• چهارشنبه / ۲۶ شهریور ۱۴۰۴ / ۱۱:۱۵
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404062615646
  • خبرنگار : 90026

دن براون از «راز رازها» می‌گوید

دیگر هیچ ترسی از مرگ ندارم

دیگر هیچ ترسی از مرگ ندارم

دن براون که در ایران با اقتباس‌های سینمایی کتاب‌هایی چون «کد داوینچی»، «فرشتگان و شیاطین» و «نشانه‌ گمشده» با بازی تام هنکس شناخته شده است، پس از انتشار جدیدترین کتابش با نام «راز رازها» یا «راز اسرار» از چگونگی نوشتن می‌گوید.

به گزارش ایسنا، طرح داستانی رمان‌های دن براون چرخش‌های ناگهانی زیادی دارد که حتی خود نویسنده باید از توانایی خود در مدیریت حفظ انسجام روند داستان اطمینان داشته باشد.

دن براون که در گفت‌وگوی جدیدش با آسوشیتدپرس درباره‌ پیچیدگی نوشتن این رمان و سختی نگارش کتاب‌های نمادگرایانه با طرح داستانی چندوجهی سخن گفته است، اظهار می‌کند: «هرکسی که داستانی در گونه‌ هیجان‌انگیز می‌نویسد، به طرح داستانی نیاز دارد؛ این که می‌گویند کسی می‌تواند نوشتن را آغاز کند بدون آن‌که بداند مقصد و مقصود او چیست دروغ محض است. نیاز داشتن به طرح داستانی سخن بسیار درستی است.»

او می‌افزاید: «کتاب‌هایی چون داستان‌های من بسیار پیچیده هستند. یکی از راه‌هایی که من برای این‌که همه چیز را سرراست حفظ کنم، این است که هر روز بنویسم تا همه چیز را تازه نگه دارم. اگر بدون نوشتن دو بار خواب داشته باشم همه چیز از سرم می‌پرد. و البته چیزی مثل تخته وایت‌برد کارآگاهان در مراکز پلیس را نیز دارم؛ یک‌سری تصاویر، یادداشت‌های چسب‌دار روی دیوار اتاقم دارم که با نخ به هم مرتبط شده‌اند و کمک می‌کنند تا خط اصلی را حفظ کنم.»

«راز رازها» یا «راز اسرار» دن براون به تازگی منتشر شده است؛ رمانی هیجان‌انگیز در ۶۵۰ صفحه و گیج‌کننده از نویسنده‌ کتاب‌هایی چون «کد داوینچی» با میلیون‌ها خواننده در سرتاسر جهان؛ و دوباره براون تعلیق، گریزهای فلسفی و سفرنامه‌ای را به همراه رمزها و معماها و انجمن‌های مخفی درهم می‌آمیزد و شخصیت اصلی مورد علاقه‌اش، پرفسور رابرت لنگدن را به پراگ می‌فرستد و او را در میانه‌ جدالی مرگبار و بین‌المللی برای کلید حکمت نهایی قرار می‌دهد با طرح این پرسش که وقتی می‌میریم چه اتفاقی می‌افتد؟

در کنار لنگدن، استاد نمادشناسی دانشگاه هاروارد که  در همه جا، از پاریس تا واشنگتن ماجراجویی‌هایی را تجربه کرده است، براون در این داستان جدید کاترین سالامون، دانشمند عاشق‌پیشه‌ پریشان‌احوال و ناشری اهل نیویورک با شخصیتی واقعی را دوباره به میدان آورده است. «جوناس فاکمن» در اصل همان ناشر براون در انتشارات دابل‌دی بوکس است که بیش از بیست سال با یکدیگر همکاری داشته‌اند؛ به گفته‌ خود آن‌ها، ناشر و نویسنده دوستان صمیمی هستند، هرچند این موضوع باعث نشده تا براون در این اثر جدیدش فاکمن را در موقعیت‌ آدم‌ربایی و غیراخلاقی قرار ندهد.

خود کافمن به آسوشیتدپرس می‌گوید: «همیشه این‌که دست‌نوشته‌های دن را بخوانم تا بدانم چه چیزی را دنبال می‌کند برایم جالب است. باید از او بخواهم که به من نگوید چه چیزی در سر دارد. او همیشه من را شگفت‌زده می‌کند.»

دن براون در گفت‌وگوی جدیدش درباره‌ این‌که چگونه تصمیم می‌گیرد نوشتن درباره‌ موضوعی را آغاز کند سخن می‌گوید؛ درباره‌ تفکرات‌ اخلاقی‌اش و این‌که چرا پراگ مکان بسیار مناسبی برای کمی توطئه‌چینی است.

***

- چطور به این تصمیم می‌رسید که درباره‌ چه چیزی بنویسید؟

- هیچ رازی در این‌باره وجود ندارد؛ دوست دارم درباره‌ موضوعات بسیار بزرگ بنویسم و در حقیقت هیچ رازی بزرگ‌تر از آگاهی وجود ندارد. لنزی هست که از طریق آن ما خودمان را می‌بینیم؛ و بنابراین چالش واقعی این بود که چطور یک داستان هیجان‌انگیز مدرن و ملموس درباره‌ چیزی که تا این حد فراآگاهی است بنویسم.

حدود هشت سال پیش مادرم در هنگامه‌ اندیشه‌هایم درباره‌ هوشیاری و آگاهی از دنیا رفت و من به این فکر افتادم که وقتی مردیم چه اتفاقی برای ما می‌افتد؟ و اگر هشت سال پیش از من می‌پرسیدید، ممکن بود بگویم هیچ، جز نقطه‌ پایانی بر تمامی تاریکی. پس از یک دوره‌ هشت‌ساله، که به زمان نوشتن این کتاب رسید و تمامی گفت‌وگوهایی که با فلاسفه، روان‌شناس‌ها و عصب‌شناس‌ها داشتم، کاملا از این طرف پشت‌بام افتادم و نگاهی بسیار متفاوت پیدا کردم؛ در حقیقت، به‌نظر دیوانگی به‌نظر می‌رسد ولی دیگر هیچ ترسی از مرگ ندارم.

- پیش از نگارش این کتاب آیا خود را یک آدم غیردینی یا ضد دین می‌دانستید؟ خود را چگونه توصیف می‌کردید؟

- من یک مسیحی و پیرو کلیسای اسقفی به دنیا آمده‌ام؛ اما از سرشت سازمان‌یافته‌ دین فاصله گرفتم. آدم معنوی بوده‌ام و باور داشتم که چیز دیگری هم هست اما همچنین شکاک هم بوده‌ام و می‌گفتم «خب، این حس وجود داشتن چیزی دیگر فقط می‌تواند آرزویی واهی باشد.» ممکن هم هست باشد زیرا تصور این‌که چیز دیگری وجود ندارد خیلی سخت است؛ برای همین می‌گویم حس می‌کنم چیز دیگری هم هست.

و اکنون این حس را دارم که چیز دیگری هم وجود دارد. این فقط از نظر فکری است؛ من هیچ تجربه‌ دینی، معنوی، ورای جسمانی یا نزدیک به مرگ را نداشته‌ام. این تغییر دیدگاه در پی جست‌وجوی من در علم پدید آمده است؛ علمی که هم‌اکنون در دنیای فیزیک و منطق در جریان است.

- این طور که گفته می‌شود، برخی از فرایند خلاقیت به‌عنوان تجربه‌ای تقریبا مذهبی سخن می‌گویند؛ در همان لحظه که ایده‌ای به ذهن می‌رسد؛ چه عبارتی درست باشد، چه قطعه‌ای موسیقی.

- به آن جرقه‌ ذهنی می‌گویند، نوعی الهام. به یقین ما نویسنده‌ها تجربه‌ چنین لحظه‌ای را داشته‌ایم که گفته‌ایم «آهان، یافتم. همین الان در ذهن من جرقه زد.» من هم چنین حسی را داشته‌ام. هرچند متاسفانه نه هر روز. آزمون و خطاهای بسیاری وجود دارد، اما این حسی است که انسان‌های خلاق هر روز در جست‌وجوی آن هستند. مادرم یک موسیقیدان حرفه‌ای بود.  من هم برای موسیقیدان شدن تربیت شدم و فکر می‌کردم این‌گونه هم بشود. هنوز هم هر روز پیانو می‌نوازم. ساخت موسیقی را در دانشگاه آموختم و در زمینه‌ موسیقی هم تجربه دارم.

نوع الهامی که به ذهن خطور می‌کند در موسیقی و نوشتن متفاوت است. این نوع در نوشتن مثل یافتن قطعه‌ یک پازل است تا در جای خود قرار گیرد. با خود می‌گویید «آها» گویی که در حال ساختن یک تصویر چندصد تکه هستید؛ می‌گویید «یافتم. این قطعه مناسب این‌جاست.» و در موسیقی این موضوع کمی بیشتر روان‌تر و انعطاف‌پذیرتر است؛ مثل حرکت قلم‌موی نقاشی است و ملودی نوعی جریان ذهنی است که راه خود را به سرانگشتان شما پیدا می‌کند و در نهایت موسیقی پدید می‌آید.

- شهرهایی که داستان‌های شما در آن‌ها اتفاق می‌افتد برای آن‌چه انجام می‌دهید بسیار مهم هستند. آیا فهرست آرزو دارید؟ مثل این‌که بگویید دوست دارم داستان در این شهر اتفاق بیافتد.

- چندتایی هستند که نام آن‌ها را نمی‌گویم زیرا نمی‌خواهم مردم آن‌جا را فراری بدهم؛ و همگی به نوعی چهارراه ضدوخوردها هستند مثل پراگ.

مایلم به مکان‌ها مثل شخصیت‌ها نگاه کنم. دلم می‌خواهد صرف‌نظر از این که کتاب چه باشد، داستان در آن‌جا اتفاق بیافتد. در «نشانه‌ گم‌شده» داستان فقط می‌توانست در واشنگتن اتفاق بیافتد زیرا با نشانه‌شناسی واشنگتن دی‌سی ارتباط داشت. در «کد داوینچی» اتفاقات فقط در پاریس باید رخ بدهند زیرا داستان مربوط به «رزلند» (کلیسای رزلند قدیس) بود. در «راز رازها» که درباره‌ آگاهی بشریت است، داستان فقط می‌توانست در پراگ رخ دهد. این شهر از زمان امپراتوری رودلف دوم (اواخر قرن ۱۶ و اوایل قرن ۱۷ میلادی) یکی از پایتخت‌های رمزآمیز اروپا است که همه‌ عارفان، کاتبان اسرار و کیمیاگران را به سوی خود کشاند. و به‌عنوان یک شخصیت، پراگ برای پرفسور لنگدن بسیار عالی است؛ پر از اسرار، معابر رمزآلود، کلیساهای جامع و صومعه‌هاست و این دنیای پروفسور است.

- معماها، اسرار و گذرگاه‌های سری که گویا این‌ها جاذبه‌های بی‌پایانی برای شما است؛ آیا اکنون هم همان‌قدر که ۲۰ یا ۱۰ ساله بودید برای‌تان جذابیت دارد؟

- نمی‌دانم این چه چیزی را درباره‌ من نشان می‌دهد اما بله، من همچنان عاشق گذرگاه‌های مرموز هستم. شما درباره‌ آن لحظه‌ «آهان» گفتید. تقریبا مثل این است که بگوییم «صبر کنید، چیزی آن‌جا وجود دارد که شما ندیده‌اید ولی الان می‌بینید.» این همان حس لحظه‌ گفتن «آهان» است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha