه ایستگاه باشه که ماهی دو سه بار زنگ بخوره، می‌تونه یه ایستگاهی باشه که روزی ۱۵–۱۶ بار زنگ بخوره.»

بدن و ذهنِ آماده، از ملزومات حیاتی این حرفه است. این آمادگی فقط برای نجات نیست، برای بقاست. این از حرف‌های محمدی است. او می‌گوید: « ما تایم ورزش اینجا داریم. ما همیشه باید بدنمون آماده باشه. سالی دو یا بعضی موقع‌ها چند بار ما تست و مسابقات ورزشی داریم. شغل آتش‌نشانی شغلیه که شما باید تقریباً به همه چیز وارد باشید. شما باید بدنتون کاملاً سالم باشه. باید توان بدنی بالایی داشته باشید. باید شرایطی ایجاد کنن که فکرتون آزاد باشه؛ که موقعی که میرید سر حریق و حادثه، فکرتون درگیر نباشه و بتونید کارتون رو به نحو احسن انجام بدید.»

در دل این نظم و وظیفه، جایی برای خستگی نیست، حتی وقتی زندگی شخصی‌شان زیر و رو شده: «من می‌تونم خدا رو شاهد بگیرم که یعنی ما کل نیروهامون، حتی اگه بدترین اتفاق تو زندگی شخصیمون بیفته، ولی وقتی زنگ حریق یا حادثه می‌خوره، شما یک درصد شک نکنید که همه نیروها توانشون رو می‌ذارن.»

پلاسکو؛ زخمی که هنوز تازه است

اتفاقات و لحظاتی هست که در حافظه تاریخی یک ملت حک شده‌؛ پلاسکو یکی از آن‌هاست که محمدی از آن می‌گوید: « من بعد از اینکه ساختمان پلاسکو فرو ریخت، از این ایستگاه اعزام شدم... محدوده ما نبود، ولی اعزام شدم. خودم با یه دستگاه تویوتا یه سری وسایل برشی واسه آوار پلاسکو بردم.»

محمدی با لحنی سنگین از ساعاتی می‌گوید که مرگ نزدیک‌ترین همراه همکارانش شده بود:  «یک ساعت قبل از اینکه ساختمان پلاسکو ریزش کنه، تمام ساکنین تخلیه شده بودند... بماند که سه چهار نفر یواشکی رفته بودن... کلیه نیروهایی که تو پلاسکو بودن، تمام کسایی که اونجا کار می‌کردن، همه تخلیه شده بودن. خب پس اون همه آتش‌نشان اونجا چیکار می‌کردن؟ رفته بودن که مال مردمو نجات بدن. نیروی آتش‌نشانی از جون خودش گذشت. جونی که تحت هیچ شرایط دیگه برنمی‌گرده. با علم به اینکه می‌دونستن اون ساختمون با اون وسعت حریق و اون سازه که حدود ۵۰ سال قدمت داشت، ممکنه فرو بریزه، بازم رفتن... متأسفانه جون خودشونو از دست دادن.»

محمدی با صدایی که گاهی می‌لرزد و گاهی محکم می‌شود، از رفیقانی گفت که یکی پس از دیگری رفتند: «از نیروی یکی دو سال خدمت داشتیم تا شهید صفی‌زاده که دیگه آخرای خدمتشون بود، داشتن بازنشسته می‌شدن.»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

آتش‌نشانی شغل نیست؛ ایمان است

 محمدی از جمله‌ای می‌گوید که بارها شنیده‌ایم؛ «ما تو آتش‌نشانی یه جمله کلیشه‌ای داریم که حتماً به گوشتون خورده: آتش‌نشانی شغل نیست، عشقه. واقعاً هم همین‌جوری هست. خیلی از مردم که توی شغل ما حضور ندارن و از بیرون نگاه می‌کنن، درک نمی‌کنن... فکر می‌کنن که ما درآمدهای آن‌چنانی داریم مثلاً شغل ما را با شغل کشورهای دیگه مقایسه می‌کنن، فکر می‌کنن که اونا مثلاً درآمدشون خیلی زیاده، آتش‌نشانی ما هم درآمدش مثل اونا هستش...»

محمدی با لحنی بی‌تکلف و صادقانه ادامه می‌دهد: «رسته ما کارمندی خورده شده و اینکه حقوق خیلی بالایی نیست. خدا را شکر زندگیمون می‌گذره حالا به هر سختی که شده، به قول معروف می‌گن صورت با سیلی سرخ نگه داشتن. اما با این همه توضیحاتی که من خدمتتون دادم، مطمئن باشید که نیروهای آتش‌نشانی هر زمان که حادثه رخ بده، واسه هر کدوم از شهروندان، توی کمترین دقیقه خودشونو به محل می‌رسونن و بهترین نوع خدمات رو ارائه می‌دهند. همین تعهد بی‌منت باعث شده همیشه آتش‌نشانی، بالاترین سطح رضایتمندی رو در میان ارگان‌های شهرداری کسب کنه.»


از مانور صبح تا شهادت شب

محمدی خاطره‌ای روایت می‌کند که مرز زندگی و مرگ را به ساعت‌ها و گاهی دقیقه‌ها تقلیل می‌دهد: «یه خاطره بگم... یکی از آیتم‌های شغلی ما توی ۲۴ ساعت، یه سری مانورهاست. می‌تونه درون‌ایستگاهی باشه، یا بیرون‌ایستگاهی با چندتا ایستگاه دیگه. در همین بیمارستان پیامبران که بالای ایستگاه ما هستش، یه مانور با ایستگاه ۲۷ داشتیم. فکر می‌کنم ساعت ۱۰ یا ۱۱ صبح بود. همکار من، شهید قانع، اون روز با ما بود. شوخی می‌کردیم، می‌خندیدیم... خدا رحمتشون کنه. همون روز، ساعت تقریباً ۱۱ شب، تو محدوده ایستگاه ۲۷ یه حریق توی موتورخونه طبقه منفی یک رخ داد. ایستگاه ۲۷ اعزام شد، ایستگاه ما هم به کمک رفت و متاسفانه ایشون شهید شد.»

و جمله‌ای که سنگینی‌اش روی دل آدم می‌مونه:  «بعد از اینکه ایشون شهید شد، جسدش رو آوردن توی همین بیمارستان پیامبران... یعنی جایی که صبح با هم داشتیم مانور انجام می‌دادیم، شب جسد همکارم برگشت همون‌جا.»

محمدی لحظه‌ای سکوت می‌کند و بعد با بغضی در صدا ادامه می‌دهد: « واقعاً این شغل سختیاشو داره، در کنار شیرینی‌هاش. خیلی اتفاقای خوب هم اینجا می‌افته، با همکارا، با مردم... ولی تلخی‌هاش هم کم نیست. حالا اینکه بگیم چون ما آتش‌نشانیم حادثه رو ما اثر نمی‌ذاره، همچین چیزی نیست... ما هم انسانیم، کاسه عمرمون تموم بشه، خدا قسمتمون کنه، می‌ریم... مثل بقیه همکارایی که شهید شدن.» صحبت های خود را تمام می‌کند و ادامه صحبت را به آتش‌نشان دیگر می‌سپارد. امید بنی‌اسدی، آتش‌نشان باسابقه‌ای که از خاطراتش می‌گوید؛ از  تولد فرزندش در شب چهارشنبه‌سوری، خاطره‌های تلخِ عید، حادثه‌هایی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند، و حتی دوغی که شیر فاسد بود. روایتش ترکیبی‌ است از مسئولیت، عشق، درد و شیرینی عجیب خدمت.

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

چهارشنبه‌سوری، تولد، آژیر

بنی اسدی می‌گوید: «ما لحظه تحویل سال ۱۴۰۴ سر شیفت بودیم. سال ۱۴۰۳ هم شیفت بودیم. چون سال کبیسه بود، دو سال پشت سر هم قرعه به نام ما افتاد. خب، اینم یکی از سختی‌های کار ما آتش‌نشان‌هاست. عید باشه، عاشورا باشه، اعیاد باشه، فرقی نمی‌کند، ما همیشه باید کنار همکارامون باشیم و به مردم خدمت کنیم. الان حدود ۲۰ ساله تو سازمان آتش‌نشانی مشغول به کارم. بی‌اغراق، بخش زیادی از خاطرات عمرم تو همین لباس گذشته است.»

امید بیان دارد:  «سال ۸۶، شب چهارشنبه‌سوری، پسرم به دنیا آمد. شب پرکاری بود، شیفت بودم. هم خاطره‌شیرین تولدش یادم هست، هم فشار کار اون شب. مجبور بودم همزمان هم خانواده رو مدیریت کنم، هم مأموریت‌هایم را . این اتفاق، یکی از شیرین‌ترین و در عین حال سخت‌ترین خاطرات شخصی من در آتش‌نشانی است.

یکی از بدترین خاطراتم برمی‌گرده به عید، حدود ۶–۷ سال پیش. یک خانواده چهار نفره، در تعطیلات عید، داشتن می‌رفتن عروسی. تو مسیر، سرعت‌شون بالا بود، ماشین واژگون شد. متأسفانه پدر خانواده درجا فوت کرد. ما که رسیدیم سر صحنه، دختر کوچیک خانواده تو اورژانس بهم گفت: برو بگو بابام بیاد دستمو ببینه، زخمی شده...
ولی باباش فوت شده بود؛ و ما نمی‌تونستیم اینو به اون بچه بگیم. همه‌مون تو خودمون فرو رفتیم. اون شیفت، یکی از سنگین‌ترین شیفت‌های زندگی‌مون بود. وقتی برگشتیم ایستگاه، هیچ‌کس تا صبح یه کلمه هم حرف نزد.»

دوغی که شیر فاسد بود...
این آتشنشان خاطره دیگری می‌گوید: «سال ۸۴ رفتیم برای یه حریق خونه. انباری خانه‌ای آتش گرفته بود. بعد از مهار آتش، صاحب خونه، که یه خانم مسن بود، برای تشکر یک سینی آورد با چند لیوان دوغ.
بچه‌ها هم خسته و تشنه بودن، سر کشیدن. بعد که گفتیم "چه دوغ خوش‌طعمی بود"،
خانمه گفت: "دوغ نبود، شیر بود!"
ما گفتیم: "مادر ترش بودها!"
گفت: "نه شیر بوده."
بعدا فهمیدیم ایشون آلزایمر داشت و شیر فاسدی که مونده بوده رو به جای دوغ ریخته تو لیوانا...
نتیجه‌ش این شد که دو سه نفر از بچه‌ها مسموم شدن و رفتن بیمارستان!»

با آتش بزرگ شد و با آتش ماند

جواد خزائی، آتش‌نشان جوانی‌ست که رد آتش را از کودکی دنبال کرده. وقتی می‌پرسم که با وجود تمام سختی‌های این شغل چرا وارد آتش‌نشانی شد، لبخند تلخی می‌زند و جوابش از جنس خاطره است و در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: «پدرم آتش‌نشان بود. از همون بچگی منو می‌برد ایستگاه، کنار بقیه بچه‌ها. از همون‌جا با فضای ایستگاه، مأموریت‌ها، و سختی‌هاش آشنا شدم. منم مثل خیلی از بچه‌ها به شغل پدرم افتخار می‌کردم، اما برای من فقط افتخار نبود؛ علاقه‌ای بود که از همون روزا تو دلم جوونه زد... ماموریت‌هاشو نگاه می‌کردم، عملیات‌هاشو می‌دیدم، و با خودم می‌گفتم یه روزی منم می‌خوام مثل اون باشم.»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند


جواد مسیر زندگیشو از همون اول آگاهانه انتخاب کرده است. می‌گوید:  «رفتم هنرستان تخصصی آتش‌نشانی، بعدش هم دانشگاه توی رشته مرتبط ادامه دادم. آزمون دادم و بالاخره وارد سازمان شدم.»

اما همه‌چیز به علاقه ختم نمی‌شه؛ چون به قول خودش: «خیلیا بودن که تو سال اول خدمت انصراف دادن. یا خانواده‌شون نتونستن با شرایط کنار بیان یا خودشون کم آوردن. این شغل، فقط مال آدمای عاشقه. بدون عشق، نمی‌تونی دووم بیاری.»

وقتی بحث به حادثه پلاسکو می‌رسد، چشماش پر از حسرت و دلتنگی می‌شود. نفس عمیقی می‌کشد و با صدایی که بغض در آن پنهان بود، ادامه می‌دهد: «دو نفر از بهترین رفیقام رو اون روز از دست دادم... امیرحسین داداشی و فریدون علی‌تبار. با هم از سال ۸۳ وارد هنرستان شدیم. بعدش هم دانشگاه، خدمت سربازی... همه‌ی مسیرمون با هم بود. وقتی اون اتفاق افتاد، انگار دو برادرم رو از دست دادم. یه زخم عمیقه که هنوز بعد این‌همه سال، تازه‌ست برام.»


دل در دل آتش؛ روایت آتش‌نشانانی که جانشان را کف دست می‌گذارند

خداپرست از دیگر آتش نشانان ایستگاه که در جمع صمیمی ما حضور دارد. تا به این جا گفت‌وگو، هنوز خبری از صدای آژیر حادثه نیست. نشنیدن صدای آژیر حادثه، نعمتی است، هم برای شهروندان و هم برای آتش‌نشانان.  به سوی محمدخداپرست نگاه می‌کنم، از او می‌پرسم از لحظاتی که در دل آتش هستید، ماسک اکسیژن زدید و دارید عملیات انجام می‌دید، برامون بگید. اون لحظات چجوریه؟


خداپرست نگاهی به من می‌اندازد و با ریزخنده خود در گفت‌وگو با ایسنا، می‌گوید:« ببینید، این‌طور نیست که آتش‌نشان اصلاً نترسه. اتفاقاً ترس هست، اما فرقش اینه که ما با ترس کنار اومدیم. یه خاطره بگم تا راحت‌تر بفهمید: یه روز رفته بودم نون بگیرم، کنارم یه خانم ایستاده بود. نون سنگک داغ بود و من با کلید داشتم سنگ رو جابه‌جا می‌کردم. اون خانم گفت: «آقا این سنگ رو از روی نون منم بردار، دستم می‌سوزه.» گفتم: «خانم منم دستم می‌سوزه، دارم با کلید برمی‌دارم.» گفت: «مگه آتش‌نشان نیستی؟!» گفتم: «خانم آتش‌نشانم، نسوز که نیستم!»

او ادامه می‌دهد:« این داستان رو گفتم چون واقعاً مردم یه تصویر قهرمانانه از ما دارن، که درست هم هست، ولی ما هم انسانیم. تو بعضی صحنه‌ها، مردم چشم امیدشون به ماست. یه بار رفتیم برای اطفای حریق انبار لوازم آرایشی تو بلوار فردوس. طرف می‌گفت شش، هفت میلیارد جنس اونجا داره. فقط می‌گفت: «اون قسمت رو بزنید، شاید بتونم یه چیزی از بین آتیش نجات بدم.» اونجا بود که فهمیدم چقدر امید داره به ما.»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند


از او می‌پرسم تا حالا شده است وارد صحنه حریق بشید و وقتی برمی‌گردید، ببینید راه پشت سرتون بسته شده است؟

محمد جواب می‌دهد: «صد در صد. همه‌ی بچه‌های آتش‌نشانی توی طول خدمتشون بارها با مرگ چشم تو چشم شدن. خدا کمک کرده که سالم برگشتیم. یه خاطره از ساختمون تجاری تو خیابون ستارخان دارم: زیر اون ساختمون دو یا سه طبقه منفی داشت. تو طبقه پایین جوشکاری کرده بودن و باعث حریق شده بود. یه تانکر گازوئیل هم اون پایین بود. حرارت و دود وحشتناک بود. راه‌پله تنگ بود و فقط همون مسیر برای رفت‌وآمد و خروج دود وجود داشت. ما باید حداقل دو نفره می‌رفتیم، اما چون شرایط خیلی بحرانی بود، بعضی بچه‌ها تنها هم رفتن.»

«منم تنها رفتم، تا نزدیک محل حریق رسیدم، اما حرارت خیلی شدید بود. برگشتنی سیستم کف‌رسانی فعال شده بود، کف تمام راه‌پله رو گرفته بود. من تو رفت، کف ندیده بودم، برگشتنی فکر کردم مسیر رو اشتباه اومدم. دستگاه نفس‌کشم هم داشت تموم می‌شد. با خودم گفتم فقط برم بالا، هر جا رسیدم، رسیدم. خدا رو شکر رسیدم بیرون. ولی واقعاً حس گیر افتادن و مرگ تو اون لحظه با آدم می‌مونه.»

خداپرست این مامور جوان آتش نشان از خبرنگار ایسنا می‌پرسد: «تا حالا داخل چاه رفتی؟ نه اون چاهای کوچیک، یه چاه عمیق مثلاً بیست‌سی متر، اونم برای نجات جنازه‌ای که شاید پوسیده یا قطعه‌قطعه شده باشه؟ تازه نمی‌دونی تو اون چاه گاز هست یا نه، چقدر حاضری بری؟»

او ادامه می‌دهد: «ما بارها رفتیم توی همچین شرایطی. وظیفه‌مونه. حادثه چاه کم نداریم؛ یکی از بچه‌ها رفته تو چاه و گاز گرفته، فوت کرده. یه بار دیگه آتشنشان رفت پایین برای نجات، خودش زیر آوار چاه موند و شهید شد، برای هیچ‌کدوم اینا حقوق اضافه نمی‌دن. هیچ‌کس نمی‌گه چون این حادثه خطرناک‌تر بود، اضافه بگیرید. وظیفه‌مونه و ما با جون دل انجامش می‌دیم.»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

خاطراتی که خاک نمی‌شن: از آوار سعادت‌آباد تا شب‌های بی‌خواب ایستگاه

مکثی می‌کنم تا نفسی تازه بگیرد برای ادامه صحبت، از او می‌پرسم از تلخ‌ترین حادثه‌ای که تجربه کرده‌اید سخن بگوید. حادثه‌ای که هنوزم یادتان باشد. خداپرست می‌گوید که: « من خودم در حادثه آوار سال ۱۳۸۷ سعادت‌آباد بودم؛ نمی‌دونم خاطرتون هست یا نه، همون حادثه توی خیابون ۲۴ متری. یه ساختمون پنج‌شش طبقه رو می‌خواستن تخریب کنن، اما اصول ایمنی رعایت نشده بود. ساختمون مثل کیک، طبقه‌به‌طبقه روی هم نشست، اصطلاحاً می‌گیم «کیکی آوار شد». ۱۴ نفر اون زیر موندن، و متأسفانه هر ۱۴ نفرشون فوت کردن.»

«من اون موقع هنوز توی دوره آموزشی بودم. گفتن: یه آوار شده، سریع اعزام شین سعادت‌آباد. دو روز کامل، یعنی دقیقاً ۴۸ ساعت عملیات طول کشید. جزو سنگین‌ترین عملیات‌هایی بود که تو این ۱۷ سالی که من توی سازمانم، تجربه کردم. آدم فکر می‌کنه آوار دو ساعته جمع می‌شه، اما واقعیت اینه که بعضی حوادث این‌قدر پیچیده‌ هستن که سه شیفت درگیر یک حادثه می‌شن. سه روز فقط توی یه چاه یا آوار، کار می‌کنی. اما موضوع اینه که هیچ‌وقت کسی نمی‌گه چون این عملیات سنگین‌تر بوده، حقوق بیشتری هم باید بدهن. نه. جزو وظیفه‌مونه. نه پاداشی، نه اضافه‌کاری‌، فقط تعهد.»


