• یکشنبه / ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ / ۰۰:۱۷
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 1404051206801
  • خبرنگار : 71342

گفتگو با خسرو خورشیدی

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

خسرو خورشیدی که از او به عنوان یکی از پیشگامان مهم طراحی صحنه آکادمیک در تئاتر ایران یاد می‌کنند، متعلق به دورانی است که شکوه لاله‌زار را دیده، خانه‌های زیبای محله‌های تهران قدیم را به یاد دارد و همان اندازه که از به یاد آوردن خاطرات آن دوران خوشنود می‌شود، به همان اندازه نیز حسرت می‌خورد که خانه‌ها و محله‌های زیبای قدیمی را از بین برده‌ایم به جای اینکه آنها را حفظ و نگهداری کنیم.

به تازگی بخش اول گفتگوی ایسنا با این هنرمند، به انگیزه اجرای تازه‌ترین نمایشش «داستان باغ وحش» در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر، منتشر شد که در آن بیشتر درباره این نمایش و وضعیت بازیگری در ایران صحبت کردیم.  

بخش دوم این گفتگو درباره تحصیل او در رشته طراحی صحنه در آکادمی هنرهای زیبای رم، پیوستنش به گروه زفیرلی، فیلمساز سرشناس ایتالیایی، خانه‌ها و محله‌های قدیمی و زیبای تهران، وضعیت فعلی تئاتر، تجربه حضور او به عنوان طراح صحنه مجموعه «سربداران» و ... البته عشق بی‌حد و مرزش به میهن است و خورشیدی خطاب به جوانان کشورمان می‌گوید که ادامه تحصیل و کسب تجربه عملی در کشورهای دیگر خوب است ولی هیچ جا وطن آدمی نمی‌شود. همچنانکه خودِ او پیشنهاد شهروندی اروپا و آمریکا را نپذیرفته و علاقه‌مند بوده در خاک میهن خویش کار کند.  

در خلال این گفتگو که در خانه زیبای این هنرمند انجام شد، به تماشای مجسمه‌ها و نقاشی‌هایش هم می‌نشینیم و او توضیحاتی درباره ساخت و پرداخت آنها ارایه می‌دهد.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

بخش دوم گفتگوی ایسنا با این هنرمند پیشکسوت با بحثی درباره ضرورت تداوم کار فرهنگی در هر کشوری آغاز می‌شود. او که دوران طلایی لاله‌زار را به یاد دارد، در این باره می‌گوید: هر کاری نیازمند تداوم است. پدر من که از محصلان مدرسه دارالفنون بود، ما را کاملا با فرهنگ قاجار آشنا کرد. زمان کودکی ما یعنی حدود سال ۱۳۱۸ تلویزیون نبود و تازه رادیو افتتاح شده بود که ساعت‌های محدودی برنامه داشت و بچه‌ها اجازه نداشتند به آن دست بزنند.

او ادامه می‌دهد: اصلا سیاسی نیستم و دوست ندارم از صحبت‌هایم برداشت سیاسی شود، اما با رفتن قاجاریه و شروع دوره پهلوی، قاجاریه و تمام کارهای درست آن دوره که به پیشبرد فرهنگ کشور کمک کرده بود، از بین رفت. در حالیکه در دوره ناصری، تئاتر را نه با تئاتر غربی بلکه با تعزیه آن هم به بهترین فرم و با بودجه‌ای در حد بسیار متعالی آغاز کردند؛ هنری که از دل مردم برآمده بود و تکیه دولتی ساختند که معماری‌اش حرف نداشت که من بعدها خرابه‌های آن را ‌دیدم و در فصلنامه نقد و بررسی کتاب، مقاله‌ای درباره آن نوشتم.

کجا رفتند آن خانه‌های زیبا...

صحبت از تکیه دولت که می‌شود، گویی به زمان گذشته برمی‌گردد و می‌رود به تهران قدیم و ادامه می‌دهد: پدرِ یکی از همدوره‌ای‌های پدرم، یحیی سیگارودی، جزو هیات امنای تکیه دولت بود و  پدرم از او خواست که تکیه دولت را ببینم. خانه همین آقا ته بازار قنات‌آباد بود و چه خانه زیبایی! باور بفرمایید هر زمان که به بازار تهران می‌روم، یاد کودکی‌ام می‌افتم که چه فضای زیبایی داشت! کجا رفتند آن خانه‌های زیبا؟! چرا خودمان اجازه دادیم محله‌های قدیمی‌مان تخریب شوند.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

خورشیدی با نام بردن از بعضی محله‌های قدیمی تهران اضافه می‌کند: محله‌های قدیمی مانند عودلاجان، عرب‌ها، درخونگاه و ... همین سنگلج را خوب یادم هست، خانه‌هایی داشت شبیه کاخ گلستان کوچک، اما چرا سنگلج که پر از چنین خانه‌هایی بود، باید خراب شود و به جای آن پارک شهر را بنا کنند. الان کاخ گلستان را هم دستکاری کرده‌اند درحالیکه اگر با دیدن محله‌های قدیمی پاریس و رم و لندن دیوانه می‌شویم، به این دلیل است که آنان برای حفظ محله‌های قدیمی‌شان هزینه و آنها را نگهداری کرده‌اند. اما در سال ۱۳۴۰ دیگر چیزی از تهران قدیم باقی نماند. لاله‌زار ویران شد و حالا هم هیچ امیدی به آن نیست.

چرا لاله‌زار را دوباره احیا نمی‌کنیم؟

با نام بردن از اسم لاله‌زار، یاد گذشته می‌کند و می‌افزاید: آنجا چه تئاترهایی داشت! روزی آقای مسجدجامعی که مردی بسیار دانا و تهران‌شناس خوبی است، دعوتم کرد یک جمعه تهرانگردی کنیم. اول به سینما هما رفتیم و بعد تئاتر فردوسی. سال ۲۳ من نوجوان بودم و با خانواده نمایش «ولپن» را دیدیم که متن بن جانسون بود و آقای نوشین آن را کارگردانی کرده بود. حالا آن سالن بزرگ صندلی‌هایش شکسته و خراب شده ولی چرا اینها را دوباره بازسازی نمی‌کنیم. چرا تئاتر جامعه باربد و تماشاخانه تهران از بین رفتند. باید اینها را دوباره احیا کنیم تا آن جوانان تازه‌کار زیرنظر استادان تئاتر، در این تئاترها کار کنند. قبلا در مقاله‌ای نوشته‌ام که بلیت‌فروش تئاتر هم باید دانش تئاتری داشته باشد. تئاتر در کشورهایی که تداوم دارد، ابهتی دارد که مقامش نباید کمتر از آن نباشد. در تئاترهای ملی کشورها، هر کارگردانی اجازه کار ندارد، نه اینکه سالن اصلی تئاترشهر را در اختیار هر جوان تازه‌کاری بگذارند.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

امیدوارم متوجه بشوند تئاتر ما چه گذشته‌ای داشته

او با تاکید بر ضرورت شناخت گذشته تئاتر اضافه می‌کند: امیدوارم متوجه بشوند که تئاتر امروز ما چه گذشته‌ای داشته. الان کسانی را در راس کار تئاتر گذاشته‌اند که با وجود تحصیل‌کرده بودن، تجربه چندانی ندارند. حضور جوانان تحصیل‌کرده بسیار خوب است ولی سابقه تئاتر ندارند و هنوز آن گنجینه محکم تئاتر را به دست نیاورده‌اند، بنابراین بهتر است در کارها با هنرمندان صاحب تجربه، مشورت کنند که خاک صحنه را خورده‌اند.

او در عین حال خاطرنشان می‌کند: البته با خانم نادره رضایی، معاون هنری آشنا شدم که شخصیتی محکم دارند و امیدوارم بتوانند کارشان را به خوبی انجام بدهند. از ایشان توقع دارم کار تئاتر را به هنرمندان با تجربه بسپارند.

داریم به بی‌راهه می‌رویم

خورشیدی بر ضرورت سامان دادن به تئاتر تاکید می‌کند و می‌گوید: برای ورود به گرایش دکور در موسسه بزرگی مانند متروپلیتن، باید در سندیکای طراحان امتحانی بدهید و کار شما را درجه‌بندی می‌کنند اما اینجا هر کس برای خودش طراح و کارگردان و بازیگر می‌شود و من از معاون فرهنگی ارشاد انتظار دارم با جوانی خود رونق صحیحی به وضعیت تئاتر بدهند چون به این شیوه ما به بیراهه می‌رویم. همه چیز در تهران نباید خلاصه بشود. باید این نشا را در شهرهای دیگر کاشت که بارور و کشف شود.

ما آرشیو نداریم

از خورشیدی می‌پرسیم شاید تماشای آن خانه‌های قدیمی و معماری در دوران کودکی‌اش، بر علاقه‌مندی او به رشته طراحی صحنه موثر بوده چون به نظر می‌رسد که قبلا طراحی صحنه نداشته‌ایم.

و او پاسخ می‌دهد: چرا اما چون آرشیو نداریم، مشخص نمی‌شود. در ایران دو نفر در این رشته به بهترین فرمی کار می‌کردند؛ آقایان ولی‌الله خاکدان و ناپل سروری که تحصیل‌کرده قفقاز و مسکو و در آن دوره طراحان بسیار خوبی بودند. وقتی به ایتالیا رفتم، می‌خواستم رشته معماری بخوانم. دوستانم که قبل از من به این کشور رفته بودند، گفتند اگر ریاضی‌ات خوب نیست، به این رشته فکر نکن. ریاضی‌ام خوب نبود اما از بچگی، پدرم مرا به کلاس نقاشی آقای محمود اولیا فرستاد که از شاگردان کمال‌الملک و هم‌محله‌ای ما در محله عودلاجان بود. آقای حیدریان هم بودند که ایشان هم از جمله نقاشان بزرگ آن زمان و از شاگردان کمال‌الملک بودند و حالا هم کارهایشان در موزه است.

خورشیدی اضافه می‌کند: نقاشی من خیلی خوب بود. بزرگتر که شدم، پیش آقایی به نام مستر باذیل که کلاسش اول خیابان فرصت بود، آموزش دیدم. در ایتالیا گفتند اگر ریاضی‌ات خوب نیست در معماری رد می‌شوی. شبی به اپرا رفته بودم و همین که پرده بالا رفت، دیدم عجب صحنه‌ای! چه عظمتی! پرس و جو کردم و متوجه شدم ساخت چنین صحنه‌ای کار طراحان صحنه است که در دانشگاه رشته سختی است. درواقع معماری صحنه است. پس به آکادمی هنرهای زیبای رم رفتم.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

او جزو نخستین کسانی است که برای تحصیل در رشته طراحی صحنه به اروپا رفته و دانش‌آموخته معماری و طراحی صحنه از آکادمی هنرهای زیبای رم است.

داستان ادامه تحصیل در ایتالیا

خورشیدی با تشریح چگونگی حضور در آکادمی هنرهای زیبای رم اضافه می‌کند: خواهرم، خانم مهرانگیز خورشیدی، برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفت و من بعدا به او ملحق شدم. برای ورود به آکادمی رم دو امتحان می‌گرفتند؛ اول امتحان رسم فنی که در آن هر داوطلب یک میز مخصوص داشت که اسم و مشخصاتش بر آن نوشته شده بود. کاغذمهرداری روی میز چسپانده بودند و ما باید روی همان میز، رسم فنی را می‌کشیدیم که موضوع ساخت دکور یک نمایشنامه بود. چند برگ کاغذ را به درخواست خود دانشجو مُهر می‌زدند و با تاریخ می‌دادند که به منزل ببریم و بر آن نقاشی بکشیم.

