• سه‌شنبه / ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ / ۱۰:۲۳
  • دسته‌بندی: دیدگاه
  • کد خبر: 1404011909031
  • منبع : مطبوعات

پشت بیسیم هنوز صدای آوینی است

پشت بیسیم هنوز صدای آوینی است

ما خرازی و ستاری و چمران و متوسلیان و بروجردی و همت و کاظمی و باکری و زین‌الدین‌ها دیده‌ایم. این روزها که مقتدای حکیم و جانبازِ ما در وسط معرکه، یک تنه ایستاده است و طنین صدای «هل من ناصر» او را می‌شنویم، اگر راوی روایت فتح در میان ما بود، به جای حسرت و غبن و دریغ، به جای دست روی دست گذاشتن و چه کنم چه کنم کردن‌های منفعلانه، تهدیدها را به فرصت و یأس‌ها را به امید و پیروزی تبدیل می‌کرد.

به گزارش ایسنا، احسان محمدحسنی در سرمقاله شماره امروز فرهیختگان نوشت:

برخیز ای چاووش شهر عشق، برخیز
غسل زیارت کن ز نهر عشق، برخیز
بربند مَحمل را و برپا کن عَلَم را
آواز ده، آواز عشاق حرم را
هرکس که پیمان ولا دارد بیاید
هرکس هوای کربلا دارد بیاید
«بیاید» مصرع آخر را که حاج‌صادق آهنگران با نوای آسمانی خود می‌خواند، با زیر صدای بم و توی دل خالی کنِ طبل، تازه گفتار متن آقا مرتضی آغاز می‌شد و در قاب تلویزیون، این روایت فتحِ غواصان لشکر ۴۱ ثارالله(ع) بود که با روایت بغض‌آلود حاج‌قاسم سلیمانی از یاران خط شکنِ عاشورایی‌اش در شب عملیات والفجر هشت و فتح شهر فاو، ما را زمین‌گیر و اسیر اخلاص و پاکباختگی فرزندان خمینی(ره) می‌کرد!
عجب روزگار غریبی است! هرگز گمانمان این نبود که در عصر غیبت و در هنگامه‌ پر فتنه و ابتلای ظهور منجی، در حسرت دوری و فراق علمدارانی همچون حاج‌قاسم عزیز و سیدحسن نصرالله بسوزیم و بسازیم!
در رؤیاها و تصاویر ذهنی‌ام از نبردهای آخرالزمانی، همواره حلقه‌ فرماندهان یمنی و لبنانی و عراقی و افغانستانی و پاکستانی را گردآمده پیرامون ابومهدی المهندس و حاج‌قاسم و سیدحسن در حالی که آنتن در دست دارند، مسلّط بر بالای کالک و نقشه‌های عملیاتی، کنار دست حضرت سیدناالقائد نشسته و در حال کشیدن فِلِش جهت حمله می‌دیدم و درصدی هم احتمال نمی‌دادم که روزی فرا برسد که این جوانمردان، در حیات ظاهریِ دنیوی و مادی نباشند و ما همچنان زنده‌نمایی کنیم و نفس بکشیم! اما چه غم، که شیعه همواره از سوگ و حزن، حماسه آفریده است.
جهاد سترگی که سیدمرتضای آوینی را بزرگ و ماندگار کرد، در حقیقت، همین دست فرو بردن در «سوگ» و ماتم و بیرون کشیدنِ «حماسه» و «امید» از اعماق عزا و مصیبت‌ها بود! او بود که از قلبِ کشتارگاه سِربرنیتسا و مظلومیت مسلمانان بی‌پناه بوسنی و هرزگوین، جواهری همچون «خنجر و شقایق» را استخراج کرد و بر سر دست گرفت! او بود که از میان خاکسترهای به جا مانده از شعله‌های آتشِ تکفیر و خون جگرهای شیعیان پاکستان، خُنکای «نسیم حیات» را به ارمغان آورد! او بود که از مقاومت و شهادت فرزندان ایران زمین در خونین شهر، «شهری در آسمان» را بنا کرد و باز هم او بود که از منطقه عملیاتی فکه و مقتل سربازان حضرت روح‌الله(ره) در نبرد لو رفته والفجر مقدماتی، «روایت فتح» را خلق کرد و حماسه‌ها سرود و نهایتاً جان تابناکش را در وسط میدان مینِ همین قتلگاه، تقدیم کرد!
بله؛ هنر آقا مرتضای ما، خلق حماسه از فاجعه است! روشن کردن چراغ امید در ظلمات یأس است! که اگر چنین نبود، ملّت ما از فردای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ الی یومنا هذا، ملّتی مأیوس و شکست خورده و افسرده بود! جامعه‌ای که امید و رؤیا نداشته باشد، اساساً جامعه مغموم و مُرده است. ملّتی است که پیشاپیش، سرخوردگی و ذلّت و مرگ را پذیرفته است!
