زینب بیات، شاعر و همسر محمدکاظم کاظمی، شاعر اهل افغانستان ساکن ایران در شعری با عنوان «عبور از روزهای تلخ» آورده است:
چندمین روز شد که جنگ شده، صبح خسته، شبی پریشانحال
هر طرف یک ستارهٔ زخمی، سار و گنجشکهای بی پر و بال
چندمین روز شد که سایهٔ جنگ... کودکم با هراس میپرسد:
مادر این چیست این که برد از ما، خواب آرام و شور و شوق و خیال؟
جنگ بر طبل باز میکوبد او که دزدیده خندههای مرا
برده از قلب پاک دخترکم ضربان نشاط مالامال
گم شدم در تمام ثانیهها، بین اخبار و تیترهای خشن
مثل زنهای شهر، آینه را من فراموش کردهام امسال
آبی آسمان و ابر سترگ، بالهای بلند کاغذباد
پاره شد با جت و پرید از شهر، خاطرات خوش و سپید و زلال
چندمین روز؟ نه خدا نکند جنگ در خانه ماندگار شود
بگذر از روزهای تلخ و بمان ای شکوه همیشه، جاه و جلال
کاش امشب تمام موشکها، شاخههای پر از شکوفه شوند
گل بکارند تانکهای جهان، بیدلیل و بدون استدلال
صبح با عطر نان تازه و چای، وطنم را بغل بگیرد تنگ
پرچم آفتاب در دستش، شادمانه بیاید استقبال
***
همچنین سیده تکتم حسینی، شاعر افغان شعری را برای همدلی با ایرانیان سروده است:
هر موشکی به سمت تو میآمد، اول میان خانهی من افتاد
باروتها به سقف تو باریدند، آتش به جان خانهی من افتاد
فصل بهار خانهی همسایه، سوی تو از اراضی بیگانه
از لابهلای نرده که سوز آمد، برگ خزان خانهی من افتاد
روح تناور تو بلایت شد، در حقت ای درخت جنایت شد
دندان ارّه تیز برایت شد، سرو جوان خانهی من افتاد
دیدند خوشههای نجیبت را، خندان و سرخ، گونهی سیبت را
فوج ملخ به مزرعهات رو کرد، آفت به نان خانهی من افتاد
از یک تبار و خاک و وطن ماییم، یک روح در میان دو تن ماییم
اشک فغان سوگ عزیزانت، از دیدگان خانهی من افتاد
بامت بلند باد که در تاریخ، هرگاه پتکهای زیادی خواه
انداختند سقف و ستونت را، خانه به خانه.. خانهی من افتاد
دورت بگردم ای که چنین ماهی، ای سرزمین خنده و خونخواهی
عمری شعاع روشن خورشیدت، بر آسمان خانهی من افتاد...
انتهای پیام
نظرات