مترجمها شاید نزدیکترین افراد باشند به دنیای نویسندههایی که میخواهند صدایشان را به زبانی دیگر به گوش مردم دنیا برسانند. «بلا شایویچ»، مترجم کتاب «زمان دست دوم» الکسیویچ به زبان انگلیسی است که به زودی روانه بازار میشود.
او مدعی است وقتی تلفن خانهاش صبح روز پنجشنبه (هشتم اکتبر) زنگ خورد، میدانسته چه خبر خوشی در انتظارش بوده است ...
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، بلا شایویچ، مترجم انگلیسیزبان یکی از جدیدترین کارهای الکسیویچ است، نویسنده اهل بلاروس که روز گذشته عنوان برنده نوبل ادبیات 2015 را به خود اختصاص داد. شایویچ در یادداشتی که برای «گاردین» نوشته، احساسش از شنیدن این خبر و دیدگاهش نسبت به آثار الکسیویچ را بیان کرده است.
به گزارش گاردین، این مترجم در یادداشت خود آورده است: وقتی تلفنم ساعت 7:45 صبح در فیلادلفیا زنگ خورد، جواب ندادم، چون دقیقا میدانستم این یعنی "سوتلانا الکسیویچ"، نویسنده کتابی که دارم ترجمهاش میکنم، جایزه نوبل را برده است. وقت سر کار رفتن بود. به دلایل مختلف خیلی از این اتفاق خوشحالم، اما بیش از همه برای این که خوانندههای بیشتری کتابی را خواهند خواند که طی یک سال گذشته مرا خرد کرده و به شکل دیگری درآورده. از این که چقدر آدمِ دیگر در گریه کردن برای قهرمانهای کتاب الکسیویچ به من میپیوندند و شاید به دید روشنتری برسند، هیجان زدهام.
«سوتلانا الکسیویچ» کارش را به عنوان یک روزنامهنگار آغاز کرد. علاقهاش به زندگی روزمره انسانها در طول تاریخ، الهامبخش دیدگاه چندصداییاش در خلق آثار غیرادبی شد. وی روایتهای دست اول و شجاعانه را به چیزی شبیه گروه کُر تبدیل میکرد، بدون این که از «جذابیت زندگی روزمره» با وجود «تعداد نامحدود حقایق انسانی» کم شود. او با گوش سپردن به مردمی که بزرگترین تراژدیهای قرن بیستم را پشت سر گذاشتند، «به دنبال فاجعهای در چارچوب زندگی روزمره و روایت یک داستان» بود.
الکسیویچ در مقدمه کتاب «زمان دست دوم» که مجموعهای از تاریخ شفاهی زمان انحلال اتحاد جماهیر شوروی تا اعتراضات ضدپوتین سال 2012 است، نوشته است: «تنها دغدغه تاریخ، وقایع هستند. احساسات از محدوده مورد توجه آن خارجاند ... اما من به عنوان یک نویسنده به جهان نگاه میکنم، نه مثل یک تاریخدان، سفت و سخت. مردم مرا شگفتزده میکنند.»
نگاه او به تجربیات زنان در جنگ جهانی دوم، جنگ شوروی و از همه مشهورتر حادثه چرنوبیل، روایتی بیهراس از رنج انسانی است که رژیمهای شوروی و پساشوروی به دنبال ماستمالی کردنش بودند. این باعث شد او مجرم سیاسی شناخته شود. وقتی سال 2000 رژیم لوکاشنکو به او فشار آورد، مجبور شد یک دهه مهاجرت کند و از بلاروس، سرزمین مادریاش دور شود.
حقیقت زندگی که او گزارش میکند، به راحتی قابل هضم نیست. با خواندن کارهای الکسیویچ، خواننده پیش از نیروهای غلبهناپذیر جغرافیای سیاسی، با عجز و ناتوانی اشخاص روبرو میشود: «من در دایرههای درد چرخیدم و چرخیدم. نمیتوانم از این چرخه بیرون بیایم... گاهی به نظرم میرسد که این رنج همچون پلی بین انسانهاست، یک ارتباط پنهانی. در غیر این صورت من آن را به شکل یک شکاف میبینم.»
به عنوان غریبههایی در یک فرهنگ دیگر، ما معمولا رویدادهای سیاسی و اتفاقات فرهنگی را به طور گذرا درک میکنیم اما اصلا نمیدانیم این رخدادها در بستر خود چه معنایی داشتهاند، چگونه مورد استفاده قرار گرفته و درک شدهاند. تاریخ شفاهی تنها ژانری است که میتواند این پس زمینه را ایجاد کند.
ترجمه «الکسیویچ» کار سختی است، من نه تنها باید در کنار قهرمانان الکسیویچ وظیفه روبرو کردن خواننده با قتل، خودکشی، فقر و جنگ را بر عهده بگیرم، بلکه باید این داستانها را با زاویه دید اول شخص مفرد روایت کنم و صدای هراسناک راوی را منتقل کنم. این که ترس را در کلامت بگنجانی بدون این که بتوانی به آنهایی که حرف میزنند کمکی کنی، خیلی کار غمانگیزی است. حداقل این دلخوشی را داری که صدایشان شنیده میشود. دستاوردهای الکسیویچ در جایگاه یک نویسنده، با شجاعت باورنکردنی او در دنبال کردن و حرف زدن با افرادی که در رنجی غیرقابل تصور زندگی کردهاند، برابری می کند. نمی توانم تصور کنم نگاه کردن در چشمان این مردم، در آغوش گرفتن آن ها و دانستن این که تنها کاری که از دستت برمی آید گوش کردن است، چطور می تواند باشد.
الکسیویچ با معطوف کردن توجهش به اشخاص چه شجاع چه شکست خورده، چه سرسخت و چه تسلیم شده معیار تاریخ معاصر را تغییر داد. آن را روی اشخاصی صفر کرد که زندگی های پیچیده اما سطح پایین را با وجود تمام طغیان ها سپری کردند. او نشان می دهد چطور انسان ها از یک تراژدی جان سالم به در میبرند و بُعدی جهانی و ماورایی به رنجی شدیدا بومی می افزاید. خواننده ها با خواندن داستان شخصیت های او، می فهمند درد کشیدن، حتی رنجی که از سوی نیروهای کاملا خارجی وارد می شود، می تواند مردم را به هم نزدیک کند، اگر ریسک پذیر باشند و گوش شنوا داشته باشند.
با نگاه کردن به این روایت از تراژدی شوروی، خوانندگان انگلیسی زبان نه تنها بیشتر به ستایش تحمل مردم در زمان شوروی و پساشوروی می پردازند، بلکه پرتره ای گویا از شکستن قلب ها، رنج کشیدن و زنده ماندن در اواخر قرن بیستم و اوایل بیست و یکم را مشاهده می کنند و این فرصتی است که من در هیچ اثر هنری دیگری به جز کتاب الکسیویچ مشاهده نکردم.
انتهای پیام
نظرات