رویا صدر، طنزپرداز و پژوهشگر در یادداشت خود که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، به مناسبت سالگرد درگذشت پرویز شاپور نوشته است:
با سیاهی شب از سپیدی صبح مینویسم.
پانزدهم مرداد، سالروز درگذشت پرویز شاپور (۱۳۰۲-۱۳۷۸) است که نامش با کاریکلماتور پیوند خورده است؛ واژهای که تلفیقی از کاریکاتور و کلمات است؛ یعنی اثری که کلمات را در ذهن به شکلی موجز و شوخطبعانه، دیدنی میکند. این نامگذاری، ابتکار احمد شاملو است؛ به سال ۱۳۴۶ برمیگردد؛ یعنی زمانی که شاپور قطعات کوتاهش را (که تا آن زمان عنوان ثابتی نداشت) در نشریۀ "خوشه" به سردبیری شاملو منتشر میکرد.
آثار شاپور درحقیقت بازتعریف قالبی است که رد آن را در پیشینۀ ادب فارسی، گزینگویههای سنتی، اندرزنامههای دوره فارسی میانه و همچنین فرهنگعامه میبینیم؛ اما این آثار تا پیش از کاریکلماتور، قالبی مستقل قلمداد نمیشد. هنر شاپور، تثبیت آن بهعنوان یکی از قالبهای شناختهشده در ادب فارسی است.
شاپور تا آخر عمرش نوشت و کوتاه نوشت، پیش از "خوشه" نیز این کوتهنوشتها از او در نشریات مختلف منتشر شده بود، از نشریات محلی اهواز گرفته تا "سپیدوسیاه" و "توفیق". آن روزها کمتر کسی فکر میکرد که این جملات کوتاه بهعنوان سبکی مستقل در طنز شناخته شود. گویی او چند دهه از زمان خودش جلوتر بود و میبایست زمان بگذرد تا ارزش و اهمیت آثارش برای جامعه ادبی و هنری روشن شود. شاپور در گفتوگو با سالنامه سال ۱۳۷۳ "گلآقا" گفته که در "توفیق" به او لقب کاغذ سیاهکن داده بودند، چون زیاد مینوشت. درنهایت هم فشار بر او برای نوشتن به سبکهای معمول آن روزها به نتیجهای نرسید، چراکه قلم موجز و نگاه شاعرانه و بازیگوشانهاش، در قالبهای مرسوم نمیگنجید. شاپور در آن گفتوگو میگوید: «بعضی از دوستان میخواستند ما را از راه راست منحرف کنند و میگفتند داستان بنویس و فلان کن ولی من پایم را از گلیمم درازتر نکردم. همین جملات کوتاه را ادامه دادم.» معروف است که در توفیق نوشتههایش را روی کاغذهای بسیار کوچکی بهاندازه دو بندانگشت مینوشت که در ستونهایی چون «برخورد عقاید و آرا» چاپ میشد. گاهی هم این نوشتهها از ستون «دارالمجانین فکاهیات» سر درمیآورد، عنوانی که بهخوبی بازتاب نگاه غیرجدیای است که در ابتدا به آثارش بود. بااین حال سبکش بهمرور درپی همکاری با نشریۀ خوشه و انتشار مجموعۀ آثارش در داخل و خارج موردتوجه قرار گرفت. در سال ١٣٥٠ نخستین کتاب کاریکلماتورش بههمت انتشارات نمونه منتشر شد و پسازآن، در سالیان مختلف جلدهای دیگری از مجموعه کاریکلماتورهایش (٨ عنوان) توسط ناشرانی مانند بامداد، مروارید و دنیا، وارد بازار نشر شد. شاپور طراحی هم میکرد و طراحیهایش هم مثل کاریکلماتورهایش خاص بود، طرحهایی که در چند نمایشگاه شرکت کرد و از سوی بخش آوانگارد جامعه هنری مورد استقبال قرار گرفت. کاریکلماتورهایش گاه دربردارنده بازی با کلمات است: (شیر باغوحش چکه میکرد)، گاه به شعر نزدیک میشود: (با نگاهت قلبم را چراغانی میکنم.) گاه رنگ جملات قصار دارد، گاه تصاویری سوررآل میسازد: (قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.) و گاهی به طنزی فلسفی پهلو میزند: (بشر در شبانهروز زندانی است.) اما آنچه آثار نوشتاری و ترسیمی او را با همه اختلاف مضامین به هم پیوند میدهد و آنها را در میان همه آثاری که متأثر از سبک او خلق شدند علیرغم تمامی فرازوفرودهایش همچنان یکه و بیمانند میسازد آمیزش نگاهی انسانی و برخاسته از روحی مهربان با شاعرانگی و ظرافتی بیمانند است. شاپور میگفت طنز دندهخلاص زندگی است و نمیتواند جدی بنویسد. این شوخی و به بازی گرفتن دنیا و مافیها در طرحها و کاریکلماتورهای شاپور به چشم میخورد که دنیایی متفاوت، فراواقعی و چهبسا وارونه میسازند که از جان و روحش برمیآید و روایتگر دنیای درونش است؛ دنیایی که در آن قفس و پرنده، آب و آُسمان، شب و روز، خورشید و ستاره، اشک و باران، مرگ و زندگی، سکوت و درخت، عینک و رختآویز، ماهی و پرنده و موش و گربه و خلاصه همه اجزای طبیعت بیجان و جاندار در هم میآمیزند تا دنیایی عجیب، گاه روشن و گاه تیره را بسازند، تا ببینیم علیرغم این آمیزش و این تنوع رنگ و جنس، چقدر آدمها در آن تنهایند و چقدر هر پدیدهای میتواند این تنهایی را تصویر کند و یا نمادی از آن باشد. دنیایی که در آن، «ابر تا مرز نابودی میگرید.» شاپور به گواه کسانی که از نزدیک با او نشستوبرخاست داشتند قلب مهربانی داشت، کسی را نمیآزرد، در زندگی شخصی شکست خورده بود ولی از شریک سابق زندگیاش (فروغ فرخزاد) چیزی نمیگفت: «از زندگی شخصیام فقط میتوانم این را عرض کنم که من در زندگی شانس نیاوردم، ولی واقعاً هرچه دارم از دوستان است. اگر آنها نبودند کلاهمان پس معرکه بود!» با این حال به گواهی کتابهایی چون «اولین تپشهای عاشقانه قلبم» که شامل نامههای فروغ فرخزاد به اوست، در اولین سالهای پس از جدایی نیز شاپور دست یاری همسر سابقش را پس نمیزند و به کمکش میشتابد.
این نگاه مهربان در آثارش و در ادبیات شوخطبعانه شفاهیاش هم حضور داشت. عمران صلاحی نقل میکند که «باران شدیدی میبارید، ما، در دفتر توفیق بودیم و من میترسیدم دیر به اتوبوسهای جوادیه برسم. شاپور گفت: من میرسانمت. پرسیدم: مگر ماشین دارید؟ گفت: نه، چتر دارم!» در دنیای طرحهای شاپور، سنجاققفلی حضور روشن دارد و وقتی از او علتش را سؤال میکنند، او میگوید که سنجاققفلی را دوست دارد چون مددکار بشر است و برای وصل کردن آمده. قلب مهربان شاپور «اگر بخواهد پرنده را محبوس کند قفسی به بزرگی آسمان میسازد.» و " خودنویسش را با سیاهی شب پر میکند تا از سپیدی صبح بنویسد." این احساس انسانی و آمیزش آن با طنزی شاعرانه و متفاوت، گاه شیرین و گاهی تلخ همچنان آثار او را بیمانند کرده است.
انتهای پیام
نظرات