• سه‌شنبه / ۲۲ مهر ۱۴۰۴ / ۱۲:۳۸
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404072214298
  • منبع : روابط عمومی برنامه

«بچه‌های سنگ و جنگ»

«بچه‌های سنگ و جنگ»

«بچه را در گوشه‌ای گذاشتم و آماده شدم تا خود را برای نجات مادر به مهلکه بیندازم. تمام این حوادث یکی دو ثانیه بیشتر طول نکشید؛ ولی آنقدر مخوف و دردناک و ضجه‌آور بود که تا اعماق استخوان‌هام نفوذ کرد. بچه خود را در آغوش مادر انداخت و مادر آهی کشید و بچه را بر سینه‌ی سوراخ شده‌ی خود فشرد

به گزارش ایسنا، ندا رسولی در یادداشتی درباره کتاب «نامه‌ای از جنوب» می‌نویسید: بچه‌های دهه‌ ۶۰ حتما به یاد دارند روزهایی را که گاه می‌نشستند پای تلویزیون کنار بزرگ‌ترها و کنجکاو می‌شدند ببینند؛ حالا چه اتفاقی افتاده و چی شده که بزرگترهاشان اینقدر دقیق شده‌اند به اخبار؟ و حتما بین آن چی شده‌ها؛ گاهی تصاویری از بچه‌های فلسطینی و سنگ زدن به دشمن‌شان را می‌دیدند؛ و لابد خیلی از دهه شصتی‌ها و بزرگتر و کوچکتر از آن‌ها، سال‌ها منتظر بوده‌اند ببیند کی می‌خواهد تمام شود این جنگِ سنگ و کودک و اشغال و سرزمین... اما این قصه‌ی جنگ سری دراز داشته و کش آمده تا حالا؛ تا همین روزها حتی... تا حالا که بچه‌های دهه‌ی ۹۰ لابد دقیق می‌شوند به اخبار و تلخی این جنگ و منتظرند ببینند کی تمام می‌شود این جنگِ گلوله و موشک و کودک و اشغال و سرزمین...

کتاب «نامه‌ای از جنوب» روایت داستانی زندگی یکی از همین بچه‌ها است؛ منظورم بچه‌های سنگ و جنگ است. روایت کتاب از نوجوانی سمیر قنطار شروع می‌شود. سمیر در روستای عبیه‌ی استان حلب لبنان در خانواده‌ای ده نفره متولد می‌شود. سمیر کودک جنگ است؛ در شش هفت‌سالگی بمباران و حملات هوایی را دیده، ترسیده و متنفر شده از عاملانِ این ناآرامی‌ها؛ مثل خیلی از بچه‌های همسن و سالش؛ مثل دوستش ناییل. اما همه‌ی آدمها که مثل هم نیستند؛ یکی‌شان می‌شود سمیر که فکر می‌کند باید کاری کند و آن کار حتما مبارزه است؛ و یکی‌شان می‌شود ناییل که می‌گوید وقتی قلم و کاغذ و جنگ سرد است؛ چرا مبارزه‌ با سلاح؟ این‌ بحث‌های دوتا بچه‌ی تازه ورود کرده به نوجوانی؛ کنار ساحلی است؛ وقتی دارند بستنی گردویی می‌خورند.

سمیر از همان نوجوانی با جنبش‌های فلسطینی و لبنانی آشنا می‌شود و کمی بعد به جبهه مردمی می‌پیوندد. کتاب «نامه‌ای از جنوب» زندگی نوجوانی مبارز را به تصویر کشیده است. نوجوانی که ۱۵ و ۱۷ سالگی‌اش همراه می‌شود با اسارتی طولانی؛ یک اسارت ۳۰ ساله. بخش بیشتر کتاب به روایت روزهایی از زندگی سمیر پرداخته که در زندان است؛ روزهای سخت اسارت، مبارزه در زندان، اعتصاب، دوری و گاه بی‌خبری از خانواده و... در بین این روایت‌ها در فصل‌هایی از کتاب؛ نامه‌های سمیر را داریم. نامه به خانواده و دوستش ناییل. سمیر ۳۰ سال به ناییل مرتب نامه می‌نویسد، بدون اینکه جوابی دریافت کند. این نامه‌ها اطلاعاتی از وضعیت و زندگی و مبارزات و اجتماع نیز به همراه دارد. اما نوشتن ۳۰ سال نامه به دوستی که ظاهرا نامه‌ها را دریافت می‌کند(چون نامه‌ها برگشت نمی‌خورند) اما هیچ پاسخی به آنها نمی‌دهد؛ موجب سوال در ذهن خواننده خواهد شد؛ همچنین در عنوان کتاب می‌خوانیم؛ زندگینامه داستانی شهید سمیر قنطار؛ یعنی قرار است از شهادت سمیر هم بخوانیم؛ اما تا فصل‌های آخر همچنان روایت زندان و اسارت است؛ این‌ها به نوعی تعلیقی به متن می‌دهند که خواننده را همراه می‌کنند؛ و این خوب است؛ خواننده می‌خواهد بیشتر بداند از ناییل، از خانواده‌ی سمیر از پایانِ زندگی‌اش و... و این‌ها موجب کشش  متن شده است. اما در بخش‌هایی از کتاب نویسنده می‌توانست معرفی بهتری از شخصیت‌ها ارائه دهد. گاه اسامی مختلفی بدون مقدمه و معرفی به کار برده می‌شود که خواننده باید در پی این باشد که خب این شخصیت چه کسی است یا الان برای چه وارد شد؛ اگر شخصیت مهمی است که می‌بایست به مخاطب شناسانده شود؛ اگر هم مهم نیست چه لزومی به آوردن نام او است؟ در مورد مکان‌ها یا عملیات‌ها... هم، در بخش‌هایی چنین مشکلی وجود دارد و این‌ها گاه تمرکز خواننده را می‌گیرد. به ویژه اینکه این کتاب برای نوجوان‌ها نوشته شده است؛ حساسیت‌های بیشتری هم می‌طلبد و مخاطب نوجوان امروز انتظار دارد که روایت و تصویر کاملی از شخصیت‌ها و وقایع با خواندن کتابی که انتخاب کرده، در ذهنش شکل بگیرد؛ هر چند که با خواندن کتاب، روایت خوبی از زندگی سمیر قنطار دریافت می‌کند و می‌تواند با آن ارتباط بگیرد؛ اما نویسنده در پرداخت جزئیات و دادن اطلاعات می‌توانستند کامل‌تر عمل کنند. با این همه «نامه‌ای از جنوب» می‌تواند برای بسیاری از مخاطبین؛ از جمله علاقمندان به سرنوشت و زندگی بچه‌های سنگ و جنگ روایتِ تازه‌ای باشد.

کتاب «نامه‌ای از جنوب» به قلم عزت‌الله الوندی نوشته شده است و آن را انتشارات خط مقدم در ۱۵۲ صفحه منتشر کرده است.

بخشی از کتاب:

«بچه را در گوشه‌ای گذاشتم و آماده شدم تا خود را برای نجات مادر به مهلکه بیندازم. تمام این حوادث یکی دو ثانیه بیشتر طول نکشید؛ ولی آنقدر مخوف و دردناک و ضجه‌آور بود که تا اعماق استخوان‌هام نفوذ کرد. بچه خود را در آغوش مادر انداخت و مادر آهی کشید و بچه را بر سینه‌ی سوراخ شده‌ی خود فشرد. بچه گریه می‌کرد و از گوشه‌ی چشم مادر قطره‌ای اشک سرازیر شده بود. اشک سرور، اشک شکر برای نجات فرزندش، آرام‌آرام اما دست مادر شل شد و چشمان خسته‌اش گوشه‌ای ایستاد.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha