• چهارشنبه / ۴ تیر ۱۴۰۴ / ۰۸:۳۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404040402367
  • خبرنگار : 71451

راز شهادت یک پزشکیار ارتش

راز شهادت یک پزشکیار ارتش

همسرم مداوم به شوخی می‌گفت این قدر دوست دارم زمانی بیایم که دخترمان بزرگ شده و مرا نشناسد و همین طور هم شد به زودی مطلع شدیم که او به شهادت رسیده و در کربلا دفن شده است. وسایل شخصی او توسط هلال احمر شامل یک اورکت پاره و یک کیف با پول‌هایی که دیگر اعتبار نداشتند و یک ساعت مچی را به ما تحویل دادند.

به گزارش ایسنا، «کبرا کی‌منش» همسر شهید میراحمد میرظفرجویان پزشکیار نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در خاطره‌ای از دوران جنگ تحمیلی روایت می‌کند: «مهرماه سال ۱۳۵۷ ازدواج کردیم و مهرماه سال ۱۳۵۹ نیز آخرین دیدار ما بود. روز ۳۱ فروردین ۵۹ تنها دختر ما به دنیا آمد نام او را سمیه گذاشتیم. در این زمان او در بهداری نیروی دریایی و من در ستاد نیروی زمینی شاغل بودم.

دو ماه از تولد دخترمان می‌گذشت و برایم نگهداری از فرزند و همزمان با آن کارکردن بسیار مشکل بود. در این هنگام «شجاع» (در خانه او را شجاع صدا می‌کردم) آمد و گفت می‌خواهد به مأموریتی در جزایر تنب برود. مخالفت می‌کردم ولی او اصرار داشت که برود و این مأموریت را لازم می‌دانست.   مخالفت من اثر نکرد و او در ۱۰ تیرماه رفت و در ۱۰ شهریورماه آمد.

در را که باز کردم او را نشناختم. وضع سر و لباسش بسیار آشفته بود ولی به خوشحالی از حضور او همه چیز را فراموش کردم. در آن روز دختر ۵ ماهه‌ام به شدت بیمار بود و با حضور مجدد پدر جانی تازه گرفت. ولی ۲۰ روز بعد با حمله ارتش متجاوز عراق دوباره جدایی‌مان شروع شد. انگار بمب‌های هواپیماهای عراقی به سر او خورده است. از خود بی خود بود و مداوم می‌گفت: «باید بروم!» هرچه گفتم: «تو هنوز ۲۰ روز است که آمدی کودکمان به تو نیاز دارد. می‌گفت که کشورمان بیشتر به من نیاز دارد.»

سرانجام ۱۰ مهرماه ۵۹ آخرین دیدار ما با شجاع بود.  همسرم مداوم به شوخی می‌گفت این قدر دوست دارم زمانی بیایم که دخترمان بزرگ شده و مرا نشناسد و همین طور هم شد به زودی مطلع شدیم که او به شهادت رسیده و در کربلا دفن شده است. وسایل شخصی او توسط هلال احمر شامل یک اورکت پاره و یک کیف با پول‌هایی که دیگر اعتبار نداشتند و یک ساعت مچی را به ما تحویل دادند. ظاهراً اولین شهید بهداری بود.

سالها گذشت؛ سال ۱۳۷۸ روزی به نیروی دریایی رفته بودم که در حین بررسی پرونده‌ای به صورت تصادفی متوجه برگه‌ای مربوط به سنگ قبر شدم. وقتی سوال کردم گفتند: «پیکر این شهید در سال ۱۳۶۹ به ایران آمده و دفن شده است، ولی به دلیل عدم تأیید بنیاد شهید امکان اعلام به خانواده‌اش را نداشتیم.» به بنیاد شهید رفتم و آنها هم از دلایل عدم تأیید خود گفتند. دیدم این وضع اثرات بدی روی روحیه دخترم دارد از این رو موضوع را مسکوت گذاشتم تا اینکه دخترم خواب پدرش را با یک عدد  ۴ دید.

در او شور و احساس خاصی را می‌دیدم. ماجرای پرونده او به تکاپو افتاد و به همراه عمویش مسئله را پیگیری کرد تا در نهایت قبر شهید پس ۱۰ سال دفن در بهشت زهرا برای ما مکشوف شد. راز آن عدد ۴ نیز آدرس قبر شهید بود - قطعه، ۴۴، ردیف ۸۴، شماره ۲۴ . سال ۸۴ است و سمیه با درجه دکتری در دندانپزشکی فارغ التحصیل شده و بناست در درمانگاهی که به نام پدر شهیدش نامگذاری شده در خدمت مردم باشد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۴-۰۴-۰۴ ۱۰:۰۷

شهدا زنده اند ودر نزد خدا ی صبور روزی میخورند . شهادتش مبارک . شجاع وطن .