این استاد دانشگاه ادامه می‌دهد: یک ایرانی به نام خانم مینو بیات که با ما دوست شده بود، به خانه‌مان می‌آمد و نقاشی‌های مرا می‌دید و در حین کار می‌گفت شما با این نقاشی‌ها سال دوم دانشکده قبول می‌شوید ولی من مایل نبودم و دوست داشتم بیشتر در ایتالیا بمانم. به هر حال روز امتحان فرا رسید. آن زمان که در ایران بودم، به واسطه سال‌ها نقاشی، تابلوهایم از نقاشی نقاشان بزرگ مانند کانالتو، میکل آنژ و نقاشان معروف ایتالیا در منزل خواهران و خودمان بر دیوار آویخته شده بود.

جان کندم تا کارهایم جان گرفت

خورشیدی می‌افزاید: به هر صورت، روز امتحان، از این خانم خواهش کردم که همراهم بیاید چون زبان ایتالیایی بلد نبودم. کارم را ارایه دادم و پرفسور پیکولو نگاهی کرد. تصور می‌کردم الان به من خوشامد می‌گوید که ناگهان سرم داد کشید و نقاشی را پاره کرد و خانم بیات توضیح داد که من از ایران آمده‌ام و ... خلاصه ما را قبول کرد. قرار بود کمتر از یک ماه دیگر کلاس‌ها شروع شود. در آن مدت در رم راه می‌رفتم و خیابان‌ها را می‌دیدم و به کتابخانه‌ها می‌رفتم و کتاب‌ها را ورق می‌زدم ولی چیزی عایدم نشد تا اینکه رفتیم سر کلاس و با دیدن کار بچه‌ها متوجه شدم که نقاشان مدرن امروزی هستند و نحوه کار آنان با آنچه من آموخته بودم، تفاوت زیادی داشت چون آنان همه از مدرسه هنری فارغ‌التحصیل شده بودند و دانشجویی از هیچ رشته دیگری آنجا حضور نداشت. بنابراین اوایل، گیج بودم. استاد، نمایشنامه «خانه برناردا آلبا» را داده بود که دکورش را طراحی کنیم ولی من هر چه کردم، نمی‌توانستم کار کنم و بالاخره جان کندم تا کارهایم جان گرفت و هر چه پول داشتم، برای خرید رنگ و لوازم نقاشی می‌دادم. به هر تقدیر موفق شدیم ولی باز هم در نامه به پدر نوشتم از نظر آکادمی موفق شدم و اگر اجازه بدهید یکی دو سال هم در کارگاه دکور کار کنم و در کنار طراحان بزرگ، کار عملی یاد بگیرم. در کارگاه، مجسمه‌سازی و رنگ‌رزی و ... کار کردم و دکورهایم را خودم ساختم.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

از او می‌پرسیم چگونه به گروه زفیرلی پیوسته و با او همکاری کرده است؟ که پاسخ می‌دهد: به واسطه یکی از دوستان خواهرم، خانمی به نام ماریا راپتی، به او معرفی شدم. مدیون این خانم هستم چون فرهنگ ایتالیا را ذره ذره به من نشان داد. سال‌های درخشان ایتالیا بود. در یک مهمانی، همسر دوست خواهرم که با کارگردانان بسیاری آشنایی داشت، همین که متوجه شد من سنوگرافی صحنه خوانده‌ام، توسط دوستانش مرا به دستیار زفیرلی معرفی کرد. در خانه آنها قراری گذاشتیم؛ خانه‌ای کوچک ولی غرق هنر در محله‌ای خوب در رم. کارهایم را نشان دادم که خیلی خوشش آمد.

