به گزارش ایسنا، مهسا شمسیپور، نویسنده و روزنامهنگار در نگاهی به رمان نوجوان «جنگلی که ما را بلعید» تازهترین اثر منصور علیمرادی با عنوان «منصور علیمرادی از بوم تا فانتزی» نوشته است: «جنگلی که ما را بلعید» سومین رمان نوجوان منصور علیمرادی است؛ نویسندهای که بیشتر او را بهعنوان چهرهای جدی در ادبیات داستانی بزرگسال میشناختیم. علیمرادی (متولد ۱۳۵۶، کرمان) با رمان «تاریکماه» که برایش جایزه بهترین رمان سال «هفتاقلیم» و عنوان شایسته تقدیر در جایزه ادبی جلال را به ارمغان آورد، جایگاه خود را در ادبیات معاصر تثبیت کرد؛ نویسندهای که از فرهنگ بومی برای خلق فضاهای نو در ادبیات داستانی فارسی بهره میگیرد. از دیگر آثار داستانی او میتوان به مجموعهداستانهای «زیبای هلیل» و «نام دیگرش باد است سینیور» و نیز رمانهای «شب جاهلان» و «اوراد نیمروز» اشاره کرد. رمان «تاریکماه» او برگزیده جایزه «هفتاقلیم» و همچنین نامزد دریافت جوایز «چهل» و «ادبی بوشهر» بوده است. علیمرادی، علاوه بر نگارش داستان و رمان، در حوزههای دیگری همچون ادبیات کودک و نوجوان، شعر و پژوهشهای فرهنگی نیز فعال است و برای گردآوری و تدوین کتاب «اشعار و ترانههای شفاهی مردم حوزه هلیلرود»، برنده جایزه «باستانیپاریزی» شده است.

«جنگلی که ما را بلعید» تازهترین اثر او در حوزه ادبیات نوجوان است که از سوی نشر پرتقال منتشر شده است؛ داستانی در ژانر فانتزی، برخاسته از دل افسانهها و باورهای عامیانه مردم ایران که میتوان بیشتر آن را به فرهنگ گیلان مرتبط و الهامگرفته از داستانهای اهالی آن سرزمین دانست. کتاب داستانی پُرماجرا دارد که برای خوانندۀ نوجوان، سراسر با هیجان و تلاطم همراه است. «جنگلی که ما را بلعید» نه تنها برای نوجوانان علاقهمند به فانتزی مناسب است، بلکه بزرگسالان را نیز به درون دریای تخیل غوطهور کرده و دنیای درونی انسان را به او مینمایاند.
داستان کتاب، دست خواننده را میگیرد و از درون یک روز ابری، در تیرهروشنیِ هوا و از میان دستان یک شعبدهباز دورهگرد، با وَهم و تصاویر باورنکردنی به دل داستان میکشاند. نویسنده با چرخش قلم جادوییِ خود، آرام با تصاویر و لحظهپردازیهای شگفتانگیز وارد دهکدهای پُررمزوراز شده و تصاویر را مانند برگهای پهن درختان جنگلی پَس میزند و پا به دل داستان میگذارد. خواننده همراه شخصیتهای نوجوان داستان، مَستِ تعاریف، شعبدهها و جادوهای مرد شعبدهباز میشود و زمانی که نوجوانان دهکده، تصمیم به کشف جنگل تاریک میگیرند، خوانندۀ نوجوان و ماجراجو، هیجانزده با آن شخصیتها همراه و در پی کشف آن مکان تیره، که شبهایش شب و روزهایش شب است، به میانۀ داستان میرود:
سرش بست. پازوار گفت: «به این جنگلی اعتماد کنیم، پسرعمو؟ ما با تیرزدیم نقلهاش کردیمها.» روزمان کمانش را برداشت و به طرف پلههای چوبی ته کلبه راه افتاد: «چارهای نداریم.» صدای مرد از بیرون کلبه میآمد: «توفان در راه است.» طبقه بالای کلبه اتاقی مستطیل شکل بود که در گوشهای آن، یک تخت چوبی به چشم میخورد. تشکی از پوست گاو که با الیاف گیاهی پر شده بود، چارچوب تخت را پوشانده بود. دو دریچه چوبی به سمت چمنزار باز میشد و در چشمانداز روبهرو، سروِ جوان و زیبایی در باد تکان میخورد. روزمان روی تشک نشست و همینطور که از دریچه به ابرهای سرخ نگاه میکرد،گفت: «پیرمرد راست میگوید، توفان دارد از راه میرسد.» هر کدام در گوشهای دراز کشیدند. بعد از مدتها سرگردانی و بدخوابی حالا داشتند در خانهای استراحت میکردند که نه بیمی از حیوانات درنده بود، نه هراسی از حشرات گزنده و گشنه. پازوار پرسید: «به نظرت به او اطمینان کنیم؟» روزمان کمانش را کنار بالش پوستی گذاشت: «در را ببند و چیزی هم پشت آن بگذار.»
علیمرادی با استفاده از تعبیرات و تشبیهات و در نهایت خلاقیت، به آفرینش موجوداتی سورئال پرداخته؛ موجوداتی که نیستند و هستند: روباههای صورتیِ حرف گوشکن، پرندۀ گردندراز سخنگو، تولهپلنگ خالخالیِ گردوشکن. تعلیق در دنبال کردن و به کجا و ناکجا رسیدن سه شخصیت نوجوان داستان که به دنبال کشف رمزوراز، پا به دل جنگل تاریک و وهمآلود گذاشته و سهم خود را از آن جنگل طلب میکنند، حفظ شده است. به تصویر کشیدن ذهنیِ تصاویر درون داستان، نیاز به بادقت خواندن و یا دوباره خواندن برخی قسمتهای داستان دارد.
جنگل تاریک، فضایی مسموم دارد. گروهی مانند مثلث برمودا به آن وارد شده و هرگز برنگشتهاند. گروهی مانند دلسپردگان، به آن وارد شده و شاعر شدهاند؛ ولی همگی در یک خصوصیت مشترک بودهاند: هرکس پایش به جنگل تاریک رسیده، مانند مسافرانِ کرۀ ماه، نامش برای همیشه ثبت و باعث شهرت او شده است. نیت هر سه نوجوان برای ورود به جنگل تاریک با هم فرق دارد. هرکس با شناختی که از دنیا دارد و با توجه به علایق درونیاش با دیگر شخصیتهای داستان همراه و وارد فضای جنگل میشود: یکی طبع شعر دارد و میخواهد از تأثیرات ورود به جنگل، شاعر توانایی از آب دربیاید؛ یکی به دنبال شهرت است و میخواهد نامش بهعنوان اولین دختر واردشده به جنگل ثبت شود؛ و دیگری میخواهد به دیگران نشان دهد که میتواند و میشود.
جنگل تاریک پر از ماجراست. در حقیقت، به منزلۀ زندگی است که هر کس بر حسب علایق خودش پا به عرصۀ آن میگذارد. موانع را از سر راه برمیدارد، جایزه میگیرد، شکست میخورد و به پیروزی میاندیشد. در تلاطم جریانات پُرپیچوخم زندگی مواجه میشود و در پایان، این تنها انسان سختکوش، صبور و امیدوار است که با تکیه بر دوستیها و دانش، با عبور از مرزهای آشنا، خود را به مقصد میرساند. با دنبال کردن داستان، به این نتیجه میرسیم که سفر زندگی فقط مواجهه و مبارزه با خطرات بیرونی نیست، که مهمتر از آن رویارویی با ضعفها، گذشتن از آرزوها و از بین بردن و مقابله با ترسهای درونی است.
قهرمانان در طول داستان با موجودات جادویی و افسانهای زیادی روبهرو میشوند؛ موجوداتی که پیش از این در افسانههای محلی با آنها آشنا شدهایم. شخصیتها با هر قدم به درون جنگل، با عمق تردید و ترس درونی خود روبهرو شده و مجبور به تصمیمگیری و در پی آن انتخاب میشوند.
متن کتاب ساده و روان و یکدست است و در تناسب با گروه سنی نوجوان نوشته شده است. با این حال، خوانندگان بزرگسالی که علاقهمند به داستانهای پُررمزوراز و اسرارآمیز هستند نیز میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند. متن داستان، لایههایی از مفاهیم آموزشی را بهطور غیرمستقیم دربردارد که از طریق تصاویر و خلق موقعیتها به خواننده منتقل میکند: تداوم دوستی در شرایط خاص و سختیها محکمتر میشود؛ دوستیها در زمان کاستی و بروز رنجها پابرجاتر هستند؛ مقابله با ترس، غلبه بر خشم و از بین نرفتن اعتمادبهنفس در مواجهه با موقعیتهای عجیبوغریب.
با پشت سر گذاشتن ماجراهایی که پیش روی سه شخصیت نوجوان قرار میگیرد، تعلیق در داستان به اوج خود میرسد. در واقع، هر کدام از ماجراها تعلیق خود را به دنبال دارند که بهواسطۀ آن، خواننده را تشنۀ تعقیب کردن قصه نگه میدارند و گاه به این عدم قطعیت میرسد که کار شخصیتها تمام شده است؛ بهطوریکه تا انتهای داستان، رابطۀ بین کاراکتر و مخاطب محکم و پابرجا میماند. «جنگلی که ما را بلعید» ذهن خواننده نوجوان را پُر از رویاهای دستنیافتنی میکند؛ از جرقهزدنِ یک کنجکاوی تا قدمگذاشتن به فضاهایی سیاه، تاریک و پُرخطر.
انتهای پیام


نظرات