تبحّر حاج‌قاسم، در تبدیل کردن تهدیدها به فرصت بود و تخصّص سیدمرتضی، مبدل کردن تصویر یأس و مرگ به امید و شهادت و پیروزی. این همان دُرّ نایاب و نگاه بلندی است که امروز، هم در میان فرماندهان سلحشورِ میدان و هم در تصویرسازی درست از رشادت‌ها و حماسه‌های صحنۀ این پیکار، در رسانه‌های حداقلی‌مان، در حکم کیمیاست که به آن از همیشه محتاج تریم...
ما ملّتی هستیم که قریب به ۳۰۰ سال به‌عنوان ابرقدرت شرق، با امپراتوری رُم جنگیده‌ایم؛ شکست‌ها و پیروزی‌ها به خود دیده‌ایم، زمین خورده‌ایم و بار دیگر قوی‌تر برخاسته‌ایم! سرداران بزرگی همچون «سورنا» در دل تاریخ این کهن بوم و بَر داشته‌ایم که پشت «کراسوس»، پرچمدار وحشیِ امپراتوری غرب را به خاک مالیده است! ما مردمان حق‌طلب و آزاده‌ای بوده و هستیم که اسلامِ عزیز را نه با ضربت شمشیر اعراب، که با فکر و عقل و ایمان، در آغوش گرفتیم و با افتخار، تاج مسلمانیِ دین آخرین پیامبر الهی را بر سر گذاشتیم. ما عاشورا و کربلا داشته‌ایم و زینب‌ها و علمدارهای بی‌دست دیده‌ایم! ما شاه اسماعیل‌ها و شاه عباس‌ها داشته‌ایم که «قزلباش»‌های شجاع و فاتح ایران زمین در ارتش صفویه را بر سربازان متجاوز و مغموم عثمانی و اُزبک و پرتغالی، چیره و مسلّط کرده‌اند و دیواره قلعه‌ها و دژهای عظیم و مستحکم دشمن را شکافته و فروریخته‌اند!
آری؛ ما خرازی و ستاری و چمران و متوسلیان و بروجردی و همت و کاظمی و باکری و زین‌الدین‌ها دیده‌ایم.
این روزها که مقتدای حکیم و جانبازِ ما در وسط معرکه، یک تنه ایستاده است و طنین صدای «هل من ناصر» او را می‌شنویم، اگر راوی روایت فتح در میان ما بود، به جای حسرت و غبن و دریغ، به جای دست روی دست گذاشتن و چه کنم چه کنم کردن‌های منفعلانه، تهدیدها را به فرصت و یأس‌ها را به امید و پیروزی تبدیل می‌کرد.
تصویری که دشمن در رسانه‌های قدرتمندش با ستاره‌ها و قصه‌های خیالی هالیوود و والت‌دیزنی از تاریخ و تمدنِ نداشته‌اش و آینده‌ موهوم و رؤیایی خود برای مخاطبانش ساخته است! مسیری که کره‌جنوبی و ترکیه با خلق تخیل‌های جذاب و تاریخ‌سازی‌های جعلی در پیش گرفته‌اند و از پس آنها عربستان سعودی با به رخ کشیدن تصویر آینده‌ مافوق برتر خود، پیش چشم جهانیان گذاشته است!
این راهی است که ما در غیاب او نرفته‌ایم و کاری است که ما نکرده‌ایم و همچنان بر زمین مانده است و صد حیف که هزاران سوژه و قصه و قهرمان‌های واقعی‌مان را در دل صندوقچه‌های تاریخ سرزمینمان برای همیشه محبوس کرده‌ایم! باید از تاریخ عظیم و تمدن بزرگ ایران عزیز اسلامی‌مان غبارروبی کنیم. باید برای آینده، رؤیا ساخت، باید به جامعه‌ هنوز ایستاده اما زخمی و جراحت برداشته و نگران، روح امید پمپاژ کرد! چه با یک گوشی تلفن همراه و صفحات مجازی، چه با رسانه و شیپورهای رسمی که در اختیار داریم!
باید ورق را برگرداند؛ می‌شود و می‌توانیم...
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!
همان‌طور که راوی صادقِ روایت فتح در حضور الحاضر گفت: «بگذار دشمن خود را بفریبد و در انتظار از پا نشستن ما باشد. آینده از آنِ فرزندان ماست.»
چه زیبا گفت حضرت مولوی:
از هزاران خلق، یک تن صوفی‌اند
مابقی در سایۀ او می‌زی‌اند
مشتاقِ راهی که « او » رفته است

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha