به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، نشست نقد و بررسی کتاب «لم یزرع» با حضور نویسنده کتاب محمدرضا بایرامی، فرحناز علیزاده و علیرضا مختارپور دبیر کل نهاد کتابخانههای عمومی کشور، ۲۸ آذرماه در کتابخانه عمومی پیروزی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، بایرامی بخشی از کتاب خود را خواند و سپس پاسخگوی سوالات منتقدان و حاضران در جلسه شد.
این نویسنده در ابتدا ضمن پاسخ به سوالی مبنی بر چرایی وجود موتیفهای تکرارشونده در این کتاب و تکرار آن در خلال داستان گفت: اساسا باید بگویم که توضیح دادن این موضوع از جانب بنده شاید صلاح نباشد، اما همین قدر توضیح میدهم که در این جا با داستانی سر و کار داریم که یک وجه از آن این است که بین تقدیر و تصادف، بین آن چه باید انجام شود و انجام میشود و مقاومتی که شخصیت داستان در مقابل این مقدر دارد، تقابل وجود دارد. در بسیاری از موارد، اتفاقی که برای شخصیت اصلی رخ میدهد، با آن چیزی که جملات معترضه میگوید همراه و همگام نیست و گاهی اوقات این جملات و اتفاقات به واسطه تکرارها نقض میشود، در بعضی موارد اصلاح میشود و در بعضی موارد خود دیدگاه را بیان میکند. برای مثال در همین بخش از کتاب که در ابتدای جلسه خواندم، اتفاق مشخص است، شخصیت سعدون نه برمیگردد و نه اعدام میشود بلکه به دست پدر کشته میشود. انگار پایانی دیگر برای این داستان است و کس دیگری میخواهد آن را رقم بزند و تفاوت را ایجاد کند.
او ادامه داد: در اینجا باید بگویم که یک نوع اجتنابناپذیری در داستان وجود دارد و این جملات همان را بیان میکنند. گویی که بعضی تلاشها را نقش بر آب کرده و میگوید که همین است که هست. در این فضای کشور عراق و با آن دیکتاتوری که بالای سر خود دارد، کسانی باید صدمه ببینند که هیچ نقش و سهمی نداشتند. در حقیقت میگوییم که وقتی آتشی بلند میشود، دود آن به چشم همه میرود حتی اگر این افراد در روشن کردن این آتش نقشی نداشته باشند.
در ادامه و پس از صحبتهای یکی از حاضران در جلسه مبنی بر وجود نشانههای خاص شگفتانگیز در این کتاب و اوج نویسندگی بایرامی در این کتاب، محمدرضا بایرامی به نقل خاطرات یکی از سفرهای خود پرداخت و گفت: همانطور که میدانید، سالها سعی داشتم تا این کتاب را بنویسم اما میترسیدم که آن را شروع کنم. اما اتفاقی در جریان یکی از سفرهای من پیش آمد و نگاه من را در این حوزه تقویت کرد. خاطرم هست که حدود سه سال پیش و در ایام عید نوروز بود که به صورت ناگهانی به من پیشنهاد شد که در جشنواره بابل حضور پیدا کنم. دعوتکنندهها میگفتند که به هر کس این پیشنهاد را میدهیم، یا تعطیلات را بهانه میکند و یا نبود امنیت در حله را دلیل عدم پذیرش خود برای حضور در این جشنواره میداند. در نهایت من به این جشنواره رفتم. خاطرم هست که یک روز همراه با مجید قیصری در حال قدم زدن در کنار برج بابل بودیم که ناگهان لوحی را پیدا کردیم که نوشتههای آن هنوز پیدا بود. از دیدن این لوح و نوشتههایش بسیار خوشحال شدیم. زمانی که آن را به راهنمای آن جا نشان دادیم، در جواب گفت که در این مکان از این دست لوحها فراوان است. به آن راهنما گفتیم که آیا کسی این لوحهای ارزشمند را برنمیدارد؟ او نیز گفت که این جا یک سرزمین نفرینشده است و کسی تمایل به برداشتن چیزی از این جا ندارد. در آن جا دیدیم که در فاصله بین خرابههای آن کاخ تا مقام ابراهیم، تمام زمین شوره بسته بود گویی که هیچ کس به آن جا نرفته است.
او اضافه کرد: من این ذهنیت را در ذهن خود راجع به عراق داشتم و با دیدن این صحنه، آن را به سرنوشت عراق نیز تعمیم دادم. ظلمی که آنها با ما و با ملت خود کردند، انگار باعث شد که از زمان حجاج تا همین الان تاوان آن ظلم پس داده شود. البته هیچ کس دوست ندارد که این چنین شود اما انگار این اتفاق باید بیفتد.
در ادامه فرحناز علیزاده صحبت کرد و درباره کتاب «لم یزرع» گفت: من میخواهم مبحث صحبت خود را از دیدگاه یکی از بزرگان که درباره هژمونی صحبت میکند، آغاز کنم. آنتونیو گرمشی درباره هژمونی صحبت میکند و به نظرم این مبحث در کتاب آقای بایرامی بسیار زیاد آمده است. گرامشی درباره هژمونی میگوید که در این تعریف، انسان ها تن به مسائل و کارهایی میدهند که خودشان از ته دل نمیخواهند آن کار را انجام دهند اما جبر محیطی و موقعیتی تحت شرایطی که برایشان وجود دارد، باعث میشود که آن ها مجبور شوند و به آن مساله تن بدهند. این موضوع نه تنها که برای سعدون رخ میدهد، بلکه برای پدر سعدون و یا موهان نیز رخ میدهد. در حقیقت به نوعی میتوان گفت که این مساله به نوعی برای هر کدام رخ میدهد. برای مثال بیایید و تک تک شخصیت ها را بررسی کنید.
وی ادامه داد: چرا سعدون وارد جنگ میشود؟ چه انگیزه ای در او به وجود میآید که بخواهد داوطلبانه وارد این جنگ شود؟ چرا پدر سعدون باید در انتها بیل را بردارد و در سر بچه ای بکوبد که سال ها مشتاق دیدن او بوده است؟ چرا موهان باید به خلیل، پدر سعدون کمک کند در حالی که خود او سنی است و خلیل شیعه است؟ همه این مسائل و این پرسش ها به مساله هژمونی برمیگردد. آدم ها در یک شرایط و موقعیت، معمولا تن به کارهایی میدهند که شاید مایل به انجام آن نباشند اما جبر موقعیتی آن ها را وادار میکند تا این کار را انجام دهند. برای مثالی دیگر دقت کنید که سعدون عاشق دختری میشود که از قبیله و مذهب خودش نیست. خیلی سعی میکند تا این ارتباط نداشتن شیعه و سنی را از بین ببرد و پدر و مادر را راضی کند که به خواستگاری این دختر بروند، اما میبینیم که این اتفاق رخ نمیدهد و دلیل آن هم این است که پدر، مادر و خواهر او معتقد هستند که بین ما و آن ها تفاوتی وجود دارد. اگر ما خود را کوچک کرده و به خواستگاری او برویم، آن ها قبول نخواهند کرد. چرا این اتفاق باید بیفتد؟ آیا این چیزی به جز هژمونی است؟ هژمونیای که آدمها را موظف میکند براساس چیزی که خلاف میل خودشان است عمل کنند. در انتهای داستان نیز میبینید که مادر سعدون میگوید که آیا راه دیگری نبود که به این سرنوشت نرسیم؟ آیا نمیتوانستیم کار دیگری انجام دهیم؟ و البته این دیالوگ را در مکالمه بسیاری از دیگر شخصیتها نیز میبینیم.
این نویسنده و منتقد بیان کرد: ما در این کتاب با موقعیتی روبهرو هستیم که آدمهایی که در این موقعیت قرار گرفتهاند، مجبور میشوند براساس آن جبر اجتماعی که برادر صدام برایشان به وجود آورده است، به جای کشت و زرع وارد کار دیگری بشوند، کاری که اصلا مایل نیستند انجام دهند. اما در نهایت همه آنها این کار را انجام میدهند چرا که فکر میکنند مایحتاج زندگی شان میباید از این راه حاصل شود. برای مثال میبینید که پدر سعدون در بخش کوچکی از زمین خود کار کشت و زرع را انجام میدهد اما برای همان هم مواخذه میشود چرا که نگاه قالب بر آنها نگاه هژمونی است و این نگاه آنها را وادار میکند که تن به اعمالی بدهند که خواسته خودشان نیست.
او اضافه کرد: حال اگر بخواهیم که از همین دیدگاه کتاب را مورد بررسی قرار بدهیم، میبینیم که کنش شخصیت سعدون که برای جنگ داوطلب میشود، یک چیز معقولانه به نظر میآید. در حقیقت باید بگویم که اگر از دید هژمونی به شخصیت ها و داستان نگاه کنید، میبینید که همه چیز علتمند است.
فرحناز علیزاده ضمن اشاره به لزوم وجود علتمندی در متن گفت: در این نقد خود میخواهم به این نکته اشاره کنم که هر متنی بر پایه دلالتمندی استوار است. وقتی چیزی بر مبنای دلالتمندی برای من ثابت نشده باشد و آن را نپذیرفته باشم، در نتیجه خواه یا ناخواه نمیتوانم به آن متن دل بدهم. در حقیقت متنی را که با منطق من جور درنیاید نمیتوانم بخوانم و ادامه بدهم. حال هر چقدر این متن از درونمایه پر باشد و یا زیبا باشد، باز هم باورپذیر نیست. در این جا باید از آقای بایرامی به دلیل نثر روانشان، درونمایه بکر داستان، نگاه از سمت دیگری و .... تشکر کنم. آقای بایرامی در این کتاب توانستهاند به جای این که از درک گیتی خود ما به داستان نگاه کنند، از سمت دیگری به آن نگاه کنند. این که خودشان را در جایگاه دیگری قرار دادند و از سمت مقابل به داستان نگاه کردند بسیار حائز اهمیت است. ایشان به ما نشان دادند همان قدر که ما در این جنگ تحمیلی دچار صدمههای زیادی شدیم، آدم هایی هم که در عراق زندگی میکردند، خیلی با جان و دل پذیرای این جنگ نبودند و به آن ها هم این جنگ تحمیل شده بود و به نوعی نمیخواستند وارد این جنگ شوند. این دقیقا مصداق همان مثلی است که بیان شد. وقتی آتشی بلند میشود، دود آن در چشم افرادی هم که مقصر نبودهاند میرود.
در ادامه این نشست، حاضران در جلسه صحبتها، تشکرها و انتقادهای خود به کتاب را با نویسنده کتاب در میان گذاشتند و سپس بایرامی در پاسخ به این سوالات گفت: به نظرم خانم علیزاده صحبت خود را به گونه ای بیان کردند که نویسنده ای در این جا دو بخش شیعه و سنی را جدا از هم در نظر گرفته و نگاه نویسنده این است که این دو گروه هیچ تعامل و همراهی با هم ندارند. در حالی که این گونه نیست و کاملا خلاف جهت صحبت های ایشان است. در این جا دو طرف اعتقاد دیگری دارند اما اجبار آن ها را به سمت و سوی دیگری میبرد. اساسا باید گفت که این داستان، یک داستان سیاسی و یا تاریخی نیست. در واقع باید گفت که این داستان موقعیت آدم ها را بیان میکند. باید گفت که این کتاب علیرغم این که اصلا سیاسی نیست، اما در مواردی این را بیان میکند که همکاری بین شیعه و سنی آن چیزی نیست که حکومت ها میگویند و بر آن پافشاری میکنند. در حالی که این همکاری بر مبنای اصل همزیستی است. نگاه هر دو طرف همین است و هر دو هم میخواهند در همین راستا حرکت کنند اما در جریان این جنگ هر دو طرف آسیب میبینند.
بایرامی بیان کرد: نکته دیگر این است که به نظر من، ما دو موضوع متفاوت داریم؛ یکی نظر و دیگری نقد. این که میگوییم از این رمان خوشمان آمد، یک نظر است. همچنین ممکن است یک نفر دیگر هم بیاید و بگوید که از این رمان خوشم نیامد. این هم یک نظر است. برای مثال اصغر فرهادی اسطوره ماست و میرود و جایزه اسکار میگیرد اما من دوست ندارم که فیلمش را ببینم چرا که اساسا فیلم های آپارتمانی فیلم های جذابی برای من نیست. این موضوع اصلا نقد نیست و یک نظر است. در حالی که اگر بخواهم نقد کنم، باید بیایم و بررسی کنم که آیا این شخصیت ها به خوبی در جای خود قرار گرفته اند یا خیر و هزاران نکته دیگر. در حقیقت میخواهم بگویم که بحث نظر با نقد کاملا متفاوت است. همچنین در بحث نقد، اگر نوع کار را تعریف نکنیم، ممکن است که حرف هایمان درست باشد اما به آن کار نخورد. در مورد این کتاب باید بگویم که مثلا این کتاب رئال محض نیست و این موضوع یک سری اختیارات را به من نویسنده میدهد. به نظر من نکته مهم این است که آیا دنیای داستان را درست توانستهایم بنا کنیم یا خیر که اگر در این جا سوالی پیش آمد، به جواب برسیم.
در ادامه فرحناز علیزاده صحبت کرد و درباره محاسن این کتاب گفت: نکته مهمی که در این کتاب بسیار جالب است، شروع آن است. اولین صحنه از این کتاب با حلق آویز کردن یک آدم و تمرکز کردن از نگاه او که حلق آویز شده و همه چیز را وارونه نگاه میکند و از دید او جهان را میبینیم صورت گرفته است. این شروع، بسیار شروع مثبت و خوبی است به این دلیل که وقتی میخواهیم رمانی را شروع کنیم، این را که از زاویه دید دیگری به جهان نگاه شود تاکنون نداشته ایم. به نظرم این شروع تعلیق برانگیز بوده و در همین ابتدای داستان با چند تعلیق دیگر نیز رو به رو میشویم . برای مثال میثم به سعدون که در زندان است میگوید که «آن شری که تو برای ما به وجود آوردی، باعث شد که این اتفاق برای من رخ بدهد» از این جا به بعد ما دنبال این هستیم که بدانیم مگر چه شری است که این قدر از آن صحبت میشود. و یا تعلیق دیگر مربوط به موهان و سعدون است که وقتی موهان میآید، سعدون نگران میشود. به نظرم همین تعلیق های ابتدای متن باعث میشود که کتاب را در دست بگیریم و جلو برویم.
در بخش پایانی نیز علیرضا مختار پور، دبیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور صحبت کرد و گفت: اصل حضور همین تعداد از کتاب خوان های فرهیخته که دور هم نشسته و راجع به کتاب خوانی صحبت میکنند، فی نفسه ارزشمند است خصوصا در این فضایی که انسان ها به دلیل جدا شدن از خود و سر در لاک فضای مجازی خودشان فرو بردن، بر زندگی ما غالب شده است. من از مسئولین و کتابداران این کتابخانه تشکر میکنم که این فضا را فراهم کردند.
او ادامه داد: آقای بایرامی از دوستان قدیمی بنده هستند و سال های سال است که ما همدیگر را ندیدهایم و یکی از دلایلی که من تصمیم گرفتم که حتما در این جلسه حضور داشته باشم، دیدار مجدد ایشان بود. وظیفه خود می دانم که راجع به ایشان نکاتی را بیان کنم. ایشان ویژگی هایی دارند که افرادی که ایشان را میشناسند و از طریق آثارشان ایشان را میشناسند اذعان میکنند. اول از همه این که ایشان متولد روستا هستند و همچنان آن صفا و صمیمیت روستا را با خود دارند. با طبقات مختلف مردم و مخصوصا طبقات محروم و زحمتکش جامعه حشر و نشر داشتهاند. بنابراین اگر از آن ها صحبت میکنند، صحبت گوشه کافه نشستن و بعد از یک قهوه خوردن و یک پیپ کشیدن و سپس راجع به طبقات محروم صحبت کردن نیست. بلکه با آنها بزرگ شده و این فضا را حس کردهاند.
او افزود: ایشان در صحنه های مهم عصر حاضر که برای ما عصر انقلاب و عصر دفاع مقدس بوده، مستقیما حضور داشتند و با تمام وجود آن ها را لمس کردند. از سال ۱۳۶۷ که کارهایشان شروع میشود، تداوم آثار یکی از ویژگی های بارز ایشان در طول این سال ها بوده است. ایشان به طور متوسط هر سال آثاری را خلق کردهو البته هر چه این آثار بیش تر شده و مشهورتر شده و مورد استقبال قرار گرفتهاند، فاصله شان با مردم تغییری پیدا نکرده و از مردم فاصله ای نگرفتهاند. این نکات بسیار ارزشمند است چرا که ما افرادی را میبینیم که یک مقاله مینویسند و دیگر جواب سلام را نمیدهند و دیگر نمیتوان آن ها را در زمین یافت. نکته مهم درباره ایشان تداوم خلق اثر است. ایشان چه در داستان کوتاه و چه در رمان، از سال ۱۳۶۷ تاکنون آثار زیادی نوشتهاند.
مختارپور گفت: صفت مهم دیگر که درباره ایشان میتوان بیان کرد و از نظر من کیمیاست، پرهیز از شهوت شهرت است. در آثار آقای بایرامی عطری وجود دارد که همین عطر ایشان را معرفی میکند. ایشان زیاد به دنبال خوشبوکنندههای کاذب تبلیغاتی نیست. نویسندگانی را داریم چه در داخل و چه در خارج که بیش از آن که اثر و کارشان دیده شود، فضاسازی های آنها، حضور در صحنه های مختلف و جنجال درست کردن ها برای دیده شدن اثرشان و خودشان دیده میشود. این موضوع در حالی است که آقای بایرامی اصلا چنین روحیاتی ندارد. چه بسا که اگر عکس ایشان پشت تعدادی از کتاب ها نباشد، اگر قبل از جلسه در این سالن قدم میزدند شاید بعضی از دوستان ایشان را نمیشناختند. یعنی این گونه نیست که هر جا میروند همه ایشان را با انگشت نشان دهند.
دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی در پایان صحبت های خود اظهار کرد: ویژگی آخر در مورد ایشان این است که با انسان سر و کار دارد. آثار ایشان آثاری است که به شدت با انسان روبهرو است. اگر انسان را موجودی خودآگاه و دردآگاه تعریف کنیم، این ویژگی ها در آثار آقای بایرامی دیده میشود. در حقیقت ایشان توجه با بصیرت و فطرت گونه ای به مساله انسان دارند. برای مثال مرگ آگاه بودن یکی از ویژگی های اساسی انسان است که در آثار ایشان نیز دیده میشود. در همین جا باید اشاره کنم که یکی از مهم ترین تفاوت هایی که فلسفه اسلامی با مکاتب و ادیان دیگر دارد این است که در مکاتب دیگر مرگ وجود ندارد و اصلا موضوع خاصی نیست. در مقابل حیات و زندگی وجود دارد و هر زمان که این حیات سلب شد، مرگ رخ میدهد. در حقیقت مرگ نبود حیات است. حال با این تعریف، زمانی که مرگ عدمی شد، لزومی به بیان آن نیست. حال شما این موضوع را با آیه قرآن که میفرماید « ان الله خلق الموت و الحیاه» مقایسه کنید. این به این معنی است که مرگ متعلق به آفریدن و خلق است. بنابراین مرگ یک موضوع بسیار مهم است که در آثار ایشان با وجهه های مختلف آن دیده میشود.
انتهای پیام
نظرات