• جمعه / ۲۰ تیر ۱۴۰۴ / ۱۲:۴۱
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404042011989
  • خبرنگار : 71573

وقتی حوصله سیاست را ندارند، سراغ من می‌آیند

وقتی حوصله سیاست را ندارند، سراغ من می‌آیند

شعر برایش جدی‌ترین کار بود و ترجیح می‌داد در شعرش خودش باشد. هرچند معتقد بود کسی به شعرش توجه نکرده است؛ البته می‌گفت: «هروقت جوان‌ها از سیاست حوصله‌شان سر می‌رود، به من، سهراب سپهری و بیژن جلالی رو می‌آورند؛ این‌قدر که شل هستیم و با چیزی کاری نداریم.»

به گزارش ایسنا، بیستم تیرماه ۱۴۰۲ احمدرضا احمدی دنیای شعر و نقاشی را ترک کرد. او زاده  اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان بود. بعدها جریانی نوین را با عنوان «موج نو» در شعر معاصر ایران پدید آورد. احمدی دوره آموزش‌های دبستانی را در زادگاهش و دوره دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند.

 این شاعر از ۲۰ سالگی به طور جدی به سرودن شعر پرداخت و نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «طرح» در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد.

احمدرضا احمدی درباره کتاب «طرح» گفته بود: «در یک بعدازظهر ماه آذر از چاپخانه‌ای در خیابان خانقاه بیرون آمد. جوانی بود با یک کت مخمل سبز که می‌خواست با آن جهان را فتح کند. می‌خواستم جهان را ویران کنم. دوره شعرهای رمانتیک بود که «مهتاب در ناودان‌ها می‌ماسید». گرفتاری فقط قصیده‌های بلند در کشف حرف «م» نبود. گرفتاری در نقد ادبی هم بود که می‌خواست سیاست را در قالب شعر بیاورد. من اندوخته‌ای جز رویا و خواب‌های شبانه نداشتم. اما مکاشفه‌ای لذت‌بخش بود. به آن سال‌ها نگاه می‌کنم، از ابتدا راهم را یافته بودم. می‌دانستم شاعر اگر ابداع نکند، صنعتگر است نه شاعر، پس از ابداع است که شاعر به شعر محض می‌رسد. شعر محض، یعنی انسان از تجربه خویش بگوید. شاعر باید از جاده‌ای برود که انبوه از خار مغیلان است و شاعر عریان و از کفش تهی. از جاده‌های آشنا رفتن تلف عمر است و توهین به خویش و دیگران. از راه‌های هموار رفتن در شاعری بردگی است. مرا عمر دیگر بود و جاده‌ای دیگر بود.»

البته خودش معتقد بود، کسی به شعر او توجه نکرده است: «شاعر باید قلمروهایی را در عمق زمین پیدا کند تا حتی اگر شده برای زمان محدودی، ما را از این واقعیت‌های هولناک دور کند. به نظرم، در کار شاعری‌ام، تمام اعضای بدنم درست برعکس بوده‌اند و همین باعث شده شعرم تا همین امروز سوء‌تفاهم بیافریند و کسی به شعر من توجه نکند. البته چهار نفر شعرم را جدی‌ گرفتند؛ ضیاء موحد، علی‌محمد حق‌شناس، حسین معصومی‌ همدانی و سهراب سپهری.» البته او بارها،حمایت‌های فروغ فرخزاد از شعرهایش را یادآور شده بود.

در این زمینه بیشتر بخوانید:

شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت

شاعر مطرحی که فقط چهار نفر شعرش را جدی گرفتند

 احمدرضا احمدی ترجیح می‌داد که خودش باشد و از دیگران تقلید نکند و توصیه می‌کرد هرکس تجربه خودش را بگوید. می‌گفت: «اگر هر کسی از تجربه شخصی خودش صحبت کند، می‌شود مکتب؛ یعنی تحت تأثیر مطلبی نباشد که دیگران گفته‌اند. در واقع، یک جور فرار از سنت و آن چیزی که حاکم است. اخوان ثالث تا لحظه‌ای که فوت کرد، هیچ وقت از شعر من خوشش نمی‌آمد. یک بار با ابراهیم گلستان صحبت کرده بود و به ابراهیم گلستان گفته بود تازه داشت سبک نیمایی جا می‌افتاد که این آمد و همه این‌ها را به هم زد. اصلا ما در دوره‌ای قرار نداریم که یک مکتب، صد سال عمر داشته باشد. من همیشه این را می‌گویم. الآن کسانی خوشبخت هستند که بتوانند در اینترنت ده دقیقه روی صفحه باشند. یعنی این‌قدر جهان سرعت گرفته و ما چون متوقف هستیم، چون تنبل هستیم و چون زود به ما استاد عالی‌قدر می‌گویند، زود در زمان حال یخ می‌زنیم و می‌مانیم. نمی‌توانیم درک کنیم. من در این مملکت سی سال است که شاعر نو هستم. من اصلا نباید سی سال شاعر نو باشم. باید سه نسل بعد از من آمده بود و این مشعل المپیکی را که دست من بوده، به دست می‌گرفت. آن‌ها باید حرکت کنند و بروند جلو. ولی به دلیل این‌که ما مردم، وقتی به چیزی عادت می‌کنیم و خو می‌گیریم، به‌سختی از آن دل می‌کنیم، دشمن کسی می‌شویم که بخواهد عادت ما را عوض کند..»

او همچنین می‌گفت: «نمی‌خواستم شعر شعارگونه بگویم؛ چون آن روزها مد شده بود و به همین دلیل، کمی در تناقص بودم؛ اما آن‌چه بود، این‌که از کسی تقلید نکردم. شعر نیما را خوانده بودم؛ اما باید اعتراف کنم که «مانلی» را چند وقت بعد خواندم و دیدم من این زبان «یاجوج و ماجوج» را نمی‌خواهم. هرچه جلوتر رفتم، شعرم صیقل خورد و راحت‌تر شد و به قدری این شیشه را صیقل داده‌ام، که گاهی اشتباه می‌کنم این‌طرف آن هستم یا آن‌طرفش.»

 احمدرضا احمدی شعرش را زندگی خود می‌دانست و تنها نکته جدی زندگی‌اش را شعرش می‌خواند و می‌گفت: «آن را مسخره نمی‌کنم.»

 او در کار کردن خود را جدی ‌می‌دانست و می‌گفت: «خیلی جدی هستم. چند وقت شنیدم که گفتند فلانی را خیلی گنده کرده‌اید؛ اما باید بگویم نزدیک به چهارهزار صفحه غیر از کارهای کودکم مطلب نوشته‌ام. نصرت رحمانی و برخی دیگر را اگر سر هم بگذارید، ۱۰۰ صفحه کار ندارند. من نظم داشتم و اهل اعتیاد نبودم که فنا شوم. از ۲۸ مرداد به بعد اعتیاد خیلی‌ها را فنا کرد. در سال ۵۹ در اوج ادبیات زیراکسی، «نثرهای یومیه» را منتشر کردم و به نشر زمان دادم؛ اما یک دانه‌اش هم نرفت؛ ولی ۱۰ سال بعد به چشمه دادم و نایاب شد. بعد فهمیدم هروقت جوان‌ها از سیاست حوصله‌شان سر می‌رود، به من، سهراب سپهری و بیژن جلالی رو می‌آورند؛ این‌قدر که شل هستیم و با چیزی کاری نداریم.»

 انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha