• جمعه / ۹ خرداد ۱۴۰۴ / ۱۲:۲۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404030905466
  • خبرنگار : 71451

چگونه از جاده آتشین نجات یافتم؟

چگونه از جاده آتشین نجات یافتم؟
تصویر تزیینی است

انگار عراقی‌ها خیلی وقت بود مرا زیر نظر گرفته بودند و وقتی فهمیدند من متوجه اشتباهم شدم و دور زده‌ام زمان را از دست ندادند و به سمت من آتش کردند. هر لحظه امکان داشت یکی از این گلوله‌ها به ماشین اصابت کند و کارم تمام شود. شتاب ماشین را بیشتر کردم و با صدای بلند هر دعایی که بلد بودم می‌خواندم.

به گزارش ایسنا،   رضا ترابی سرباز وظیفه دوران هشت سال دفاع مقدس و جمعی لشکر ۲۸ پیاده سنندج بوده است. او در خاطره‌ای با اشاره به حضور در یک جاده خطرناک برای تعمیر خودرو رزمندگان روایت می‌کند: در  سال ۱۳۶۲ به عنوان مکانیک در لشکر ۲۸ خدمت می‌کردم و به همین دلیل هیچ وقت حضور مستمری در خط مقدم نداشتم مگر اینکه ماشینی چه در خط مقدم چه در پشت جبهه خراب می‌شد . من برای آن اعزام می‌شدم و به محض اینکه ماشین را درست می‌کردم بر می‌گشتم.

یک بار که مشغول تعمیر یک ماشین بودم. خبر رسید که یک جیپ در خط مقدم خراب شده است و باید به جلو اعزام شوم. من هم بلافاصله راه افتادم، اما پس از مدتی در مسیر خود به یک جاده سه راهی رسیدم. یک لحظه مردد ماندم ولی چون درست نمی‌دانستم که کدام راه را باید انتخاب کنم و اگر خیلی معطل می‌کردم به تاریکی هوا بر می‌خوردم با حدس و گمان یک جاده را گرفتم و به حرکت ادامه دادم.

هرچه جلوتر می‌رفتم جاده برایم نا آشناتر و نا امن‌تر می‌شد. یک حسی به من گفت دارم اشتباه می‌کنم و به سمت عراقی‌ها می‌روم. کم‌کم ترس برم داشت و اضطراب تمام وجودم را گرفت. در دو طرف آن جاده تاریک تانک‌های منهدم شده عراقی‌ها را می‌دیدم. آنها همین طور رها شده بودند. با دیدن این تانک‌ها مطمئن شدم که دارم اشتباه می‌روم و گرنه تا آن موقع باید می‌رسیدم.

در آن شرایط هر لحظه ممکن بود به نیروهای عراقی برخورد کنم، به همین دلیل فرصت را از دست ندادم و با سرعت توی جاده دور زدم. می‌دانستم که کمترین سر و صدایی ممکن هست عراقی‌ها را متوجه حضور من در آن منطقه بکند، اما از شدت ترس پایم را گذاشتم روی گاز تا هرچه زودتر راهی را که آمده بودم برگردم. صدای ماشین در فضا پیچیده بود و پشت ماشینم مه غلیظی از گرد و خاک به هوا بلند می‌شد که ناگهان صدای شلیک توپ و خمپاره بلند شد.

انگار عراقی‌ها خیلی وقت بود مرا زیر نظر گرفته بودند و وقتی فهمیدند من متوجه اشتباهم شدم و دور زده‌ام زمان را از دست ندادند و به سمت من آتش کردند. هر لحظه امکان داشت یکی از این گلوله‌ها به ماشین اصابت کند و کارم تمام شود. شتاب ماشین را بیشتر کردم و با صدای بلند هر  دعایی که بلد بودم می‌خواندم.  درست در همین موقع یک خمپاره در چند قدمی ماشین من به زمین خورد. حجم صدا و گرد و خاک به حدی بود که مطمئن شدم کارم تمام است، اما از اینکه ماشین همچنان به حرکت خودش ادامه می‌داد مات مبهوت مانده بودم.

آن شب به هزار زحمت و با ترس و لرز فراوان از معرکه گریختم و وقتی از ماشین پیاده شدم ترکش‌های خمپاره را دیدم که توی کاپوت ماشین فرو رفته بودند. دلیل آن اتفاق عدم شناخت منطقه بود و اینکه عواقب کار را زیاد جدی نگرفته بودم و بدون پرس وجو به راه خودم ادامه دادم.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha