در مراسم نخستین سالگرد درگذشت سیمین دانشور با خواندن بخشهایی از وصیتنامه این نویسنده، یاد او گرامی داشته شد.
همچنین در حاشیهی این مراسم برای اولینبار بعد از تعمیر خانهی سیمین، اجازهی ورود به اتاق کار او که هنوز نامرتب است، داده شد. یاد سیمین دانشور و جلال آل احمد در این اتاق جاری است، هرچند کتابخانه خالی شده و چینش وسایل تغییر کرده است.
در خانهای که جلال برای سیمین ساخت
به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مراسم یادبود سیمین دانشور در خانهای برگزار شد که جلال برای سیمین ساخته بود و بانوی نویسنده سالها با او و سالها بعد از او در آن زیست. روز هجدهم اسفندماه حیاط خانه از برف روز قبل پر بود. جمع کوچکی از آشنایان دور هم جمع شده بودند؛ هرمز همایونپور، پسران شمس آل احمد، دوستان و اقوام خانوادهی دانشور. یکی یکی میآمدند و میرفتند. عظیم زرینکوب، برادر عبدالحسین زرینکوب، هم به آوازخوانی پرداخت و آوازش اشک ویکتوریا دانشور (خواهر سیمین دانشور) را سرازیر کرد.
در مراسم نخستین سالگرد درگذشت سیمین دانشور که عصر روز جمعه، هجدهم اسفندماه، برگزار شد، غلامرضا امامی، پژوهشگر و نویسندهی زندگینامهی سیمین دانشور، در سخنانی گفت: من اِبا دارم از سخن گفتن در ترحیم مردگان و تجلیل زندگان؛ چراکه این محافل به مجد می گذرد، اما به مهر و توصیهی ویکتوریا دانشور و پرویز فرجام (همسر ویکتوریا) و به احترام یاد بلند سیمین در این جمع گرم و صمیمی سخن میگویم.
او سپس ادامه داد: نخست سلام به سیمین. جناب فرجام (شوهر خواهر سیمین دانشور) میگوید، زمانی که ایشان چشم از جهان بستند، برف میآمد و اکنون هم در این خانهی زیبا روی زمین برف نشسته است. من و بسیار کسان با این خانه آشنا هستیم. اگر این آجرهای قرمز زبان داشتند، میگفتند که سیمین در این خانه چه کرد و چه کسانی بر این خانه گذر کردند. این خانه به دست شوق و آجر مهر ساخته شد. در طول سفری که سیمین به آمریکا رفته بود، همسر و عشق او، جلال، این خانه را ساخت و در زمان زندگیاش و نه در زمان مرگش، به او هدیه داد.
سیمین مهربان، ساده و صمیمی بود
امامی در ادامه اظهار کرد: سیمین دانشور زادهی شیراز، نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه بود. بلبلان در اردیبهشت پر میگشایند و سیمین در اردیبهشت به دنیا آمد. زیبایی سیمین آنطور که در این سالیان دراز یافتم، در سه ویژگی بود: یک مهربانی؛ او با همه از دوست و دشمن مهربان بود. من هرگز در این سالیان دراز یک بار او را خشمگین ندیدم. دست و دلباز بود، از پول اندکی که داشت، به یاران کمک میکرد. این خانه خانهی دل ما بود. هرکس مشکلی داشت، سیمین مشکلگشا بود؛ چون آفتاب به همه میتابید. صفت دوم سادگی اوست، این خانه و زندگی اوست که میبینید، به همین سادگی زیست. پیچیده نبود. بسیار زلال و شفاف چون آینه زیست و چون آینه رفت. ویژگی سوم صمیمی بودن اوست، وقتی با او سخن میگفتی، دیواری نبود. در چشم من زیبایی بزرگ سیمین در زیبا دیدن جهان و شادی بزرگی بود که در دل داشت. جهان را برای همه زیبا و شاد میخواست. در این سالیان دراز هرگز ندیدم سیاه بپوشد؛ یا سپید میپوشید یا بلوز زرشکیرنگ که دوستی برای او هدیه آورده بود.
وصیت سیمین چه بود؟
او سپس با اشاره به برگههایی از وصیتنامهی سیمین دانشور که در دست داشت، افزود: آنچه در ادامه میگویم، بخشهایی از وصیت اوست. این بخشی از وصیت اوست که ما باید به آن پایبند باشیم. این سخن اوست در وصیتنامهاش: «در مرگ من نه سیاه بپوشند و نه مراسم عزا برپا دارند.» سخن دیگری که گفت و عمل شد، این بود: «اگر امکان بود، با توافق دوستان در قطعهی هنرمندان واقع در بهشت زهرا به خاک سپرده شوم، اگر نشد، هرجا که برای وراث راحتتر است.» خواست دیگر او در این وصیت است که نوشته است: «خواهان آنم که خانهام را بنیاد سیمین دانشور و جلال آل احمد بنمایند.» اما در این نزدیکیها خانهی نیماست و سیمین آنطور که در روزهای پایان عمر به من گفت، دلش میخواست بنیاد سیمین و جلال و نیما در این خانه ایجاد شود و بماند.
امامی همچنین در ادامهی خواندن وصیتنامهی سیمین دانشور گفت: وصیت بزرگ سیمین خطاب به نویسندگان و هنرمندان این است که: «باید از ذهنت آب تازه بیرون بکشی، نه آب توی جوی مانده را. باید تازه شد، نو شد. باید مدام تکامل یافت، باید مدام تحول یافت. به همهی نویسندگان این وصیت را میکنم که باید دم به دم نو شد، تحول و تکامل یافت. اگر دیدی تمام شدهای، رها کن.» او که عمر با عزتی داشت، تا پایان عمر همیشه در تحول، تکامل و نو شدن بود. شمع تکامل و جهان را به زیبایی نگریستن در یاد و جان او بود.
سیمین نه به خانوادهاش کمک مالی کرده و نه به نجف رفته
او سپس در رد بعضی از سخنانی که دربارهی سیمین دانشور گفته شده است، تصریح کرد: در سالی که از مرگ سیمین گذشته، بسیار سخنان دربارهی او گفته شده است، اما سخنان اشتباهی دربارهاش شنیدهام که چون بیان تاریخ و حقیقت است، در این جمع اشتباهاتشان را باز میگویم. یکی اینکه سیمین هرگز به خانوادهاش کمکی نکرد. خانوادهی او نیازی نداشتند که سیمین به آنها مساعدت مالی کند. خواهر او، تنها خواهر بازماندهی او، به این مسأله شهادت میدهد. مادر سیمین، بانو قمرالسلطنه دانشور (حکمت)، خود به اندازهی کافی برای بازماندگان گذاشتند که نیازی نباشد سیمین به آنها برسد. سخن دوم را دربارهی آنچه در فیلمی که شاید از سر ناآگاهی گفته شده و از لحاظ ثبت در تاریخ نارواست، میگویم: سیمین هرگز به نجف نرفت و سیمین و جلال به نجف نرفتند. جلال در دوران نوجوانی، قبل از ازدواج به نجف سفر کرد و برگشت.
گلههایی که بازگو نشد
غلامرضا امامی در ادامه اظهار امیدواری کرد: اگر خدا بخواهد و بندگان خدا بگذارند، این یادداشتها (اشاره به کاغذهایی که هنگام سخنرانی در دست داشت)، در کتاب «بانوی آل قلم» بیاید. آنچه زیبایی سیمین را صدچندان میکند، هنرمندی اوست. سیمین در کلام و هنرش جاودان شد و جاودان ماند و از همینروست که ما مرگ او را باور نمیکنیم. حقیقت این است که سیمین خوب زندگی کرد، پاک زیست و پاک رفت. زیبا و ساده زندگی کرد و به آرامی چشم بر هم گذاشت. زمینگیر نشد. هوش و حواسش تا لحظهی آخر پا برجا بود، همه را میشناخت و همهچیز را به یاد داشت. گلههایی هم داشت، اما در این دم فرصت نیست که گلهها را بازگو کنم. سیمین تمام بندها را گشود و به ذات سخن دست یافت که زیبا دیدن و زیبا ساختن جهان است.
او همچنین با اشاره به تابلوهای نقاشی که به دیوار آویخته شده بودند، اضافه کرد: سیمین این تابلوهای نقاشی را دوست داشت، چون مادرش نقاش بود و چند تا از این تابلوها کار مادرش است.
من اسبم را پیدا کردهام
این پژوهشگر سپس گفت: سیمین خیلی اسب دوست داشت و میگفت، موقعی که دختر بودم، همیشه میگفتم، من حتما با اسب ازدواج میکنم و شوهرم باید اسب باشد. یک روز به خانه رفتم و گفتم، مادر، من اسبم را پیدا کردهام و میخواهم با او ازدواج کنم. مادرم گفت، چی؟! قاطی کردهای؟ میخواهی با اسب ازدواج کنی؟ گفتم، نه. من اسبم را پیدا کردهام و او کسی نیست جز جلال آل احمد و میخواهم با او ازدواج کنم. بعد ظرفها از دست مادرم به زمین افتاد.
مادر همهی مردم ایران
او همچنین یادآوری کرد: سیمین و جلال بچه نداشتند، اما فرزندان این سرزمین فرزند آنها بودند. یک بار که سیمین در بیمارستان پارس بستری بود، گفت، «من مادر مردم ایران هستم.» به واقع هم مادر مهربان همهی مردم ایران بود. سخن دیگرش این بود که زن و مرد مانند لپههای یک نخود هستند و هیچوقت نباید آنها را از هم جدا کرد.
سیمین از جنبهی احساسی به سیاست میپرداخت
امامی در ادامه تأکید کرد: سیمین ساده بود، اما او را پیچیده میکنند. او اهل سیاست نبود، هرچند شوی او سیاست را وسیلهای برای تغییر جهان میدانست، سیمین با هنر و فرهنگ به این کار میپرداخت. او به سیاستمدارانی مهر میورزید، اما این موضوع جنبهی احساسی داشت. سیمین از سیاستمداران کهن، امیرکبیر را میپسندید. هنوز این نقاشی در کمد است. (اشاره به کارت تبریکی مزین به تصویر امیرکبیر و محمد مصدق). او میگفت، ما در ایام عید این کارت را برای دوستان خود میفرستادیم. او به خلیل ملکی هم که مراد جلال بود، به دیدهی محبت مینگریست. اگر به سیاست میپرداخت، از جنبهی احساسی بود. نکوشید و نکوشیم که او را سیاسی کنیم.
او افزود: سیمین خودش بود. هیچ دکان دونبشی باز نکرد، هیچ نقابی به چهره نزد، ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد بود. باید از او بسیار بیاموزیم و به راه او برویم. در پی این باشیم و بدانیم زمانه آموزگار نیکی برای همهی ماست. سیمین در زمانه و در قلبهای ما میماند.
نامههای سیمین و جلال تحت نظر سیمین منتشر شد
در ادامهی این مراسم، مسعود جعفری، تنظیمکنندهی کتاب «نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد»، در سخنان کوتاهی گفت: باورم نمیشود که در غیاب خانم دانشور به اینجا آمده باشم. آقای امامی حق صحبت را تمام کردند. من هم تأیید میکنم چیزی که دربارهی سفر ایشان به نجف شنیدهام، صحیح نیست.
او دربارهی کتابهایی که از سیمین دانشور تنظیم و چاپ کرده، اضافه کرد: کتاب «نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد» در زمان زندگی خانم دانشور و با نمونهخوانی و اصلاح، تحت نظر ایشان چاپ شد. کتاب دیگر «زیباشناسی» یا «علمالجمال و جمال در ادب فارسی» هم پایاننامهی ایشان است که در سالهای اخیر با تمایل ایشان و زیر نظر خودشان منتشر شده بود. امیدوارم یادداشتهای دیگرشان هم حفظ شود و در اختیار علاقهمندان قرار گیرد.
شما را مثل اولاد خودش دوست داشت
پس از به پایان رسیدن سخنان مسعود جعفری، ویکتوریا دانشور گفت: امیدوارم دکتر مسعود جعفری از من گله نداشته باشند. شبی که خانم سیمین فوت کردند، ایشان زنگ زده بودند و میگفتند که چرا به من نگفتید؟ و تا صبح گریه کرده بودند. مگر میشد همه را خبر کرد؟ امیدوارم مرا ببخشد. خواهرم همهی شما را مثل اولاد خودش دوست داشت.
با گفتن این سخنان، مسعود جعفری و ویکتوریا دانشور شروع به گریه کردند و غلامرضا امامی از آنها خواست که شاد باشند: «روح خانم دانشور به شادی بیشتر نیاز دارد.»
سووشونخوانی و خاطرات دانشجویان سیمین
همچنین مهشید فرحبخش که خود را از دانشجویان سیمین دانشور معرفی کرد، بخشهایی از رمان «سووشون» را خواند.
زهره نامدار نیز گفت: من در دانشگاه تهران شاگرد خانم دانشور بودم و تا آخرین روزهای زندگی شاگرد ایشان ماندم. وقتی خودم سر کلاس میرفتم، سایهی ایشان را حس میکردم و سعی میکردم همانطور مهربانی پخش کنم. من از نظر معنوی مدیون ایشان هستم. همه از زندگی ایشان گفتند و کسی به این بخش اشاره نکرد که در دانشگاه تهران ما 30 دانشجوی کلاس بودیم که درس ایشان، درس اجباری ما بود، اما همیشه به خانم دانشور کلاس 80 نفری میدادند، چون دانشجویان زیادی از دانشکدههای مختلف به صورت اختیاری در کلاس درس ایشان حاضر میشدند.
اتاق کار سیمین
ویکتوریا دانشور که از زمان مرگ سیمین با همسرش در این خانه زندگی میکند، با لحنی گرم و مهربان از حاضران استقبال و به همه ابراز محبت میکرد. برفها آرام آرام آب میشدند و شاید حاضران به این فکر میکردند که دوباره چه وقت میتوانند به این خانهی گرم و ساده پا بگذارند و در میان کتابها، عکسها و تمام یادگارهای جلال و سیمین به گذشتهها سفر کنند و از ساکنان سالهای دور آن یاد کنند.
برای دیدن اتاق کار سیمین در طبقهی دوم که اجازه خواستیم، ویکتوریا دانشور گفت، آنجا هنوز آماده نشده، بعد از نقاشی مرتبش نکردهایم، یک روز دیگر برای دیدن و عکاسی از آن بیایید. اما با کمی اصرار در نهایت پرویز فرجام ما را به سمت طبقهی دوم راهنمایی کرد.
کنار در آشپزخانه پلکانی هست که وقتی آن را بالا بروی، به اتاق سیمین و جلال میرسی. اتاق پر از وسایل شخصی سیمین است، همه چیز درهم و خاکی است، کمدها و کتابخانه خالی شده و درهایشان نیمهباز مانده است. صندلی سیمین شکسته پشت میز مانده و گچ و گرد و غبار روی قالیچهی کوچک وسط اتاق را گرفته است. چمدانها و کیفهای کوچک و بزرگ روی تخت سیمین و اطراف آن افتادهاند.
پرویز فرجام علت این آشفتگی را کار کسانی میداند که خانه را نقاشی و تعمیر کردهاند: «نمیخواستهاند هیچ چیز را دور بریزند، به همین دلیل همهی لباسها و وسایل خانم دانشور را همینطور جمع کردهاند و اینجا گذاشتهاند. باید آنها را مرتب کنیم و وسایل اضافی را دور بریزیم.»
یک کمد کوچک قدیمی زیر کتابخانه است با گرامافون قدیمی روی آن، تقویم رومیزی سال 82 مزین به تصویری از نیما یوشیج، عکسی از پدر سیمین دانشور و در کنار اینها، پودر صورت و وسایل شخصی بانوی نویسنده. آنسوتر تابلویی روی یک صندلی یا چهارپایه جلب توجه میکند که امضا شده: B. Mohasses
دوباره از این اتاق به سالهای دور میرسیم. شوهر خواهر سیمین میگوید: خانم ریاحی 25 سال پیش از اینکه ما به اینجا بیاییم، با خانم دانشور زندگی میکرد و بعد از ازدواجش هم اگرچه او و همسرش خانهی جداگانه داشتند، بیشتر اوقات در این خانه بودند. خانم دانشور چهار سال پیش از مرگش شبی با ویکتوریا تماس گرفت و از او خواست که پیشش بیاید. بعد از آن ما مراقبت از خانم دانشور را برعهده گرفتیم. همهی کارها از استخدام کردن آشپز و... رو به راه بود. البته ما اصلا از خودمان برای ایشان خرج نمیکردیم. همه از داراییهای خودشان بود. اما کارهایشان را پیگیری میکردیم، مثلا حقوق ایشان از دانشگاه تهران فقط 400 هزار تومان بود، اما با پیگیریهای ویکتوریا کارها را درست کردند و حقوق ایشان به یک و نیم میلیون تومان در ماه رسید. پول چاپ کتابها و... هم بود که ما به همهی آنها رسیدگی میکردیم و برای خودشان خرج میشد.
در ِ خانهی سیمین و جلال به روی علاقهمندان گشوده میشود؟
در پایان مراسم نیز غلامرضا امامی در گفتوگوی کوتاهی با ایسنا گفت: به نظرم باید نمونههایی از دستخط و وسایل خانم دانشور را در ویترینهایی در این خانه به نمایش بگذاریم و اینجا را برای بازدید علاقهمندان آماده کنیم.
پرویز فرجام هم در اینباره اضافه کرد: از میراث فرهنگی به ما گفتهاند میتوانید به بازدیدکنندگان بلیت بفروشید، اما ما بلیت نمیخواهیم.
ویکتوریا دانشور هم چند بار رو به حاضران تأکید کرد: باید اینجا مرکزی برای هنرمندان و نویسندهها بشود؛ سیمین و جلال کم کسانی نبودهاند.
حال باید منتظر ماند و دید چه موقع آرزوی سیمین دربارهی تبدیل شدن خانهاش به بنیاد سیمین و جلال یا بنیاد سیمین و جلال و نیما محقق میشود.
انتهای پیام
نظرات