• شنبه / ۱۹ مهر ۱۴۰۴ / ۱۵:۵۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404071912305
  • خبرنگار : 71451

عاقبت یک خبرچین جنگ

عاقبت یک خبرچین جنگ

چند روزی گذشت یک روز پیرمردی تقریباً قد خمیده پیش ما آمد. رفتارش مشکوک بود سؤالات بوداری می‌پرسید. به بچه‌ها گفتم: «مراقب باشند و به او اطلاعات ندهند. ما یک گروه ۱۸ نفره بودیم روز دوم باز آمد. از روی نصیحت و مثلاً خیر خواهی گفت: «در تنگه آن نخلستان مال خودم است. از خرمایش بخورید.» یک کیسه خرما هم آورده بود برای ما و گفت مال خودم است حلال است بخورید.» وقتی سؤال می‌کرد: «رفقا او را به من ارجاع می‌دادند که بله آن برادر مسئول ماست از او بپرس.»

به گزارش ایسنا، محمدجواد آهن چی از رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس و از فرماندهان استان همدان در دوران جنگ تحمیلی پیرامون حضورش در جبهه ایلام و فعالیت عناصر نفوذی و خائن روایت می‌کند: «در همان روزها به برادر شنبه‌ای که به ایلام تردد داشت گفتم به ایلام که رفتی مقداری سیم تلفن و سیم برق و چند تایی لامپ و باتری بیسیم هم بیاور خندید و گفت: «همه می‌گویند آرپی جی بیاور، فشنگ بیاور، تو می‌گویی لامپ و سیم بیاور! برای چه می‌خواهی؟»


گفتم: «شما بیاور، می‌بینی.» وقتی آورد روی تپه را سیم کشی کردیم و سر سیم‌ها را به لامپ‌های کوچک وصل کردیم و یک سر دیگر سی‌مها را می‌زدیم به باتری شب‌ها که این کار را می‌کردیم تماشایی می‌شد. هوا که تاریک می‌شد عراقی‌ها به خیال آنکه در آنجا نیرو هست گلوله‌های خود را حرام می‌کردند که بیا و ببین ما هم با خیال راحت زیر پل تماشا می‌کردیم.

چند روزی گذشت یک روز پیرمردی تقریباً قد خمیده پیش ما آمد. رفتارش مشکوک بود سؤالات بو داری می‌پرسید به بچه‌ها گفتم: «مراقب باشند و به او اطلاعات ندهند ما یک گروه ۱۸ نفره بودیم روز دوم باز آمد. از روی نصیحت و مثلاً خیر خواهی گفت: «در تنگه آن نخلستان مال خودم است. از خرمایش بخورید.» یک کیسه خرما هم آورده بود برای ما و گفت مال خودم است حلال است بخورید.» وقتی سؤال می‌کرد: «رفقا او را به من ارجاع می‌دادند که بله آن برادر مسئول ماست از او بپرس.»


وقتی پیش من آمد، شروع کرد که چند نفرید چه کار می‌کنید و... و.؟ هی تعریف کرد، هی تعریف کرد. کشاندمش زیر پل و شوخی شوخی گفتم: «بلوزش را از تنش بیرون بیاورند. بعضی‌ها گفتند زشت است. خوب نیست. پیرمرد است، بنده خدا.» خودش هم مقاومت می‌کرد بالاخره بلوزش را که درآوردیم، متوجه شدیم یک بی سیم کوچک به اندازه آجر در آن قسمت جاسازی کرده است! او خبرچین عراقی‌ها بود. دست‌هایش را بستیم و با مأمور به عقب انتقالش دادیم. شنیدیم که آیت الله خلخالی در ایلام اعدامش کرده است.

پانزده روز از جنگ گذشته بود که ما در «تنگه بینا» گیر افتاده بودیم. عراقی‌ها مرتب می‌آمدند روی خط بی سیم و تهدید می‌کردند که ما در جبهه‌های دیگر جلو رفته‌ایم و کرمانشاه سقوط کرده است ایلام سقوط کرده است! شما در محاصره هستید و از این اراجیف به قول خودمان جنگ روانی راه انداخته بودند. می‌گفتند: «اگر خودتان را اسیر کنید در عراق امکان ادامه تحصیل در دانشگاه دارید و ...» حتی یادم هست اسم اکبر فرجیان زاده را می‌آوردند و توهین می‌کردند؛ زیرا او می‌رفت و کارهای ایذایی انجام میداد «تی ان تی» (ماده منفجره) کار می‌گذاشت. سر نترسیداشت.

منبع

آن شش ماه، کارنامه تاریخی استان همدان در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس- نیمه دوم ۱۳۵۹

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha