عبدالحسین فرزاد - مترجم و استاد دانشگاه - در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده، به مصاحبه چند روز پیش این خبرگزاری با بهروز افخمی پرداخته و در نقد آن نکتههایی نوشته است.
این دانشیار زبان عربی و ادبیات تطبیقی، در یادداشت خود با این آغاز که با توجه به رویکرد افخمی به مسائل کشور و جهان و معضلات پیش رو، همان بهتر که دست از استخاره بردارد؛ زیرا در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست، در بخش دیگری آورده است: «در حقیقت یا قلم و دوربین به دست نگیر و اگر میگیری از هیچ چیز و هیچکس باکی نداشته باش و کار فرهنگی خودت را به دور از شعار، پربار ارایه بده. مقصود بنده، شعار سیاسی نیست. هنرمند شعار نمیدهد، بلکه اطلاعات و دانش( science) را در ذهن مخاطبش به معرفت و شناخت (knowledge) تبدیل میکند».
او همچنین گفته است: «حتما این فیلساز عزیزو توانا، فیلم نام گل سرخ را دیده است. این فیلم را ژان ژاک آنو، در دهه هشتاد با بازی شون کانری ساخت. در تلویزیون ما، در برنامه هنر هفتم، به سرپرستی مرحوم استاد اکبرعلمی این فیلم نقد شد. اگر اشتباه نکنم در نقد این فیلم، دوست عزیز استاد دکتر حسن بلخاری هم شرکت داشت و سخنان ایشان بسیار سودمند بود.
این فیلم برگرفته از رمانی به همین نام (نام گل سرخ - یا – آنک نام گل سرخ) اثر نویسنده و نشانهشناس بزرگ ایتالیایی مرحوم اومبرتو اکو، است. نکته جالب در این رمان این است که کشیشی متعصب، کتابخانه یک کلیسای جامع را به دوقسمت تقسیم کرده و یک قسمت کتابهایی خاص را ( که کتب ضالّه نامیده) به سیانور آغشته کرده است که هر کس بخواند، بمیرد. گروهی از طلاب کلیسا که وسوسه میشدند تا این آثار را بخوانند، سیانور از طریق دست و زبان جذب بدن آنها میشد و آنها را میکشت. میدانید آن کشیش چه کتابهایی را کتب ضاله میدانست: نعوذ بالله قرآن مجید، هزارویکشب، کمدی الهی دانته، دکامرون و...
این کشیش میگفت این کتابها نشاطآور است و میل به زندگی را در این دنیا زیاد میکند و باعث شادی مردم میشود و وقتی مردم شاد باشند، دیگر از کلیسا نمیترسند و از ما اطاعت نمیکنند.
ببینید چقدر این کشیش متعصب راه حضرت مسیح (ع) را به میل خودش عوض کرده است. درحالیکه در اسلام حدیثی داریم که علامت مؤمن این است که سُرَّ مَن رآهُ: یعنی هرکس او را ببیند شادمان میشود (رجوع کنید به مقاله بنده در چندسال پیش با عنوان: شاد زیستن کار خردمندان است).
به بیان دیگر، اومبرتو اکو میگوید هرچیزی که شادی مردم را از آنها بگیرد، الهی و خداگونه نیست. پس وقتی اقتصاد ما کارد را به استخوان رسانده، وظیفه هنرمندان و اهل علم است که سیاستمداران را یاری دهند تا مشکلات را حل کنند؛ همانطور که آیةالله جوادی آملی فرمودند برخی مسؤلین تخصص، لیاقت و عرضه کافی برای پستهای دولتی را ندارند».
عضو هیات نویسندگان دایرهالمعارف اسلامی همچنین در بخش دیگری از یادداشت خود آورده است: «اعتراضات اخیر را بنده مدنی میدانم، اگرچه گروهی به میان مردم میآیند و کوشش میکنند که مسأله را به اغتشاش بکشانند. رسول اکرم(ص) فرمودهاند: «سیّد القومِ خادمُهم» رییس مردم خادم آنهاست. در حقیقت در نظام جمهوری اسلامی مردم مانند رژیم پادشاهی، رعیّت نیستند، بلکه اربابان کشور هستند و دولتمردان، نوکر و گماشتگان مردم هستند که با نظر و رأی مردم انتخاب میشوند پس هیچکس از جانب دیگری غیر از مردم، حق حکومت ندارد.
به قول مرحوم پروفسور ادوارد سعید، هنرمندان، علما و دانشمندان در حقیقت باید همیشه در مقابل قدرت سیاسی بایستند و نه همراه آن. در کشور متأسفانه در بخش اقتصادی ما با فامیلبازی و زدوبندهایی که همه میدانیم، اقتصاد کشور را بیمار و ناتوان کردهایم، بنابراین توزیع ثروت بر مبنای عدالت اجتماعی صورت نگرفته که البته بیشتر این بخش به جهت آن است که مسؤلین بخش اقتصادی، متخصص در دانش اقتصاد روز جهان نبودهاند. و نیز در بخشهای دیگر سیاست، ما ارتباط خود را با جهان کمکم قطع کردهایم. ما باید با همه جهان تعامل فرهنگی، علمی، مدنی، سیاسی و اقتصادی داشته باشیم».
رایزن فرهنگی جهان عرب (فرهنگ وتمدن اسلامی – عربی) در کشور کره جنوبی، در ادامه تشریح کرده است: «آیا میدانیم چرا تمدن درخشان یونان رو به افول گذاشت، درحالی که تمدن و فرهنگ ایرانی و بعد ایرانی - اسلامی، جهانگیر شد؟
دلیلش این بود که یونان تصور میکرد بر همه جهان غلبه فرهنگی و علمی دارد و به سرزمینهای دیگر هیچ نیازی ندارد. قطع ارتباط با جهان، تمدن یونان را به سوی رکود و در خود مردن برد؛ درحالی که دانشگاه جندیشاپور ایران همواره دانشجویان و علمای کشورهای دیگر از جمله یونان را با آغوش باز میپذیرفت و حتی از اطلاعات و دانش آنها نیز بهره میگرفت. پس از اسلام نیز دانشمندان مسلمان که نود درصد ایرانی بودند، با جهان در ارتباط بودند».
او همچنین با یادآوری اینکه در آن دورهها هم آثار فیلسوفان و دانشمندان غربی به عربی برگردانده میشد و هم آثار ایرانی اسلامی به زبانهای غربی ترجمه میشد، آورده است: «در آکادمی دانشمند بزرگ ایرانی ابوسلیمان سیستانی، از کشورهای دیگر نیز برای کسب علم و نیز گفتوگوهای فلسفی، شرکت میکردند. بگذارید شمهای از این دانشمند بگویم:
ابوسلیمان در اظهار نظر درباره سیاست و فلسفه وتأثیر فلسفه بر سیاست، بسیار قاطع بود. در نظر او سیاستمدار باید دانشمندان را حمایت کند تا رستگار شوند و مردم دونپایه را که درکی عمیق و علمی از زندگی ندارند، از خود دور کند زیرا آنان خود را به امرا نزدیک میکنند تا چند دیناری بیشتر به چنگ آوردند.
ابوسلیمان و فیلسوفان محفل او غالبا اجازه نمیدادند به جهت برخی کمکهای مالی دربارها، بنیانهای فلسفی آنان خدشهدار شود. به همین جهت، آزادگی خود را حفظ میکردند و از هیچکس بیم و هراسی نداشتند. عضدالدوله دیلمی با آنکه از حامیان سیستانی (سجستانی) بود و او چند کتاب درباب فلاسفه یونان برای او تألیف کرده بود، با این حال نمیتوانست اشتباهات شاه را ندیده بگیرد.
ابوسلیمان، هنگامی که عضدالدوله وفات کرد و گروه هممسلکان فلسفی وی صحنهی حضورِ ۱۰ فیلسوف، دراطرافِ تابوت اسکندر کبیر را بازسازی کردند، و ۱۰ نفر دوطرف تابوت شاه را گرفتند، گفت: این شخص (عضدالدوله)، سنجشی نادرست از این دنیا داشت و برای آن ارزشی زیاده از حد، قایل بود. همین قدر بس که گفته شود برای به دست آوردن سود در این جهان، جان خود را از دست داد».
عبدالحسین فرزاد در یادداشت خود همچنین یادآوری کرده است: «این عرایض من، از نوع اکنونزدگی نیست، بلکه بنده از همان اوایل دهه هفتاد، نسبت به فساد مالی هشدار دادهام و صدام حسین و خاندان او را مثال آوردهام ( مقالات بنده در مطبوعات خودمان هست: عزیزم ما همه دزدیم – توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند- نقد فیلم ۳۰۰- و...)
ایشان (افخمی) و خیلی دیگر از دوستان فیلمساز ظاهرا اکنون حرفی برای گفتن ندارند و اگر دارند (که حتما دارند) میترسند به نقد سیاسی وارد شوند، چون ممکن است موقعیت خود را از دست بدهند؛ وگر نه امام علی(ع) وقتی به خلافت رسیدند، اولین سخن ایشان این بود که : «اگر بیتالمال به مهر زنان هم رفته باشد، من آن را پس میگیرم».
پس امام علی(ع) اقتصاد را نخستین پایه خلافت خود میداند، زیرا آدم گرسنه دین و ایمان ندارد. به همین جهت بود که هنگامی که کمون پاریس (۱۸۷۱) به وسیله سوسیالیستها تشکیل شد، مخالفان به ویژه انگلیسیها به آنها«- New Muslims -نومسلمانها» میگفتند؛ زیرا رویکردهای اقتصادی آنها مانند مسلمانان بود».
این عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در پایان درباره بهروز افخمی تصریح کرده است: «این فیلمساز عزیز کارهای خوبی در کانامه خود دار و مورد احترام بنده است، اما ظاهرا مدتها از جامعه و مسائل آن فاصله گرفته و اکنون دیگر درک درستی از مسائل و مصائب و مشکلات جامعه ایران و جهان ندارد. فیلم آواتار را مثال میزند. این فیلم در حقیقت نقد جهان سرمایهداریست که به دنبال سود بیشتر، انسان مسخشده به تخریب جهان برخاسته است. علت فروش فیلمها در آنجا به جهت خوشساخت بودن آنهاست که صنعت سینما در آنجا خیلی قویتر و پیشرفتهتر از صنعت مثلا اتومبیلسازی است. ما با آنها نمیتوانیم در آن بُعد رقابت کنیم اما در ساختن فیلمهای انسانگرا و رئالیستی میتوانیم کار کنیم و سطح فرهنگ و تفکر مخاطبان خود را بالا ببریم. ما باید بکوشیم تا عنصر نقد در جامعه به عنوان یک نهاد مدنی مانند مسجد و دانشگاه و کلیسا، به رسمیت شناخته شود و هیچکس خودش را مبرّا از نقد نداند. در فرانسه فرانسوا ولتر، فیلسوف و نویسنده مشهور، نقد را وارد جامعه فرانسه کرد که بعد آخوندزاده نیز با مطالعه آثار او نقد یا به قول خود قریطیقا (critique ) در آثارش در ایران مطرح کرد. ظاهراً این سخن او بود که: «در ایران دست روی هرچیز که میگذاری ،باید از آن انتقاد شود».
به هرحال جای تأسف است که در کشور من برخی تصور می کنند که بیشتر حوزههای هنر به افلاس رسیده است، این ما هستیم که به افلاس رسیدهایم. به قول حافظ شیرازی:
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
و علیه التکلان»
انتهای پیام
نظرات