به گزارش ایسنا، علیرضا موحد دانش، فرزند اول خانواده در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم به سربازی رفت و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت.
با آغاز غائله کردستان، به آنجا رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پسازآن به جبهه اعزام شد و بهعنوان جانشین محسن وزوائی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات یک دستش قطع شد.
وی پس از عملیات مطلع الفجر به مکه معظمه مشرف شد. مدتی بعد به تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) اعزام شد تا بهعنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر، مأموریتش را انجام دهد.
وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را به عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سهگانه عملیات الی بیتالمقدس و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
در خرداد سال ۱۳۶۱ با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیتالمقدس، به همراه قوای محمد رسولالله (ص)، به لبنان اعزام شد.
بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عملیات والفجر ۱ (بهمنماه ۱۳۶۱) با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
وی سرانجام در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲، در منطقه حاج عمران، درحالیکه فرماندهی تیپ را در اختیار داشت، به شهادت رسید.
ازخودگذشتگی موحد دانش
در جریان عملیات آزادسازی سنندج از دست عوامل ضدانقلاب و کوملهها که نزدیک به یک ماه به طول انجامید؛ در روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۹، طبق توافق بهعملآمده مقرر شد گروهی از پاسداران، از نقاط تازه تصرفشده بهمنظور تسلط بیشتر بر تپهها و محلههای حسنآباد و شریفآباد حرکت کنند و پس از تأمین اهداف، پاسداران سپاه اصفهان نیز بهعنوان پشتیبان به آنها ملحق شوند.
نورعلی شوشتری یکی از دوازده نفر پاسدار مشهدی بود که به همراه برادر مهدیان پور وارد عمل شدند. وی ازجمله نیروهای تازهنفس شرکتکننده در این عملیات، مشاهدات خود را اینگونه بیان میکند:علی موحد دانش ما را داخل یک مینیبوس پر از مهمات کرد و به محور شریفآباد فرستاد. در مسجد شریفآباد که مستقر شدیم با بیسیم با برادر رحیم (صفوی) نزدیکیهای ظهر بود تماس گرفتیم و گفتیم آقا ما میخواهیم این تپهها را بگیریم، اگر نگیریم اصلاً نمیشود. واقعاً آقا رحیم مخالف بود. بعدازاینکه دید ما راضی هستیم که برویم؛ گفت بروید.
رسیدیم به شریفآباد، یکباره از چهار طرف ما را به رگبار بستند. حالا ما هم تازه آمده بودیم و هیچ نمیدانستیم که کجا هستیم و دشمن کجاست، خودی کجاست. آمدیم پایین و اینطرف و آنطرف را گشتیم، یکمرتبه علی موحد را دیدیم. حدوداً هفده، هجده نفر از بچهها شهید و یا مجروح شده بودند. ایثارهای خیلی بالایی در آنجا دیده میشد. یکی از بچهها دو تا مجروح و یک شهید و یک بیسیم و اسلحهاش را در زیر آنهمه تیر، یکییکی بغل میکرد و از بالا تا پایین شریفآباد، قل میخورد میآمد پایین، بدون اینکه آنها را بیندازد.
عزیز محمدی نیز میگوید: خدا شاهد است در آنجا دیدم که حاج علی، دانهدانه بچههای زخمی را میرفت، میگذاشت روی دوشش و میآورد پایین، روی تپهای که سر میآوردی بالا، گیج گاه را میزدند. این شهامت، شجاعت و ایمان حاج علی بود. یکی از بچهها، مجید حسنی بود. هیکل درشتی داشت و ۱۸ یا ۱۹ سالش بود. او را هم که سالم مانده بود؛ گذاشت روی کولش؛ آورد پایین. رفت سراغ بیسیمچیمان که دیگر شهید شده بود. گفت بیسیم دست آنها بیفتد ناجور است. بیسیم را برداشت و آورد پایین. بقیه جنازهها ماندند بالا که سه روز بعد آنها را آوردیم پایین.
یکی دیگر از نیروهایی که در این درگیری شرکت داشت، ماجرا را چنین تعریف میکند: بالای تپه که رسیدیم، نه چالهای بود، نه برجستگی و نه حتی میشد جایی را حفر کرد. تمام تپه از سنگهای سخت تشکیلشده بود. درگیری شروع شد و پنج ساعت متوالی ادامه پیدا کرد. ضدانقلاب روی ارتفاع بلندتری نسبت به ما موضع داشت و هر حرکت کوچک ما را نشانه میرفت. چندین شهید و مجروح دادیم تا اینکه هوا کاملاً تاریک شد. علی ایستاده بود و با دقت ارتفاعات را زیر نظر داشت. احتمال میداد ضدانقلاب تک کند.
حدود بیست دقیقه یا بیشتر ایستاد تا از پایین آمدن همه بچهها، مجروحان و شهدا مطمئن شود. بعدها فهمیدیم که علی با لشکر ۲۸ هماهنگی کرده بود و قرار بود توپخانه، ما را در این حمله پشتیبانی کند، اما چون آن موقع ارتش هنوز از عناصر مخالف پاک نشده بود، توپخانه عمل نکرد. علی به ناچار فرمان عقبنشینی داد.
منبع:
نداف، مجید، بیستودو روز نبرد (آزادسازی سنندج)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، دانشگاه امام حسین (ع)، تهران ۱۳۹۹، صص ۳۸۳،۳۸۴، ۳۹۵، ۳۹۶، ۳۹۸
انتهای پیام
نظرات