به گزارش ایسنا، کتاب «خندیدن به افق محلی: پنجاه خاطره ادبی و غیرادبی» نوشته اکبر اکسیر در ۱۰۸ صفحه با شمارگان ۳۳۰ نسخه و قیمت ۱۸۰ هزار تومان در نشر مروارید منتشر شده است.
اکسیر در این کتاب خاطره خود را از دیدار با احمد شاملو اینگونه بیان میکند: دیدار با شاعران بزرگ آن هم در آستارا برای منی که عمری با شعرهایشان زیسته بودم، نعمت بزرگی محسوب میشد. (بیژن) کلکی چنان که بعدها مشخص شد نامههای زیادی به سیمین دانشور نوشته و از شاملو گلایه کرده بود که چرا سری به دوست قدیمی نمیزند و حالا که بیمار و رنجور در گوشهای از آستارا افتاده، حالی از او نمیپرسد؟ تکرار نامهها، خانم دانشور را بر آن میدارد که به شاملو اصرار کند تا به آستارا برود. یک روز بیژن خبر داد که احمد شاملو به همراه دکتر مسعود خیام و علیرضا اسپهبد نقاش برجسته، برای عیادت من به آستارا میآیند. من به اتفاق اصغر موحد و منصور بنیمجیدی دوستان مشترک، شب به خانه بیژن رفتیم. بیژن خیلی خوشحال بود. از دیدن شاملو خیلی تعجب کردیم. شاملو کجا و آستارا کجا؟ شاملو با عصایی در دست در وسط اتاق میچرخید و متلکهای خاص خود را میپراند و برای خود چایی میریخت. خیلی راحت بود. بقیه هم همینطور. خانه بیژن حال و هوای دوستانه داشت نه شاعرانه. یک روز دکتر فرهاد رجبی، شاعر و استاد دانشگاه گیلان، از من پرسید چه خاطرهای از آن شب باشکوه دارید؟ گفتم راستش را بخواهید «او شاملو را در تهران گذاشته و احمد را به آستارا آورده بود همین!» شاملو برای هر حرکت خود اصطلاح خاصی داشت بسیار خندهدار. غذا خوردنش تماشا داشت. شام، ماهی سفید آوردند. شاملو یک فال بزرگ از ماهی را بین دو انگشت اشاره و شست میگرفت و در یک چشم به هم زدن گوشت و استخوان از هم کنده میشد. یک بار هم شعر معروف «نازنین» را با صدای آهنگین او شنیدیم که بسیار بر دلها نشست. شاملو بیژن را خیلی نصیحت میکرد. میگفت تو باید سرشار از زندگی باشی، چرا خود را به مردن میزنی؟ صبح به ساحل رفتیم. روی قایق عکس گرفتیم. برگشتیم به پارک معلم. چایی خوردیم. عکس انداختیم. دکتر خیام و اسپهبد هوای او را داشتند تا سرما نخورد. مثل یک کودک تر و خشکش میکردند. بودن در کنار چنین اسطورههایی بسیار شیرین و لذتبخش بود. من غولی به این مهربانی ندیده بودم. کودکانه مینمود. برای مصاحبه آیدا با مجله آدینه من نقضیهای خندهدار نوشتم که بسیار خندیده بودند. اما سردبیر به خاطر موقعیت شاملو برای چاپ مناسب ندیده بود. اسپهبد میگفت شاملو و آیدا طنز شلوار عوضی شما را در آدینه خوانده بودند و بسیار خوششان آمده بود. شب آخر دیدم وقتی به مهمانان تعارف کردم به خانه ما تشریف بیاورند اسپهبد با کنایه گفت: آقای اکسیر میترسم باز هم قصه مهمان تکرار شود.»
در نوشته پشت جلد کتاب «خندیدن به افق محلی: پنجاه خاطره ادبی و غیرادبی» آمده است: در طول سالها، شاهد وقایع خندهداری بودهایم که هر وقت یادمان میافتد خندهمان میگیرد. طنزپردازان همواره مترصد شکار چنین لحظههایی هستند. گاه در مسیر سوژههای طنزآمیز قرار میگیرند، گاه رویدادهای اطراف زندگی را دستکاری میکنند و گاه با طنزی دلنشین، خنده بر لبهای مخاطب میآورند.
مجموعه «خندیدن به افق محلی» حاصل یادآوری این لحظات است. من تمام سوژههای موجود در این مجموعه را زیستهام و آنچه را که در ذهنم تهنشین شده برایتان بازگو کردهام. امید است مرور این یادداشتهای قصهوار، چه بر اساس خاطره ادبی و چه غیرادبی، زندگی را با همه اشکها و لبخندهایش برای شما قابل تحمل نماید. سهم من از این گونه نوشتن که ترجمه ترکی خاطرات من است، پرواز شادمانه اندوه است، از دلهای مهربانتان!
انتهای پیام
نظرات