سال ۷۵ بود که یکی از دوستان، مقالهام را به نام خودش در ایران جوان چاپ کرد. این بهانهای شد تا برای گرفتن حق خودم روانۀ روزنامهفروشی شوم. روزنامهفروش هم فقط نشانی توزیع کننده را بلد بود، بنابراین به سراغ توزیع کننده رفتم و از آنجا آدرس نمایندگی ایرنا را گرفتم که آن روزها روزنامۀ ایران را منتشر میکرد.
ساختمان ایرنای کاشان در دورترین نقطه شهر بود؛ جایی که حتی تاکسی هم نداشت و باید مسافت زیادی را در مسیر تریلرها و ماشینهای سنگین پیاده طی میکردم تا به آن برسم. در آن روز گرم تابستانی وارد ایرنا شدم و بعد از سلام، بدون مقدمه خاصی به سرقت مقاله اعتراض کردم. محمود شریف همدانی، رئیس ایرنا بود. با لبخندی که هیچوقت یادم نمیرود، پرسید: این متن را خودت نوشتی؟ گفتم: خودم نوشتم. با انگشت گوشه اتاقش را نشان داد و گفت: بنشین پشت میز و دوباره بنویس. این نوشتن همان و ماندن در ایرنا همان.
همه میدانند که فضای زندگی در پایتخت و کلانشهرها متفاوت از فضای شهرستانهاست و بر اساس یک قانون نانوشته، هر فعالیت دیگری نیز در چنین فضایی ترسیم میشود. خبرنگار شهرستانی، تنها از دغدغه و مشکلات مردم نمینویسد، بلکه با تمام وجود با مشکلات زندگی میکند و آنها را سوژه میکند تا صدای رنج دیگران باشد.
خبرنگاران شهرستان، هم برای توسعه شهر و روستای محروم خود تلاش میکنند و هم برای بالا بردن جایگاه اطلاع رسانی و شفاف سازی میجنگند؛ همین امر فاصلۀ زیادی تا رسیدن به فضای مطلوب رسانهای برایشان ایجاد میکند.
از سال ۷۷ تا به امروز روزهای اول هفته را معلم و آخر هفته هم خبرنگار بودهام تا مشکلاتی که از مردم میشنوم به گوش مسئولان برسانم. انصافا هم برخی از آنها را خوب رساندهام هرچند که مشکلاتی هم داشتهام...و مهمترین مشکل این است که خبرنگار شهرستان هستم.
مردم فکر میکنند که خبرنگار همه کاره است و هرچه بنویسد، مسئولان فوری انجام میدهند اما مشکل جایی است که بسیاری از مسئولان اصلا حوصلۀ جماعت خبرنگار را ندارند. دسته دوم هم که حوصله دارند، فقط هرچه دلشان خواست میگویند و تو باید بنویسی و چاپ کنی تا ببینند و گرنه دفعۀ بعدی در کار نیست. مسئولان دسته سومی هم هستند که انصافا خدمت زیادی برای مردم انجام میدهند و باید عملکرد آنها منتشر شود اما در مرکز استان این خبر ببیننده ندارد یا ارقام و اعداد کمی دارد و خبر کار نمی شود. دسته چهارم مسئولان مدرن هستند که فقط کانالهای تلگرامی را میپسندند و با مدیران این رسانه راز می گویند تا در اولین فرصت به گوش مردم نجیب و شریف شهر برسد.
دسته پنجم هم هستند که فقط دوربین را قبول دارند. دسته ششم معتقدند مسئولان باید روحیه نقدپذیری داشته باشند و خبرنگاران چشم و زبان مردم هستند اما بعد از هر صحبتی پیغام میدهند که این حرفها که زدم و شنیدی فقط خودت بدان!
مشکل دوم خبرنگاران شهرستان سطح علمی و مهارتهای حرفهای است. دورههای مختلف خبرنویسی، مصاحبه و گزارش نویسی از ضرورتهای یک کار حرفهای است، مخصوصا برای خبرنگاران که ارتباط مستقیم با مردم دارند اما بیشتر این دورهها نوبت عصر در مرکز استانها برگزار میشود که این زمان مناسب حضور خبرنگاران شهرستانی نیست؛ بنابراین خبرنگاری مثل من در طول ۲۰ سابقه خبری، فقط یک دوره آموزشی گذرانده است.
مشکل سوم اما اینکه همۀ ابزار یک خبرنگار شهرستانی، قلم و کاغذ است و حتی بسیاری از آنها از داشتن ابزار ضبط صدا و دوربین هم بینصیب هستند چه رسد به تجهیزات و ابزار خبری. حتی در برخی موارد هزینه تاکسی، اینترنت و تلفنها بیشتر از درآمد ماهانه این خبرنگاران میشود.
مشکل چهارم هم برخی از خبرنگاران شهرستان هستند. عدهای که در مرکز شهرستان، تعداد خاصی از مسئولان را شناسایی کرده و هر دفعه به سراغ یکی از آنها رفته و خدمات آنها را برای مردم تشریح میکنند و اصلا خبر ندارند که در مناطق همسایه آنها چه خبر است. سیل به مزرعه کشاورزان روستایی زده؟ برایشان مهم نیست، منطقهای در سه کیلومتری آنها فاقد حداقل امکانات است؟ برای آنها مهم نیست، مزارع یک منطقه با پساب فاضلاب سیراب میشود؟ اصلا مهم نیست...
خواستم اینها را بنویسم تا بگویم برای خبرنگاری باید عاشق باشی تا خسته نشوی و باید با مردم زندگی کنی تا صدای رنجشان باشی.
یادداشت از: جلال جلیلی، خبرنگار ایسنا اصفهان
انتهای پیام
نظرات