از او می‌پرسم بعضی‌ها فکر می‌کنن شیفت‌های آتش‌نشانی خیلی راحته؛ ۲۴ به ۴۸. این درسته؟ همه نگاهی با خنده‌ای سنگین به من می‌کنند و خداپرست در ادامه صحبت‌هایش جواب من را می‌دهد: « این یکی از چیزاییه که خیلی وقت‌ها از آشناها و فامیل می‌شنویم: «خوش به حالتون، ۲۴ ساعت سرکاری، ۴۸ ساعت استراحت!» ولی کسی نمی‌دونه اون ۲۴ ساعت داخل ایستگاه، بجز از ماموریت، پر از فعالیت روتینه. بازدید از اماکن پرخطر، مانور، تمرین، نظافت ایستگاه و تجهیزات، آموزش‌های درون‌سازمانی، همه توی همون ۲۴ ساعت انجام می‌شه. اصلاً فرض کنیم هیچ عملیاتی نباشه – که تقریباً محاله – ولی حالا یه چیز خیلی ساده می‌گم برای کسایی که فکر می‌کنن راحته: فرض کن تو خونه‌ای، بخوابی. ساعت رو از ۱۲ شب تا ۷ صبح، سه بار کوک کن، بیدار شو. نه برای کاری، فقط بیدار شو و دوباره بخواب. ببین بدنت چی می‌گه. ما توی شیفت گاهی سه بار می‌ریم عملیات، توی سرمای زمستون یا گرمای تابستون، هر بار با لباس سنگین و ماسک، گاز، دود، استرس.»

محمد خداپرست در پایان حرف‌هایش با حالت جدی صورت بیان می‌کند: «این استرس و به هم خوردن خواب، فشار زیادی به بدن میاره. بچه‌هایی که قبلاً ریزش مو نداشتن، دچارش می‌شن. کسایی که معده‌شون سالم بود، دچار زخم معده می‌شن. فشارهای روانی، استرس مداوم، بی‌خوابی، روی سیستم قلبی‌عروقی هم اثر مستقیم می‌ذاره. سازمان هر سال ما رو برای چکاپ و معاینه کامل می‌فرسته. فقط بحث جسم نیست، روح آدمم تحت‌فشار دائمه. مخصوصاً وقتی پای جون مردم وسطه...»

قصه‌ آتش‌نشان‌هایی که جان می‌دهند که جان دهند

به گزارش ایسنا، گفت‌وگو که تمام می‌شود، دست‌ها را فشار می‌دهند و لبخند می‌زنند. بازمی‌گردند به ایستگاه، جایی که با اولین زنگ، همه‌چیز را رها می‌کنند تا شاید جایی، جانی را نجات دهند.

شاید حقوقشان زیاد نباشد، شاید کسی آن‌ها را با قهرمانان سینما مقایسه نکند، اما آن‌چه دارند، عزتی‌ست که نه با پول می‌شود خرید، نه با مدال. عزتی که در دل دود، در صدای نفس‌هایی که زیر ماسک به شماره می‌افتد، در دستانی که جنازه‌ی یک نفر را از دل آوار بیرون می‌کشند، خودش را نشان می‌دهد. این روایت، ادای احترامی‌ست به آن‌هایی که از «امنیت» فقط سهم کوچکی دارند، اما خود، «امنیت» را برای ما رقم می‌زنند.

این گزارش اگرچه روایتی از نبرد مردان آتش است و آتش نشانان در میان خاطراتشان کمتر به مشکلات و مطالبات خود اشاره داشتند، اما آنچه مشخص است آتشنشانان نیز همانند سایر اقشار جامعه با مشکلات اقتصادی و گرانی و مستاجری و ... دست‌به گریبان هستند و انتظار می‌رود وعده‌های شهردار تهران برای خانه دار شدن آتش‌نشانان هرچه زودتر محقق شود و همانند آتش‌نشانان سایر استان‌ها، آتش‌نشانان تهرانی میز سختی‌کارشان دیده شود و مشمول مشاغل سخت و زیان‌آور شوند و از این حق و امتیاز محروم نباشند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha