به گزارش ایسنا، روزنامه اطلاعات نوشت:
|دهم آذر که روز مجلس نامگذاری شده، مناسبت شایسته ای است برای یادکرد از آیت الله سیدحسن مدرس که نقش مهمی در حیات مستقل مجلس داشت. به همین جهت به سراغ استاد قاسم تبریزی رفته ایم که سالیانی درباره تاریخ معاصر و پژوهش در اسناد تاریخی فعالیت کرده اند و آثار متعددی را منتشر نموده اند.
اگر موافق باشید، گفتوگو را با ذکر کلیاتی درباره مدرس آغاز کنیم.
شهید آیتالله سیدحسن مدرس یکی از چهرههای درخشان تاریخ، سیاست و فرهنگ معاصر ماست. او در درجه اول فقیه برجسته ای بود که در اصفهان، مکتب میرزا جهانگیرخان قشقایی، ملامحمد کاشی و آیتالله درچهای را درک کرد و در حوزه علمیه نجف به درس میرزای شیرازی و ملا محمدکاظم خراسانی (آخوند خراسانی) رفت و مجتهد جامعی شد ، در حدی که مرجع وقت، آخوند خراسانی میخواست او را به عنوان نماینده خود به هند بفرستد؛ اما مدرس گفت: «اگر قرار باشد به جایی بروم، به مصر میروم تا تاریخ را هم مطالعه کنم» ونهایتاً ضرورت را و ورود به ایران دید.
مدرس در برگشت به ایران، ساکن اصفهان شد و به تدریس پرداخت و شاگردان برجستهای تربیت کرد. او علاوه بر فقه و اصول، اخلاق هم درس می داد که متنش «نهجالبلاغه» بود.
به تاریخ نیز علاقه مند بود. زمانی که در نجف حضور داشت، باستان شناسان فرانسوی در عراق به دنبال کشف کهن بودند. مدرس گاهی نزد ایشان میرفت و با آنها صحبت میکرد و می آموخت. در اصفهان هم نزد یکی از تجار هندی که به تاریخ هند آگاهی داشت، میرفت و نصف روز برایش عملگی میکرد، در عوض بعدازظهرها او برایش کتاب تاریخ میخواند. این در حالی بود که مدرس آن زمان مجتهد و مدرس بود، نه طلبهای ساده، اما علاقه اش به تاریخ تا این حد بود.
در اصفهان تنها به فعالیت علمی مشغول بود؟
نه، مدرس همان جا یک رشته درگیری با ظلالسلطان (پسر ناصرالدین شاه) داشت که حاکم جائر آنجا بود. در انقلاب مشروطه هم وارد عرصه شد، گرچه محدوده کارش اصفهان بود. در حقیقت نقش او را باید در کنار آقانجفی اصفهانی مورد بررسی قرار داد. بعداً هم که صمصامالسلطنه در آنجا دیکتاتوری برقرار کرد، با او به مبارزه برخاست، تا حدی که قصد داشتند او را تبعید کنند، ولی با اعتراض مردم نتوانستند.
چه شد که به تهران آمد؟
جنبش مشروطیت که پیروز شد، در قانون اساسی ذکر شد پنج مجتهد مسلم باید بر قوانین مجلس نظارت کنند تا چیزی خلاف اسلام و دین تصویب نشود. از طرف مراجع نجف، مدرس و آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی، آیتالله سیدابوالحسن انگجی تبریزی، به عنوان ناظر بر قانون اساسی تعیین شدند؛ لذا مدرس اثاثش را برداشت و به تهران آمد و خانهای در اطراف سرچشمه اجاره کرد. ولی جریان فراماسونری مانع از آن شد که پنج مجتهد حضور داشته باشند؛ بنابراین هیچگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی این اصل قانون اساسی اجرا نشد؛ چه در عصر قاجار (دوران وثوقالدوله، صمصامالدوله و عینالدوله) و چه در دوره پهلوی. به این ترتیب مدرس در تهران ماند و در «مجلس دوم» به عنوان نماینده از تهران وارد مجلس شد.
مجتهدی در تراز مدرس در تهران چه می کرد؟
مدرس دو ویژگی داشت: اول، فقیه برجسته ای بود و دوم سیاستمدار بود و در مجلس این وجه را نشان داد. تولیت مدرسه سپهسالار (شهیدمطهری کنونی) هم با ایشان بود. لذا هم آنجا را، از نظر موقوفات و تدریس و تعیین اساتید و جذب طلاب سروسامان میداد و هم به مجلس میرسید. امام در خاطرهای بیان کردند که روزی با اخویمان (آیتالله پسندیده) به خدمت ایشان رفتیم. ابتدا پای درسش نشستیم، انگار که او فقط مدرس است و هیچ چیز از سیاست نمیداند. درسش که تمام شد، گفت: «من باید به مجلس بروم.» ما هم گفتیم به عنوان تماشاچی با شما به مجلس میآییم و وقتی مدرس وارد مجلس شد، تحول و تغییری در مجلس به وجود آمد که وصفناپذیر بود. و این نشان دهنده شور و هیجان مدرس در عرصه سیاست بود.
مدرس در مجلس بیش از هزار قانون تصویب کرد؛ یعنی خودش قوانین قضایی، مالی، اداری و... را نوشت و مجلس تصویب کرد. این نشان میدهد که قدرت نویسندگی و تسلط او به قوانین و آگاهی اش از نیازهای جامعه تا حد بالا بود.
در این دوران، او با سه جریان مبارزه کرد: اول با روسیه تزاری. دولت روسیه وقتی که در ایران شوستر را به عنوان امور مالی استخدام کردند، اولتیماتوم داد که: «اگر او را بیرون نکنید، ما ایران را اشغال میکنیم و تهران را میگیریم!» دولت که ترسو بود، قبول کرد، در مجلس هم برخی قبول کردند؛ اما مدرس بلند شد و علیه اولتیماتوم صحبت کرد و گفت: «اگر قرار است بمیریم، چرا خودکشی کنیم؟ در برابر آنها میایستیم تا آنها ما را بکشند! معنی ندارد که یک کشور معارض و قدرتمند به ما تحکم کند.» نفر دوم در این قضیه شیخ محمد خیابانی ـ نماینده تبریزـ بود.
برخی از نمایندهها با مدرس همراهی کردند، اما برخی معترض بودند که: «این کار موجب اشغال و قتل عام مردم می شود و ما باید برخی چیزها را از قدرتهای بزرگ بپذیریم!» به هر حال مقاومت مدرس باعث شد که این لایحه تصویب نشود و روسیه هم هیچ کاری نتوانست بکند. فهم سیاسی مدرس به قدری بالا بود که ملکالشعرای بهار میگوید: «در ششصد سال اخیر، کسی به قدرت سیاسی و فهم و درک مدرس در امور اجتماعی نداریم.»
در موضوع فقاهت هم، مدرس مجتهد جامعالشرایطی بود که تمام علما و مراجع تقلید ایشان را قبول داشتند. در موضوع شجاعت، باید گفت که او اصلاً ترسی نداشت. احمدشاه به ایشان پیغام داد که: «ما منتظر بودیم شما از ما دفاع کنید!» ایشان در جواب نوشت: «خداوند دو چیز به من نداد: یکی ترس و دیگری طمع. و هر کس حرف حق بزند، در هر مقامی که باشد، من از او دفاع میکنم و اگر باطل باشد، در برابرش میایستم و نگاه نمیکنم که چه کسی است.»
یکی از فعالیت های سیاسی معروف مدرس، مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ بود؛ ماجرایی که هنوز واقعاً جای سؤال دارد.
قرارداد ۱۹۱۹ میان انگلستان و ایران در دوران صدارت وثوقالدوله مطرح شد. وثوقالدوله از اعضای «لژ بیداری» فراماسونری بود و کلاً مشکل، از مجلس اول، بر سر تسلط فراماسونرها و عوامل انگلیس بود که تا پایان دوره رضاخان ادامه داشت و بعدها در دوران محمدرضا، فراماسونهای آمریکایی هم اضافه شدند. به هر صورت، در قرارداد ۱۹۱۹ آمده بود: ما استقلال ایران را به رسمیت میشناسیم، به شرط آنکه دستگاه نظامی و اقتصادیشان زیر نظر ما باشد؛ همان چیزی که آمریکاییها در حال حاضر از ما میخواهند. مدرس در مجلس گفت: «این لایحه به معنای مستعمرهشدن مملکت است» و مخالفتش را آغاز کرد.
احمد سپهر میگوید وثوقالدوله به من گفت: «با مدرس صحبت کن و بگو اوضاع مملکت ناجور است، اقتصاد ناجور است، امنیتمان مشکل دارد. اگر ما این لایحه را قبول کنیم، هم امنیت داریم، هم انگلیس وامی میدهد و وضعیتمان سر و سامان میگیرد. همچنین به مدرس بگو که هشت تا وزیر را هم تو انتخاب کن.» سپهر میگوید من خدمت مدرس رفتم و حرفهای وثوقالدوله را گفتم، مدرس گفت: «وثوقالدوله آدم خاصی است؛ او وارد معرکهای شده که اگر این لایحه تصویب بشود، انگلیسیها از بینش میبرند، چون او را مقصر میدانند و اگر شکست بخورد، سرش را تا آخر عمر از شرم و خجالت نمیتواند بلند کند و هیچ شغلی به او نخواهند داد؛ لذا من وظیفه خودم را انجام میدهم و مبارزه میکنم.» سپهر میگوید من نزد وثوقالدوله رفتم و سخنان مدرس را به او گفتم، وثوق گفت: «این آخوند مرتجع است و هیچ چیز نمیفهمد، نمیداند در کدام دنیا زندگی میکند، لذا ما کار خودمان را انجام میدهیم!»
یکی از افراد فعال در این قضیه، شیخ محمد خیابانی بود که در سبزه میدان، ۵/۲ ساعت علیه وثوقالدوله صحبت کرد که تحت تعقیب قرار گرفت و قضایای مبارزهاش پیش آمد. دیگری شیخ محمد خالصیزاده بود، از روحانیون آمده از نجف که او هم شروع کرد به مبارزه؛ ولی رهبری این مبارزه با آیتالله مدرس بود، لذا این قرارداد با شکست مواجه شد.
جریان مهاجرت مدرس به استانبول چه بود؟
مدتها قبل از جریان قرارداد، روس و انگلیس، ایران را اشغال کردند. مدرس پیشنهاد کرد که یک دولت در تبعید تشکیلدهیم. دولت را تشکیل دادند و تحت تعقیب روسها قرار گرفتند، به قم رفتند. قزاقها حرکت کردند، آنها به طرف ساوه رفتند و نهایتاً به کرمانشاه رفتند، و از آنجا به استانبول، که هنوز امپراتوری عثمانی از میان نرفته بود. در آنجا به عنوان دولت قانونی، فعالیتشان را علیه اشغال شروع کردند. سلطان محمد عثمانی آنها را دعوت کرد و پرسید: «اینجا چه میکنید؟» گفتند: ما تحت فشار دشمن قرار گرفتیم، لذا از خانهمان به اینجا آمدیم، اینجا مملکت اسلامی است.
سلطان گفت: «حالا میخواهید چه کار کنید؟» گفتند: بنا داریم که هر کس به ایران تجاوز کرد، اول او را بکشیم، اگر مسلمان بود، بر جنازه اش نماز میخوانیم و اگر نبود، همان طور دفنش میکنیم. چرا شما به آذربایجان تجاوز کردید؟ سلطان گفت: «شما با این مسئله، پیامتان را به ما هم میدهید. از ما چه کمکی برمیآید؟» گفتند: هیچ، ما همینجا هستیم و فعالیت میکنیم. مدرس در آنجا به حوزه علمیهای رفت و تدریس کرد و در مدرسه ایرانی هم درس داد و در این مدت اصلاً چیزی از دولت نگرفت و در ضمن بیکار هم نبود.
در برابر رضاخان مدرس در جریان کودتای سوم اسفند هم خاموش ننشست.
اینجا باید مقدمهای را ابتدا مطرح کنم. اگر قرارداد ۱۹۱۹ تصویب میشد، انگلیسیها به اهداف خودشان رسیده بودند؛ اما با شکست آن، به دنبال تغییر حکومت قاجار افتادند که در «خاطرات اردشیر ریپورتر» نیز هست که ما از سال ۱۲۹۶، رضاخان را در قزاقخانه پیدا کردیم و هر روز او را به جایی میبردم و تاریخ ایران را برایش میگفتم و علیه روحانیت میگفتم و زمینهسازی میکردم و... مجموعه اعضای« لژ بیداری» در اختیار انگلیسیها بودند، دولتمردان هم که حتی بعد از وثوق آمدند، از همین جریان بودند. کودتا که شد، یکی از کسانی که با آن مخالفت کرد، مدرس بود که دستگیر شد و به زندان افتاد. سیدضیاءالدین طباطبایی دستور زندانی شدن حدود هشتاد نفر را داد، ازجمله مدرس، البته برخی مثل فرمانفرما به نصرتالدوله پول دادند و آزاد شدند.
در جریان کودتا، به نظر می رسد مخالفت مدرس با رضاخان بیشتر از دیگران باشد. چرا؟
مدرس مخالفتش را ادامه داد تا مجلس ششم، و بعد از مجلس ششم هم او مخالف رضاخان بود. از مدرس میپرسند که: «چرا با رضاخان بد هستی؟» میگوید: «رضاخان عین دزد خانگی است، اگر انگلیسیها او را ول کنند، من آدمش میکنم و از او استفاده میکنم؛ ولی تا او در اختیار انگلیسیهاست، برای ما خطرناک است»؛ یعنی مدرس بهدرستی تشخیص داده بود که مشکل کجاست. او فهمیده بود که مسئله اول درباره رضاخان، وابستگی است و استبدادش، مسئله دوم است. مخالفت مدرس همچنان ادامه داشت.رضاخان در دورانی که سردار سپه بود، تلاش کرد به نوعی این مخالف آشتیناپذیرش را جذب کند، اما موفق نشد. وقتی به نخستوزیری رسید، باز مدرس مخالفت کرد.
یکی از این مقاطع مهم، جریان جمهوری خواهی رضاخان است. مدرس در آنجا هم سخت مخالف بود.
اصلاً بخش مهمی از فعالیت سیاسی آیتالله مدرس مخالفت با قضیه جمهوریت است.
به چه جهت؟
یکی از روزنامهنگاران از مدرس پرسید: «برای چه با جمهوریت مخالفید؟» مدرس در جواب گفت: «جمهوریت به اسلام خیلی نزدیک است؛ اما این جمهوری، جمهوری انگلیسی است! جمهوری ملی ما نیست، این خواست ما نیست، و اگر جمهوری خواست ما باشد، من موافقم.» مصطفی کمال (آتاتورک) با حمایت انگلیس امپراتوری عثمانی را از بین برد و آن قلمرو گسترده به چندین کشور تقسیم شد. در جمهوری ترکیه اولین قضیه، جدایی دین از سیاست و حتی اسلامزدایی و بلکه اسلامستیزی بود؛ یعنی آنچه در عثمانی روی داد، یک تجربه عینی برای علمای ما و مراجع تقلید نجف بود؛ لذا آنها هم با اینکه آیتالله اصفهانی، میرزا محمدحسن غروی نائینی، و میرزا محمدمهدی خالصی از نجف تبعید شده بودند و در قم بودند، مخالفت علنیشان را با «جمهوریت» مطرح کردند. حالا برخی تحلیل میکنند که علاوه بر مسئله انگلیسی بودن جمهوریت، دوباره یک قانون اساسی جدیدی نوشته میشد که لائیک و سکولار بودن در آن مطرح میشد.
در این ماجرا مدرس تا کجا پیش رفت؟
مخالفت مدرس با جمهوریت، به یک واقعه دیگر پیوند خورد. او در مجلس علیه رضاخان شروع به صحبت کرد و نطقش باعث شد بهرامی (از نمایندگان مجلس) بلند شود و یک سیلی به صورت مدرس بزند که چرا با جمهوریت مخالفی؟! صدای این سیلی، به تعبیر ملکالشعرای بهار، به تمام ایران رسید و این خبر بلافاصله به بازار رسید، لذا بازار تعطیل شد، مغازهها تعطیل شدند، خالصیزاده جمعیت را به طرف مجلس آورد. از آن طرف خبر به رضاخان رسید، او هم با عدهای به سمت مجلس آمد و دید که عدهای در مجلس شعار «مرگ بر جمهوریت» و «زنده باد مدرس» میدهند؛ لذا دستور داد که قزاقها مردم را بزنند. به همین دلیل مجلس اعلام کرد که رضاخان دیگر صلاحیت نخستوزیری و هیچ شغلی را ندارد.
این موضوع در حال تصویب بود که عدهای از اعضای «لژ بیداری» تلاش کردند که مجلس را با رضاخان آشتی دهند و رضاخان عذرخواهی کند. در این قضیه، عدهای کشته شدند، بیش از ۲۰۰ نفر زخمی شدند، جمع زیادی هم دستگیر شدند و به زندان رفتند. در همان زمان اشعار بسیار مفصلی تحت عنوان «جمهورینامه» سروده شد که پرده از جمهوریت و ماهیت آن برمی داشت و حاوی هجو رضاخان و نمایندگان وابسته به او هم بود که چند بیتش را میخوانم:
تدین کرد خیلی بیحیایی
به یک در بین افرادش جدایی
فتاد از یک هجوم نابهنجار
از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
از این سیلی، ولایت پرصدا شد
دکاکین بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت، روی اهل شهر باز شد
که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
ز جمهوری به ما یک گام ره بود
خدا داند که این سیلی گنه بود
که این سیلیزدن خدمت به شر بود
تدین خصم سردار سپه بود
رفاقت بد بوَد با عقرب و مار
خطر دارد چو نادان اوفتد یار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم به جای خویش ماندند
رضاخان را به جای خود نشاندند
به جای گل بر او آجر پراندند
نشاید کرد با افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق، زنهار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
بهپا شد در جماعت شور و شرها
شکست از خلق مسکین، دست و سرها
رضاخان در قبال این هنرها
شنید از ناظم مجلس، تشرها
که: این کارت چه بود ای مرد غدار؟
چرا کردی به مجلس اینچنین کار؟
دریغ از راه دور و رنج بسیار
بسی پیر و جوان سرنیزه خوردند
گروهی را سوی نظمیه بردند
چهل تن اندرین هنگامه مردند
برای حفظ قانون جان سپردند
دوصد تن تاکنون هستند بیمار
به ضرب تهتفنگ و زیر آوار
این اشعار نه تنها ماهیت جمهوریت را بیان میکند، بلکه روایت از درون آن مسئله جمهوریت میکند. برخی این اشعار را به ملکالشعرا بهار و برخی هم به میرزاده عشقی نسبت میدهند.
عشقی هم چند شعر علیه جمهوری دارد که در یکی از آنها می گوید: «جان پسر! گوش به هر خر مکن/ بشنو و باور مکن/ تجربه باز مکرر مکن و...» اما در تصنیف جمهوری خیلی علنی می گوید: تا تهیه در لندن، شد اساس جمهوری/ خودسری تدارک شد، بر قیاس جمهوری/ ارتجاع و استبداد، در لباس جمهوری...
میرزاده عشقی شعری هم با همین مضمون دارد.
مگر یکی از مخالفان سرسخت مدرس، همین میرزاده عشقی نبود؟
بله، او فکر میکرد که مدرس مانع از ترقی مملکت است و حتی در هجو مدرس شعری هم گفت؛ اما بعد که مسئله ترور مدرس به دستور رضاخان مطرح شد، به ملکالشعرا بهار میگوید من را نزد مدرس ببر تا از او عذرخواهی کنم. او به دیدن مدرس میرود و همین که میخواهد عذرخواهی کند، مدرس میگوید: پسرعمو، گذشته را ول کن، گذشتهها تمام شده، ببین وظیفه الان تو چیست.
جریان ترور مدرس چه بود؟
مدرس وقتی در برابر «جمهوریت» ایستاد، طرح ترورش مطرح شد. دو پاسبان به سمتش تیراندازی میکنند؛ اما او مینشیند و عبایش را روی عصا نگه میدارد و آنها عصای او را میزنند، یک تیر هم به کتف مدرس میخورد. پاسبانها فرار میکنند و مدرس را به بیمارستان میبرند. رضاخان برای اینکه خودش را بیگناه نشان دهد، تلگراف به مدرس میزند که: من از این واقعه متاسفم! ایشان هم در جواب مینویسد: به کوری چشم دشمنان، مدرس زنده است. مدرس در برابر رضاخان ایستادگی کرد و در مجلس دیگر به او رای ندادند.
موافقید درباره کتاب «مجلس چهارم و پنجم به روایت اسناد دربار» بگویید؟
از دربار رضاخان ۱۶۵هزار سند مانده که ابتدا در دربار بود و بعداً به ساواک تحویل داده شد. ساواک هم این اسناد را ثبت نکرد و همه را در یک جای مستقل گذاشت. بعد از پیروزی انقلاب، «مرکز بررسی اسناد تاریخی» تأسیس شد و یکی از کتاب هایی که چاپ کرد، «مجلس چهارم و پنجم به روایت اسناد رضاخان» بود، یکی هم درباره مدرس، یکی هم درباره حجاب و یکی هم درباره تقیزاده. اصل این اسناد را هم «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» تا به حال در ۷ جلد کتاب تحت عنوان «روزشمار تاریخ معاصر» منتشر کرده است.
اسناد میگویند که به دستور رضاخان مشخص میشد در مجلس چه کسانی بیایند و چه کسانی نیایند، که در مجلس چهارم و پنجم تقریباً نیمی و گاهی بیش از نیمی موفق شدند، اما در مجلس ششم دیگر کسی را راه ندادند، بهخصوص بعد از سلطنت رضاشاه که مجلس کاملاً در اختیار آنها قرار گرفت.
در این برهه مدرس چه می کرد؟
در مدرسه سپهسالار به تدریس و برنامهریزی مشغول بود و ازجمله کسانی که برای تدریس دعوت میکند، مرحوم آیتالله مهدی الهی قمشهای (عارف و مترجم قرآن) بود که او هم دستگیر میشود، ولی بعد از یک ماه آزاد میشود. نهایتاً تنها راه حل را در مورد مدرس، تبعید میبینند؛ چون وجودش را در تهران خطرناک میدانستند. لذا مدرس را با وضعیت ناهنجاری، شبانه و کتکزنان، به طرف کاشمر میبرند و تبعید میکنند.
ایام تبعید چگونه می گذشت؟
اولاً ایشان از پولی که به او میدادند، استفاده نمیکرد و آن را برای ساخت حمام و آب انبار مردم کنار میگذاشت. خودش داخل حیاط خانه محل تبعید شروع به کاشت سبزیجات میکند و آنها را به پاسبانها میدهد تا بفروشند و با آنها امرار معاش کند. ثانیاً با «شرح مثنوی» شروع میکند به جذب مأموران و پاسبانها. هیچ بحث فقهی و سیاسی با آنها نمیکند، با زبان ادبیات مثنوی شروع میکند به آدمسازی. عموماً این پاسبانها بعد از چند روز پشت سر مدرس نماز میخواندند. لذا دستور میرسید که هر سه ماه یک بار، پاسبانها عوض شوند؛ اما باز هم فرقی نمیکند و تقریباً همه آنها تحت تاثیر مدرس قرار میگرفتند.
رضاخان که میبیند انعکاس تبعید مدرس برایش سنگین تمام میشود، دو پیشنهاد به او میکند: یکی اینکه به عتبات (نجف و کربلا) برود تا از ایران دور باشد و دیگر اینکه تولیت آستان قدس رضوی را در دست بگیرد و در همان مشهد بماند. مدرس هیچ کدام را قبول نمیکند و میگوید جای من خوب است، من اگر در همینجا بمیرم، قبرم زیارتگاه میشود، اما تو را انگلیسیها به جایی پرتاب میکنند که آینده ننگینی داری و هیچ راه دیگری نداری!
به هر صورت احساس میکنند که مدرس آشتیناپذیر است و تنها راه حلی که برایشان میماند، این است که او را مسموم کنند. دو بار مدرس را مسموم کردند که اثر نکرد. بار سوم که در ماه مبارک رمضان بود، قبل از افطار، مأموران در چای مدرس سم میریزند و به زور در دهانش میریزند؛ اما میبینند که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد، لذا عمامهاش را دور گردنش میپیچند و او را به شهادت میرسانند و در همانجا هم دفن میکنند.
حکایت هایی از مدرس نقل می شود که هم فهم سیاسی او را نشان می دهد و هم شوخ طبعی او را.
این از ویژگیهای مدرس بود. او مخالفان را بنا به وضعیتشان یا تحلیل میکرد یا رسوا میکرد. یک بار سفیر انگلیس برای اینکه مدرس را به نوعی تطمیع کند، با مترجم و دو نفر دیگر نزد مدرس میروند و چکی تقدیم میکنند. مدرس میپرسد: «این چیست؟» حالا خودش همه چیز میداند. گفت: «چک است.» پرسید: «چک چیست؟» گفتند: «آقای سفیر این را داده تا ببرید بانک و پول بگیرید.» مدرس گفت: «اگر میخواهید به من هدیه بدهید، طلای ناب بار شتر کنید، روز جمعه که در مسجد نماز میخوانیم و مردم هم هستند، بیاورید و به من بدهید!» سفیر میگوید: «شما میخواهید با این کار حیثیت ما را بر باد دهید.» مدرس میگوید: «نگران چیزی که ندارید، نباشید!» از این موارد در زندگی و سیره مدرس فراوان داریم.
یک بار فرمانفرما که وابسته به سیاست انگلیس و مرد قدرتمندی بود، به مدرس پیغام میدهد: «اینقدر پا روی دُم ما نگذارید!» مدرس جواب میدهد: «هر جا پا میگذاریم، دم شماست، حدود دُمتان را مشخص کنید!» مورد دیگر اینکه نصرتالدوله دستش دچار بیماری شد، مدرس آن را میگیرد و فشار میدهد و میگوید: « میدانی چرا دستت خوب نمیشود؟ چون آن قرارداد ننگین را امضا کردی و رشوه گرفتی!»
دولت یک بار در مجلس اعلام کرد که میخواهیم از انگلستان سگهایی وارد کنیم که افراد دزد و رشوهخوار را شناسایی کند و بگیرد. مدرس گفت: «اعتراض دارم. اگر این سگها وارد شوند، اولین کسی را که میگیرند، همین نصرتالدوله است (که خودش این طرح را داده) و بعد بقیه رجال را، یکی یکی میگیرند. ما نمیخواهیم تمام رجال ما گرفتار سگهای انگلیسی شوند!»
مشکل اصلی کشور در نظر مدرس چه بود؟
جایگاه مجلس در نظر مدرس بالا بود. او میگفت مجلس در رأس همه امور است. قوه و قدرت ملت در مجلس است و کسی هم نمیتواند با آن مقابله کند. چون اگر وکلایش صاحب عقیده، محکم، اسلامی و وطنخواه باشند، میتوانند در برابر دنیا مقاومت کنند و بالطبع ملت هم موافق همین نمایندگانش است. او معتقد بود مشکل رجال سیاسی و جامعه ما این است که فهم سیاسی، تجربه سیاسی و فهم تاریخی ندارند.
او معتقد بود علم تاریخ و علم سیاست لازم و ملزوم هم هستند، اگر سیاستمدار تاریخ نداند، خطا میکند؛ اگر مورخ هم سیاست نداند، نمیتواند تاریخ را تحلیل کند؛ لذا علم تاریخ و سیاست لازم و ملزوم همدیگرند و تجربه نشان داده که سیاستمداران ما بر اثر عدم فهم تاریخی، خطاها را تکرار کردهاند. همچنین مورخان ما وقتی سیاست ندانند، نمیتوانند استعمار و نفوذ و حضور و سلطه بیگانه را مورد ارزیابی قرار دهند. امروز ضرورت دارد که هم سیاستمداران ما تاریخ بدانند، مثل مدرس، که درباره هر مسئلهای یک مثال تاریخی میآورد، حتی تاریخ باستان.
مدرس شخصیتشناسیاش هم قوی بود. نقل میکند که بعد از قضیه دخانیات (قیام تنباکو)، من به دیدن میرزای شیرازی رفتم. (او از شاگردان میرزای شیرازی بود) گفتم: «میرزا، آمدم به شما دو تا تبریک بگویم: یکی اینکه به واسطه شما قدرت اسلام روشن شد، جهان فهمید اسلام چه قدرتی در مملکت دارد و میتواند در برابر سلطه بیگانه بایستد.
دوم، آنچنان شما محبوبیت دارید که حتی حرم شاه از شما تقلید و اطاعت کرد و قلیانها را شکست.» میرزای شیرازی گفت: «اجنبی تازه متوجه شده که قدرت اسلام کجاست و از حالا شروع به کوبیدن میکند.» مدرس میگوید بعد از این ماجرا، شاهد بودیم که اسلام و روحانیت مورد هجمه قرار گرفتند.
مدرس در برابر مستبدین میایستاد و از استقلال و اقتدار مملکت دفاع کرد. برای او سه مسئله در مملکت مطرح بود: یکی اسلامیتش، او میگفت به عنوان مجتهد در ایران و برخی از کشورهای همسایه، مدافع اسلام هستم. دوم از استقلال و اقتدار ملی دفاع کرد. او میگفت: «اگر این ملت آزاد باشد، میتواند رشد کند.»سوم مبارزه با استبداد و استعمار، هر دو. چون ما از زمان ناصرالدین شاه، پیوند استبداد و استعمار را داریم. زمان رضاخان، استبداد مطیع استعمار شد. در زمان قاجار مطیع نبودند، ولی در زمان رضاخان چون استعمار او را روی کار آورده بود، مجبور به اطاعت بود و مدرس نگران آن بود.
رفتار مدرس از منظر دینی چگونه بود؟
یکی از ویژگیهای مدرس فهم بالای دین است. فهم دین در سه عرصه است: یکی در سیر و سلوک معنوی؛ یعنی به آنچه میگوید اعتقاد داشته باشد. دوم مسئله علم است. بعضیها علم دارند، اما اعتقادشان ضعیف است. امام میفرمود: «اگر یک قدم برای علم برمیدارید، دو قدم برای خودسازی و تهذیب نفس بردارید.» مدرس اعتقادش قوی بود و زندگیاش فقیرانه بود و آن را خودش انتخاب کرده بود. مدرس علاوه بر قرآن، بر نهجالبلاغه و سیره ائمه(ع) تسلط کامل داشت.
نکته دیگر اینکه، مدرس شناخت و آگاهی از تحولات جهان داشت. هند را میشناخت که استعمار چگونه بر آن تسلط یافت، عراق را میشناخت، جنگهای عوامل استعمار را میدانست، نفوذ استعمار را میدانست، از قبل از مشروطه، جریانهای وابسته به انگلیس و دخالتهای روسیه تزاری را ارزیابی کرد و مطالعات تاریخیاش خوب بود.
مدرس رجال را هم بهخوبی و درستی میشناخت، یعنی سستی رجال وابسته و مقاومت رجال صالح که عمدتاً رجال ما از زمان ناصرالدین شاه، متاسفانه به طمع یا ترس، به طرف غرب رفتند و مدرس اینها را میشناخت و معروف است که مدرس یک «کتاب زرد» نوشته تحت عنوان «شناخت ۸۰۰ تن از رجال ایران». شناخت مدرس از رجال کشور این گونه بود. انگلیس را بهدرستی میشناخت که چگونه رضاخان را روی کار آورد؛ چون در حقیقت مدیریت پنهان با اردشیر ریپورتر بود. اردشیر ریپورتر از عوامل کارآزموده دستگاه جاسوسی انگلیس در ایران بود، او بین سالهای ۱۲۷۳ تا ۱۳۱۱ش نقشآفرین است. اگرچه محمدعلی فروغی استاد اعظم لژ بیداری بود، اما مدیریت با ریپورتر بود.
نحوه تصمیم گیری مدرس هم جای بررسی دارد.
بله، مدرس بین استعمار انگلیس و استعمار شوروی، انگلیس را خطرناکتر میدانست. در جامعه هم به عنوان یک روحانی احساس مسئولیت میکرد و همیشه بین مسائل فرعی و اصلی فاصله میگذاشت و به مسائل فرعی نمیپرداخت. در قضیه تغییر لباس، آیتالله آقانجفی اصفهانی علمای شهرها را به قم دعوت کرد تا رضاخان را برکنار کنند. حدود ۷۰۰ عالم به قم رفتند و از مدرس هم دعوت کردند. او در نامهای به آقای نجفی نوشت: «کار خیلی خوبی است؛ اما مشکل ما انگلیس است. تا انگلیس نفوذ دارد، امثال رضاخان هست. مشکل من با رضاخان، عمامه و کلاه نیست؛ مشکل من انگلیس است.» گویا رضاخان به یکی مأموریت میدهد که یک آمپول به آقا نجفی بزنند و او را به شهادت میرسانند و آن جلسه بهکلی از بین میرود.
یکی از کسانی که تحت تأثیر مدرس قرار داشت، امام(ره) بود.
تعابیر امام از مدرس، خیلی مهم است و در حقیقت او را یکی از سیاستمداران دیندار میداند. شهید مدرس جمله مشهوری دارد که: «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست و منشأ سیاست ما، دیانت ماست.» این یعنی در اسلام هیچ موضوعی قابل تفکیک نیست و همه به هم مربوط هستند. در حقیقت مدرس میخواهد بگوید که اگر من تاریخ میگویم، درس اخلاق میگویم، کار سیاسی میکنم، دارم عبادت میکنم؛ اگر هم عبادت میکنم، دارم کار سیاسی میکنم.
سیاست در اسلام، برخلاف آنچه در غرب است، یعنی تدبیر. سیاست در اسلام یعنی مدیریت جامع به طرف هدایت و رستگاری، و کسی که حرف سیاسی میزند، درس اخلاق میدهد، و کسی که اخلاق میگوید، درس سیاست میدهد. هیچ کدام از خطبهها و مکاتیب حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه را نمیتوان منفک کرد. در نامه حضرت امیر به مالک اشتر که یکی از مهمترین سندهای حکومتی در نظام اسلامی است، این مطلب تجلی دارد. حضرت به مالک میگوید ثروت بیتالمال طعمه نیست که لاشخورها دورش جمع شوند! تو را به مملکتی میفرستم که قبل از تو سلاطینی ظالم و عادل بر آن حکومت میکردند، درباره تو باید همانگونه فکر کنند که تو باید درباره پیشینیان فکر میکردی. مردم آن مملکت از دو دسته خارج نیستند: برادر دینیاند یا انسانی هستند همچون تو، در انسانیت با تو یکیاند. به عدالت با مردم برخورد کن.
مدرس برای خدمت آمده بود نه برای کسب قدرت یا ثروت، نه طمع مال داشت؛ چون در اسلام حکومت امانت خداست و حاکم اسلامی امانتدار خداست، دولتمردان امانتدار خدایند. در حقیقت خیانت کردن، خیانت به خداست، چون حکومت از آن خداست، قانون از آن خداست و انسانها فقط مجری قانون خدا هستند.
بهار در مورد مدرس به عنوان یک سیاستمدار میگوید: «از ۶۰۰ سال گذشته، کسی به قدرت و فهم سیاسی مدرس نیامده است.» وقتی مجموع نطقهای مدرس را که دو جلد کتاب شده (در ۵۰۰ صفحه و آقای ترکمان تدوین کرده است) میخوانیم، میبینیم که مدرس به موقع مسائل را چگونه مطرح میکرد، البته در برخی موارد لازم است تاریخ آن دوره را بدانیم تا بتوانیم از آن استفاده کنیم.
جمعبندی شما به عنوان تاریخ نگار از زندگی و منش مدرس چیست؟ از او چگونه می شود آموخت؟
تاریخ از دیدگاه قرآن چهار رسالت دارد: اول، ارائه الگوها، اسوهها، سرمشقها، نمونه و نمادهای انسانی. زندگی پیامبران و ائمه و شهدا الگوست. از این منظر ما مدرس را به عنوان یک الگو در تاریخ مطرح میکنیم؛ روشش، کردارش، زندگی اجتماعی و شخصیاش و اندیشهاش میتواند به عنوان یک الگو باشد.
دومین رسالت تاریخ نشان دادن عبرتهای گذشته است؛ سرگذشت حکام، شخصیتهای ظالم و ستمگر؛ شخصیتهایی که بر اثر اعوجاج و انحطاط به ظلم و ستم و تباهی میپردازند. اینها عبرت است برای اینکه جامعه آنها را بشناسد و به طرف آنها نروند.
سومین رسالت، تجربه تاریخی است. قرآن سرگذشت اقوام گذشته (قوم لوط و نوح و بنیاسرائیل و دیگران) را به عنوان عبرت بیان میکند. در دوران ما، احزاب، گروهها، سازمانها، جریانات، حکومتها به عنوان عبرت است که ما آن مظالم دوران گذشته را انجام ندهیم.
رسالت چهارم، شناخت حق و باطل است. در جهان دو راه بیشتر وجود ندارد: یا حق است یا باطل، وسط وجود ندارد؛ لذا وقتی که مدرس را مطرح میکنیم، انسانی که هیچ چیز شخصی ندارد؛ نه ثروت دارد و نه از نظر جسمی توانمند است، ولی با آن شخصیت، شجاعت و فضیلت، در برابر استعمار و فشار بیگانه میایستد. طرف بیگانه کسی است که به حریم و حرم انسان و جامعه چشم طمع و تجاوز داشته باشد.
موضوع بعدی فهم و درک مقتضیات زمان است؛ در چه زمانی، با چه چیزی مبارزه کردن، مسائل فرعی و اصلی را تشخیص دادن. رضاخان عمامه هم برمیدارد، کلاه هم از سر مردم برمیدارد، اما این مسئله مهم است یا انگلستانی که به او دستور میدهد و او مجری دستور آنهاست؟ رضاخان شخصیت و آمر نیست، عامل است.
پسرش نیز همین طور بود. وقتی ایران درخواست کرد که آمریکا شاه را تحویل دهد، یک خبرنگار با امام مصاحبه کرد و پرسید: «شما شاه را برای چه میخواهید؟ میخواهید اعدامش کنید؟» امام گفتند: «نه، ما میخواهیم شاه را بیاوریم تا ببینیم آمر چه کسی بوده که او عمل کرده، او مجری و عامل دستور بیگانه بود، ما میخواهیم خود او بیاید و این را بگوید.» لذا تشخیص مسئله اصلی و فرعی خیلی مهم است.
موضوع نهایی این است که مدرس شخصیتی جامعالاطراف داشت. او مبارز بود، اما خستگیناپذیر. زندگی سادهای داشت، اما چشم طمع نداشت، حتی حقوق هم از مجلس نمیگرفت و در دورهای که تولیت مدرسه سپهسالار را بر عهده داشت، برخی روزها در شهریار عملگی میکرد. اسناد و تاریخ نشان میدهد که مدرس خدمت کرد، اما علیه او در زمان رضاخان و محمدرضا بسیار نوشتند، ولی حقیقت نشان میدهد که او چگونه بود، لذا ما اگر تاریخ را معلم فرد و جامعه بدانیم، اگر تاریخ را میراث گذشتگان و ثروت جامعه بدانیم، اگر تاریخ را وسیله بیداری نسلهای متوالی بدانیم، اگر تاریخ را به عنوان خداشناسی، خودسازی و جامعهسازی بدانیم، مسلماً موفق میشویم.
انتهای پیام


نظرات