به گزارش ایسنا، پریا حیدری، پژوهشگر و مترجم، در نگاهی به کتاب «خردهنانهای فلسفی» نوشته است: «سورن کیرکگور، فیلسوف دانمارکی قرن نوزدهم، یکی از چهرههای بنیانگذار فلسفه اگزیستانسیالیسم محسوب میشود؛ گرچه خودش هرگز این عنوان را برای کار خویش به کار نبرد. جایگاه کیرکگور در تاریخ اندیشه بیش از آنکه بر مبنای نظاممندی نظریهاش باشد، به خصلت انقلابی و واکنشی آن نسبت به فضای فکری و دینی عصر خودش برمیگردد. در زمانهای که فلسفه هگلی حاکم بود و سعی میکرد جهان و هستی را در چارچوبی فراگیر، انتزاعی و عقلمحور بفهمد، کیرکگور با نوشتن بهشیوهای ادبی، طنزآمیز، و گاه پارادوکسی، علیه این کلیگرایی فریاد زد و خواستار بازگشت به فردیت، ایمان، و انتخاب شخصی شد. او معتقد بود که فلسفه باید از جایگاه «منِ» انسانی، از درد، تردید و سرگشتگیهای وجودی آغاز کند، نه از مفاهیم کلی و انتزاعی.
کتاب «خردهنانهای فلسفی» (ترجمه صالح نجفی، نشر مرکز) که با نام «پارههای فلسفی» و «قطعههای فلسفی» نیز شهرت دارد، یکی از مهمترین و در عین حال پیچیدهترین آثار اوست که نخستینبار در سال ۱۸۴۴ منتشر شد. این کتاب را نمیتوان بیتوجه به روش نوشتاری خاص کیرکگور فهمید؛ کتاب بهصورت غیرمستقیم و با استفاده از نام مستعار یوهانس کلیماکوس نوشته شده، شخصیتی خیالی که به نمایندگی از دیدگاهی خاص، به کاوش در باب نسبت انسان با حقیقت، تاریخ، و مسیحیت میپردازد. این شیوه، که کیرکگور در آثار دیگرش نیز بهکار گرفته، به او امکان میدهد که اندیشههای متضاد را در دل گفتوگوهایی شبهادبی قرار دهد، بیآنکه مستقیماً موضع نهایی خود را اعلام کند.
در «خردهنانهای فلسفی»، کیرکگور از خواننده میخواهد پرسشی بدیهی اما ژرف را از نو طرح کند: «اگر حقیقت به ما داده نشده باشد، بلکه باید آن را بیابیم، چگونه میتوان به حقیقت رسید؟» از این نقطه، کتاب وارد تقابل و مقایسه میان دو مسیر رسیدن به حقیقت میشود: مسیر افلاطونی-یونانی که از طریق یادآوری و عقلانیت پیش میرود، و مسیر مسیحی که مبتنی بر مکاشفه، ایمان، و لحظه جهش است. کلیماکوس، که نقش پرسشگر کتاب را دارد، میکوشد دریابد آیا حقیقت میتواند «در زمان» بهصورت تاریخی ظهور کند، و اگر چنین است، چگونه یک انسان میتواند حقیقت جاودانه را از طریق واقعهای در تاریخ دریابد.
در این میان، مسیحیت بهمثابه پارادایمی در مقابل اندیشه یونانی قرار میگیرد. برای یونانیان، دانایی یعنی بهیاد آوردن چیزی که روح ازلی ما از پیش میدانسته؛ اما در مسیحیت، انسان بهمثابه موجودی گناهکار، به حقیقتی نیاز دارد که نه در درون خویش که در بیرون، و در قالب یک «معلم الهی» تجسد مییابد. این معلم، به تعبیر کیرکگور، نه صرفاً آموزگار، بلکه «ناجی» است؛ کسی که حقیقت را بهواسطه وجودش میآورد، نه فقط سخنش. این نگاه، بهطور ضمنی، نقدی است بر تلاشهای فلسفه برای تبیین حقیقت بینیاز از ایمان، بینیاز از پارادوکس، و بینیاز از رنج هستی.
اهمیت «خردهنانهای فلسفی» در آن است که کیرکگور در آن، زمینههای اصلی آنچه را بعدها «اگزیستانسیالیسم دینی» نامیده شد پیریزی میکند: این ایده که ایمان یک «جهش» است، نه نتیجه استدلال. آنچه انسان را به حقیقت میرساند، نه دانستن بلکه «پذیرفتن» است؛ نه یادآوری، بلکه تحول. در این نگاه، حقیقت نه «دادهشده» بلکه «مطالبهشده» است. بههمین دلیل، در بخشی از کتاب، کلیماکوس مینویسد: «حقیقتی که برایم زندگی میآورد، باید در لحظهای خاص به من داده شود، لحظهای که نه تکرار است و نه استمرار گذشته، بلکه آغاز است.»
بازخوردها به این کتاب در سنتهای فکری مختلف متفاوت بودهاند. متفکران الهیات مسیحی، بهویژه در قرن بیستم، آن را متنی پیشرو در نقد الهیات طبیعی و عقلگرایی دینی خواندهاند. پل تیلیش، کارل بارت، و رودولف بولتمان، هرکدام از منظری آن را سنگبنای الهیات جدید دانستهاند که ایمان را از فلسفه جدا میکند و آن را به تجربهای شخصی، نااستدلالپذیر، اما معنادار بدل میسازد. در سنت فلسفه، متفکرانی چون مارتین هایدگر، ژان پل سارتر، و لودویگ ویتگنشتاین نیز، هرچند نه لزوماً از منظر دینی، به جنبههای اگزیستانسیالیستی کیرکگور و تأکید او بر فرد، لحظه، و تصمیم علاقهمند بودهاند. ویتگنشتاین، بهویژه در دوره متأخرش، کیرکگور را یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن نوزدهم میدانست.
پیچیدگی زبانی و مفهومی کتاب باعث شده که فهم دقیق پیام کتاب برای خواننده دشوار باشد. این پراکندگی البته آگاهانه است؛ کیرکگور برخلاف فیلسوفان سیستمساز، عمداً از ساختارهای بسته پرهیز میکند و بهجای آن، نوعی نوشتار سیال و تعلیقی را برمیگزیند تا خواننده را در تجربهای فلسفی شریک سازد، نه اینکه صرفاً اندیشهای را به او القا کند.
درنهایت، «خردهنانهای فلسفی» بیش از آنکه کتابی برای «فهمیدن» باشد، متنی برای «زیستن» است. این کتاب از خواننده نمیخواهد صرفاً با نظریهها آشنا شود، بلکه از او میطلبد که در وجود خود، شکاف میان عقل و ایمان را تجربه کند. کیرکگور، در تمام آثارش و بهویژه در این کتاب، بر تنش میان فرد و حقیقت، میان تاریخ و جاودانگی، میان دانستن و ایمانداشتن انگشت میگذارد؛ تنشی که نهتنها در قرن نوزدهم، بلکه در روزگار ما نیز همچنان زنده و چالشبرانگیز است.
اگر فلسفه بهراستی پرسش از چگونگی زیستن باشد، آنگاه کیرکگور، و بهویژه «خردهنانهای فلسفی»، پاسخی است به این پرسش؛ پاسخی که نه با فرمولی منطقی، که با دعوتی به تأمل شخصی، پارادوکسی و دردناک همراه است. این کتاب ما را وادار میکند که بپرسیم: آیا حقیقت را میتوان دریافت یا تنها میتوان آن را پذیرفت؟ و اگر پذیرفتیم، چه چیزی از ما میطلبد؟ این همان جایی است که فلسفه به ایمان نزدیک میشود، و شاید، به زندگی.»
انتهای پیام
نظرات