می‌خواستم در بازگشت به وطنم بهترین باشم

اما چه شد که هنرمندی مانند او که تجربه همکاری با کارگردانی مانند زفیرلی را دارد، به کشور بازگشته است؟ او در این باره توضیح می‌دهد: اگر وارد گروه زفیرلی شدم، برای این بود که بتوانم با آنچه یاد می‌گیرم، در بازگشت به وطنم بهترین باشم. از سال ۱۳۴۸ که به ایران برگشتم، دوستان من مانند آقای سمندریان، همزمان با تدریس در دانشگاه، تئاترهایی هم روی صحنه می‌بردند و من نیز با آنان کار کردم. تا سال ۶۰ اصلا در سینما کار نکردم. تئاترهایی هم که کار می‌کردم، تئاتر دانشگاهی و فوق برنامه در تالار مولوی بود. آنجا بود که بازیگران درخشان آن زمان مانند اکبر زنجان‌پور را شناختم. او سال ۵۱ که نقش «آلفرد ایل» را در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» کار آقای سمندریان بازی کرد، جوان بود ولی بازی درخشانی روی صحنه داشت یا ایرج راد، رضا کیانیان، سعید پورصمیمی، خسرو شکیبایی، فریماه فرجامی و ... اینها همه در دانشگاه تهران، دانشجویان من بودند. اما چرا باید بازیگری مانند فریماه فرجامی، در سینما از بین برود، چرا سینمای ما نباید سینمای سالمی باشد. در هر حال آن دوران، در دانشکده، استادان بسیار باسواد و درجه یکی داشتیم که هر یک به نوبه خود خدمت بسیار کردند ولی بعدا جریان تئاتر ما گسسته شد.

اشتباه دکتر محمد کوثر

در ادامه، از هنرمند بزرگ دیگری هم یاد می‌کند؛ دکتر محمد کوثر و درباره او می‌گوید: از جمله فعالیت‌های من در تئاتر طراحی برای نمایش‌های دکتر محمد کوثر بود. یادشان گرامی که از کارگردانان خوب ما بودند ولی متاسفانه مانند تعدادی دیگر، اشتباه کردند و جلای وطن کردند و همیشه هم از این بابت غصه‌مند بودند. هر بار که به ایران می‌آمدند، در رستوران مورد علاقه‌شان، «سورن» با هم قرار ناهار می‌گذاشتیم. می‌گفتند من به خاطر دوری از ایران غمگینم و من پاسخ می‌دادم برگردید ولی برایشان مشکل بود. قبل از سفر آخرشان هم دوباره یکدیگر را دیدیم و ایشان گفتند در آمریکا هم کار می‌کنم ولی روح دکورهای شما را ندارد. بخصوص آخرین کارمان که نمایش «در اعماق اجتماع» نوشته ماکسیم گورکی را سال ۵۹ کار کردیم. آن زمان جنگ ایران و عراق شروع شده بود ولی هنوز بمباران به تهران نرسیده بود اما خاموشی داشتیم و ایشان گفت چه کنیم که گفتم با فانوس کار می‌کنیم. اتفاقا شب‌هایی که با فانوس کار می‌کردیم، تماشاگران ببشتری می‌آمدند.

او با اشاره به دیگر ویژگی‌های محمد کوثر اضافه می‌کند: مردی بود بسیار باسواد و در همه زمینه‌ها شعور اجتماعی بالایی داشت. به نقاشی و مجسمه‌سازی احاطه و به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی و فرانسوی تسلط داشت. کارگردانی عجیب و غریب بود اما متاسفانه مانند تعدادی دیگر جلای وطن کرد در حالیکه در غرب خبری نیست!

انتظار ندارم وطنم برایم فرش رنگین بیندازد

صحبت از غرب که می‌شود، به او می‌گوییم بخشی از جوانان ما تمایل به مهاجرت دارند و او که فرصت زندگی در بسیاری از کشورها را داشته، درباره این موضوع می‌گوید: زمانی، آقای دکتر مجتهدی، رییس کالج البرز تهران به آمریکا آمد و تمام بچه‌های کالج که دکتر و مهندس شده بودند، ایشان را دعوت کردند. دید همه مقیم آمریکا شده‌اند. اولین حرفش به آنان این بود که شماها اینجا چه می‌کنید. جای شما اینجا نیست. به وطن‌تان بازگردید. این حرف دل یک ایرانی واقعی است. وطن،گهواره‌ای است که هیچ چیزی جای آن را نمی‌گیرد. انتظار ندارم وطنم برایم فرش رنگین بیندازد. من باید برای آن چنین کنم.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

از پیشنهاد شهروندی‌شان تشکر کردم ولی وطن من اینجاست

خورشیدی تاکید می‌کند: سفر کردن و دیدن کشورهای دیگر و تحصیل در آن مکان ها خوب است ولی هیچ جا وطن آدمی نمی‌شود. دهه ۶۰ میلادی، ما را به راحتی در کشورهای دیگر می‌پذیرفتند و درباره ایران کنجکاو و علاقه‌مند به همکاری با ما بودند. وقتی مدارکم را به متروپلیتن فرستادم، دیدند که با گروه زفیرلی و ویسکونتی کار کرده‌ام. آنها می‌خواستند به همکاری با من ادامه بدهند. من از سارلزبورگ تا پیکولو تئاتر میلان تا متروپلیتن آمریکا و ... کار کردم و شخصا مدتی که آمریکا بودم، تئاتر کار کردم و آخرین کارم نمایش «کمدی اشتباهات» نوشته شکسپیر در تئاتر شکسپیر واشنگتن بود که برای آن دکور زدم. چقدر به من اصرار کردند که شهروند آنجا بشوم. اما سر تکان دادم و تشکر کردم، با اینکه اعتماد به نفسی به من دادند و آنقدر تعریف و تمجید کردند که در کشور خودم به من چنین حسی ندادند. من به فضای فرهنگی‌شان احترام می‌گذارم ولی وطن من اینجاست و به وطنم بازگشتم. آن زمان هم که رفتم، دلیل داشتم چون بعد از سریال «سربداران» دل‌آزرده شده بودم. امروز هم وقتی کار جوانان را می‌بینم، متوجه می‌شوم هم در طراحی موفق هستند و هم در بازیگری. من هم هنوز خیلی مدرس هستم و دوست دارم درباره کارهایم درس بدهم.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

به فرهنگسرای بهمن رفتم، دیدم همه چیز به هم خورده!

او در بخش دیگری از این گفتگو ابراز تاسف می‌کند که بعضی مکان‌ها و سرمایه‌های هنری‌مان را از دست داده‌ایم و یادآوری می‌کند: سال ۷۵ برای طراحی دکور نمایش «بینوایان» کار آقای غریب‌پور دعوت شدم، وارد فرهنگسرای بهمن که شدم، یک بهشت دیدم. سابقه آنجا را داشتم که کشتارگاه بود و با دیدن این بهشت تازه، زنده شدم. آن دوران، آقای مهندس مرتضی کاظمی، واقعا هنرشناس و هنردوست بود. آن سالن را که قبلا یک سالن ورزشی بود، با امکانات خودمان و تجربیاتی که من در تئاترهای دنیا داشتم، راه انداختیم. بعدا در آن یک نمایشگاه هم برگزار کردم که چقدر مورد استقبال مردم قرار گرفت اما بعد از چند سال که به فرهنگسرای بهمن رفتم، دیدم همه چیز به هم خورده! دوست داشتم صحنه‌ای که آنجا ساخته بودم، از بین نمی‌رفت و می‌توانستم از آن برای آموزش به دانشجویانم، استفاده کنم. با اینکه کشوری ثروتمند هستیم ولی اقتصاد همیشه حرف اول را می‌زند.

دل‌آزردگی در مجموعه «سربداران»

یکی از تجربیات ماندگار خورشیدی طراحی صحنه سریال «سربداران» است و درباره آن یادآوری می‌کند: اولین کار سینمایی تلویزیونی‌ام در ایران، سریال «سربداران» بود اما در این پروژه،آزرده‌خاطر شدم چون آن ادب هنری را که در ایتالیا به من یاد دادند، در اینجا ندیدم. در ایتالیا هنر به معنای واقعی جریان دارد، مردمش هنردوست هستند و هنر در وجودشان است. من هم این ادب را در ایتالیا آموختم و به ایران آمدم. در سریال «سربداران»، آقای ایرج رامین‌فر، طراح لباس و از شاگردان خودم، لباس‌های این سریال را به بهترین فرمی، طراحی کرد ولی اولین روز فیلمبرداری، پاییز ۱۳۶۰ با خیاط کار که رفتاری دور از ادب داشت، بحثش شد و پروژه را ترک کرد.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

او اضافه می‌کند: من به آقای نجفی، کارگردان سریال، گفتم طراحی لباس را قبول می‌کنم چون نمی‌خواستم کار زیبای آقای رامین‌فر خدشه‌دار شود. نه عنوان طراحی لباس را می‌خواستم و نه پولی گرفتم ولی رفتار ناجوانمردانه‌ای دیدم در حالیکه از سال ۶۰ تا ۶۲ شاید متجاوز از ۲ هزار دست لباس برای این پروژه، طراحی کردم که بعضی از آنها لباس‌های تابستانی بود چون در کارهای ما هرگز زمان را در لباس نمی‌بینی اما با دوختن لباس تابستانی، مشخص می‌شد که فصل عوض شده.

خورشیدی می‌افزاید: درمورد طراحی لباس، یکی از طراحی‌های من شخصیتی رقصنده بود که در دربار «طغای» حضور داشت. لباس این شخصیت را طوری طراحی کرده بودم که هم از جلو هم از پشت‌سر، هر دو، چهره داشت و آقای نادر رجب‌پور که کوریوگراف یعنی طراح فرم کار بود، برای این شخصیت خلاقیتی  به خرج داد که با آن، صحنه‌ای بسیار زیبا در معرفی قصر «طغای» انجام ایجاد و زیبایی لباسش هم بیشتر جلوه‌گر شد.

او اضافه می‌کند: آرزو داشتم این پروژه اول برای ملت عزیزم و بعد در قیاس با سریال‌های جهان بتواند خودنمایی موثری داشته باشد که خوشبختانه چنین هم شد. اما در نتیجه این بی‌لطفی که در خیلی از مسایل آن اتفاق افتاد، از چیدمان تا ساختن گاو مصنوعی که همه را خودم انجام دادم و به کمک جوانانی که زنده‌یاد آقای خاکدان تعلیم داده بود، مانند زنده‌یاد کاظم فریبرزی و حسین خیرخواه و عده‌ای دیگر که دستیارانم بودند، صحنه‌های کار را ساختیم اما به دلیل دل‌آزردگی من از اتفاقاتی که در این پروژه رخ داد، برنامه جالبی را که آقای ابراهیم فروزش در ادامه به من پیشنهاد کردند، نپذیرفتم در حالیکه ایشان کارگردانی بسیار خوب و محبوب بودند که قبلا هم از توانمندی ایشان یاد کرده‌ام. با این حال به دلیل دل‌آزردگی از «سربداران»، پیشنهاد همکاری ایشان را نپذیرفتم. ضمن اینکه آرزو داشتم همکارانم برنامه‌ای را برای عموم و بخصوص دانشجویان ترتیب بدهند تا مشخص شود چگونه سریالی را که فیلمنامه‌اش هیچ توضیح صحنه‌ای نداشته ، صحنه‌آرایی کرده‌ایم، آن هم صحنه‌آرایی که یکی از بهترین صحنه‌آرایی‌های ایرانی بود. با این همه دو تن از همکارانم در این مجموعه یادگاری‌های ارزشمندی بر جای گذاشتند؛ آقای فرهاد فخرالدینی با ساخت موسیقی و آقای محمد زرفام در زمینه فیلمبرداری کار.

دکور نمایشم را با مواد بازیافتی ساختم

به زمان حال برمی‌گردیم. اجرای نمایش در سن و سال او کار ساده‌ای نیست و خود در این باره می‌گوید: الان با تمام این مشکلات و در این سن تصمیم به کار گرفتم و با این پا که به خاطر دردش فیزیوتراپی می‌روم، از این پله‌ها بالا و پایین رفتم و دکور را با مواد بازیافتی‌ ساختم چون الان چوب و متریال گران است. از قوطی و وسایلی دیگر استفاده کردم که جوانان ببینند و بدانند لازم نیست سراغ چوب و متریال گران رفت. برگ‌های درخت نمایش ما در هر تئاتری می‌تواند استفاده شود. به شرط اینکه دکورها را خوب نگه دارند. تئاترهای دنیا آرشیو دارد و از وسایل آن بارها استفاده می‌شود. ما هم چقدر تکنیسین‌های خوب داشتیم. الان هم کلی فارغ‌التحصیلان خوب داریم که می‌توانیم آنان را استخدام کنیم تا دکور و لباس گروه‌ها را بسازند نه اینکه هر گروهی برای ساخت دکورش با هر کسی کار کند.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

خورشیدی یادآوری می‌کند: سال‌ها پیش، گروهی از ایتالیا برای شرکت در جشنواره تئاتر فجر به تهران آمده بودند. آنان در نمایش‌شان اسبی داشتند که به دلیل سنگینی‌اش، نتوانسته بودند آن را به ایران بیاورند. آن زمان برای خانم پری صابری نمایش «رند خلوت‌نشین» را طراحی کرده بودم که مورد توجه گروه ایتالیایی قرار گرفت و گفتند این از اسب ما هم زیباتر است و از آن در اجرای نمایش خودشان استفاده کردند. این را به این دلیل اشاره کردم که اگر آن اسب در آرشیو تئاتر بود، باز هم می‌توانست مورد استفاده قرار بگیرد ولی متاسفانه نه تنها آن را در آرشیو قرار ندادند بلکه در خود فضای تالار وحدت هم به عنوان یک مجسمه زیبا به یادگار نگذاشتند.

اطراف تالار وحدت باید خیلی زیباتر از این باشد

او نیز مانند بسیاری از هنرمندان دیگر تئاتر، خواستار احیای کارگاه دکور تئاتر است و در این باره می‌گوید: خواهش دیگرم از مدیران این است که کارگاه دکور را احیا کنند. سه نمایش برای زنده‌یاد خانم پری صابری، کار کردم؛ «رند خلوت‌نشین»،« لیلی و مجنون» و «یوسف و زلیخا». آن زمان کارگاه آهنگری، نجاری، نقاشی و دوزندگی و ... مجزا و بسیار مرتب بود اما چرا همه این کارگاه‌ها را تعطیل کردند. در حالیکه می‌شود به اندازه گنجایش سالن‌های وحدت و رودکی، پارکینگ درست کنند و بقیه فضا را به کارگاه دکور اختصاص بدهند. باید این غُل و زنجیرها را از فضای بیرونی تالار وحدت باز کنند. مگر اینجا پادگان است. فضایی هم اختصاص بدهند به بچه‌های موسیقی که سازهای زهی بنوازند. فضای هنری باید از بیرون سالن معلوم باشد. فضای بیرونی تالار وحدت باید خیلی زیباتر از این باشد، فواره داشته باشد و بولواری که مردم در آن نفس بکشند.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

در بخش پایانی گفتگو دوباره برمی‌گردیم به بحث‌های اول‌مان؛ ضرورت حفظ جریان مداوم هنر در هر کشوری.

خورشیدی دوباره ابراز تاسف می‌کند: همه اینها را گفتم که بگویم جریان تئاتر ما تداوم پیدا نکرد و قطع شد.

آخرین صحبت او درباره سینماست و با تاسف از تسلط کنونی سینمای هالیوود می‌گوید: سینما قبلا به هالیوود تعلق نداشت. بعد از جنگ دوم جهانی این گونه شد. قبلا کشوری مانند آلمان در سینما حرف اول را می‌زد ولی بعد از جنگ جهانی دوم همه به سمت هالیوود رفتند. هالیوود هم هنرمندان بزرگی را ارایه داد ولی فراموش نکنیم سینمایی مانند سینمای مصر تا قبل از اتفاقات سیاسی، یکی از سینماهای مهم دنیا بود. همچنانکه خانم ام‌کلثوم در کشورهای گوناگون کنسرت برگزار می‌کرد و همه بلیت‌هایش فروخته می‌شد. افسوس، کاری کردند که کشورهایی مانند مصر با آن سینمای درخشان، از معایب غرب تقلید کنند نه از مواهب آن، چراکه غرب، مواهب دارد همچنانکه خود غرب هم که چیزی نبود، از یونان باستان و آسیای صغیر و بیزانس شرقی وام گرفت و شد این چیزی که حالا هست.

اروپا و آمریکا پیشنهاد شهروندی دادند اما گفتم وطنم ایران است

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha