این عضو هئیت علمی دانشگاه شهید بهشتی در پی درگذشت اسدالله حبیب (بیدلشناس برجستۀ افغانستانی) که روز گذشته (۴ آذر ۱۴۰۱) از دنیا رفت، در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است: «هرکه رفت از دیده، داغی بر دل ما تازه کرد
(به مناسبت درگذشت استاد اسدالله حبیب)
اسدالله حبیب، شاعر و پژوهشگر برجستۀ افغانستانی، شربت مرگ را چشید و رخ در نقاب خاک کشید. مردی که صداقت در کلامش جاری بود و صمیمیت از نگاهش ساری.
در سوگ صاحبان این روحهای بزرگ و اندیشههای سترگ، قلم هم قدرت گریستن را از دست میدهد و ناگزیر و ناگریز، سرِ عجز بر زمین مینهد؛ نه نوشتنِ مطلبی، تسلّای خاطر میشود و نه سکوت و خاموشی، یاری شاطر؛ به بیان بیدل:
مرگِ صاحبدل جهانی را دلیلِ کلفت است
شمع چون خاموش گردد، داغِ محفل میشود
فروردینماه ۱۳۹۰ بود که با عنایت باری، خورشید طلعت آن وجودِ در عشق جاری، در تهران بر صاحبِ این قلم تافت تاجاییکه توفیق بازنشر دو کتاب ارزشمندِ واژهنامۀ شعر بیدل و دری به خانۀ خورشید را در ایران یافت.
استاد حبیب، عمر خویش را در رخنمایی از اندیشۀ میرزاعبدالقادر بیدل سپری کرد و از بیدلدوستان عالم دلبری؛ امّا نام ایشان، آن گونه که سزاوارش بود، در گوش سنگینِ روزگار نپیچید و عظمتِ علمیاش ـ جز در میان خواص ـ ورد زبانها نگردید.
با عرض تسلیت به جامعۀ ادبی و دلباختگان شعر بیدل، بخشی از یک نوشتۀ او را با هم میخوانیم؛ به امید آن که خاک بر آن روح پاک، خوش باشد.
«شعر بیدل شعر زندگی است. این زندگی میتواند تعابیر مختلفی را با خود به همراه داشته باشد؛ میتواند زندگی یک آدم عادی از جامعۀ پهناور بشریّت و از هر دینی و آیینی باشد، یا اینکه زندگی یک عارف برهمنی یا یک مسلمان سالک الیالله. بیدل برای همۀ این دیدگاهها گفتنیهای فراوان دارد و مانند مولانا، سنایی، حافظ و سعدی، مخاطب او انسان به معنای عام کلمه است؛ انسان در هر زمان و در هر مکانی. به این دلیل است که او بارها گفته است:
انسان که فلکهاست سرافکندۀ او
در حیرت خود گم است بینندۀ او
دارد خاصیتی که در خارج ذهن
هر چیز که آفرید، شد بندۀ او»»
انتهای پیام
نظرات