• یکشنبه / ۲ آذر ۱۴۰۴ / ۰۰:۰۳
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404090100738
  • خبرنگار : 90026

شاعری که از قتل عام گریخت

یاد گرفته‌ام جسور و بی‌ادب باشم!

یاد گرفته‌ام جسور و بی‌ادب باشم!

«بتول ابو عقلین»، شاعر فلسطینی که در سن بیست‌سالگی نخستین مجموعه شعر او مورد تحسین بسیاری قرار گرفته و شاهد عینی جنایات اسرائیل در غزه است، در گفت‌وگویی درباره رویاهایش در آکسفورد، کشته شدن دوستانش در غزه و اینکه چگونه تراژدی شخصیتی را که اکنون به آن رسیده، شکل داده، سخن گفته است.

به گزارش ایسنا، گاردین نوشت: بتول ابو عقلین در آپارتمان ساحلی در غزه که آخرین پناهگاه خانواده هفت‌نفره او شده بود، مشغول صرف ناهار بود که موشکی به کافه‌ای در همان نزدیکی اصابت کرد؛ آخرین روز ماه ژوئن و یک دوشنبه معمولی و عادی. ابو عقلین می‌گوید: «ساندویچ فلافل در دست داشتم و از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم که ناگهان شیشه‌ها لرزید. در یک لحظه ده‌ها مرد، زن و بچه کشته شدند؛ جنایتی هولناک که گزارش آن در سرتاسر جهان مخابره شد.» عقلین با بی‌خیالی کسی که از وحشت بی‌حس و کرخت شده است ادامه می‌دهد: «برخی اوقات به‌نظر واقعی نمی‌رسد.»

اما شاید این برداشت بی‌حس و بی‌خیال بودن گمراه‌کننده باشد. ابو عقلین تنها با ۲۰ سال سن یکی از شاهدان زنده قتل‌عام فلسطینی‌ها در غزه است که نخستین مجموعه اشعار او تحسین آن مایکلز رمان‌نویس، کاریل چرچیل نمایشنامه‌نویس و حسیب حورانی شاعر و دیگران را برانگیخته است. او تمام وجود خود را وقف کرده است تا بتواند زبانی برای بیان آنچه را نمی‌توان گفت پیدا کند؛ زبانی که بتواند دنیای فراواقعی و پوچی آن و نیز تراژدی‌های روزمره‌اش را به روشنی بیان کند.

در اشعار عقلین، موشک‌ها از بالگردهای آپاچی شلیک می‌شوند با اشاره به نقش آمریکا و تاریخ نابودی آن؛ بستنی‌فروشی اجساد یخ‌زده را به سگ‌ها می‌فروشد؛ زنی در خیابان‌ها پرسه می‌زند درحالی که شهر در حال مرگ را در آغوش گرفته و او امیدوار است تا آتش‌بس موقت را بخرد؛ نمی‌تواند زیرا قیمت‌ها مدام درحال افزایش هستند. عنوان این مجموعه اشعار «۴۸ کیلوگرم» است. عقلین توضیح می‌دهد که این نام به دلیل ۴۸ قطعه شعر انتخاب‌شده است؛ هر قطعه بیان‌کننده یک کیلوگرم از وزن خودش. می‌گوید: «من شعرهایم را بخشی از جسم خودم می‌دانم؛ بنابراین جسدم را در آنها جمع کرده‌ام تا مبادا له شوم و کسی نباشد من را دفن کند.»

از طریق تماس ویدئویی با مرکز اینترنتی نزدیک خانه‌اش با او گفت‌وگو کرده‌ایم. ابو عقلین لباس شیک سیاه و سفید شطرنجی بر تن دارد که هم سلیقه کسی را نشان می‌دهد که از نوجوانی پا به بزرگسالی گذاشته است و هم از فاجعه‌ای دیگر نشان دارد. با حلقه‌ای که در انگشت دارد بازی می‌کند. یکی از دوستان نزدیک او، فاطمه حسونا  عکاس خبری، بهار گذشته درحمله هوایی کشته شد؛ یک ماه پیش از آنکه جشنواره فیلم کن مستند او درباره زندگی‌اش با نام «جانت را در دستانت بگیر و قدم بزن» را به نمایش بگذارد. ابو عقلین می‌گوید: «فاطمه عاشق حلقه‌ها بود.» آن دو شب پیش از کشته شدن فاطمه درباره حلقه‌ها و غروب آفتاب حرف می‌زدند. ابو عقلین می‌گوید: «حالا نمی‌دانم باید با به انگشت کردن این حلقه‌ها به یادش باشم یا با درآوردن آنها.»

ابو عقلین بزرگ‌ترین فرزند از پنج فرزند یک خانواده تحصیل‌کرده در شهر غزه است. پدرش وکیل و مادرش مهندس رایانه بود. می‌گوید که از ۱۰ سالگی نوشتن را آغاز کرده است و «همان نقطه شروع بود.» معلمی به والدینش گفته بود که دخترشان استعداد استثنایی دارد که باید پرورش پیدا کند. مادر او از آن زمان، نخستین خواننده و ویراستار اشعار او بود.

در سن ۱۵ سالگی ابو عقلین برنده یک جایزه بین‌المللی شد و از همان زمان اشعارش در مجلات و مجموعه‌های شعری به چاپ رسید. او وقتی نمی‌نوشت، نقاشی می‌کرد. این شاعر فلسطینی همچنین یک خوره کتاب بود و زبان انگلیسی را خوب می‌دانست؛ و اکنون آنقدر در این زبان مهارت دارد تا بتواند آثار خود را ترجمه کند؛ هرچند هیچ‌گاه پا را از غزه بیرون نگذاشته است. می‌گوید: «همیشه آرزوهای بزرگ داشتم و یکی از آنها رفتن به آکسفورد بود.» برای اینکه به خود انگیزه بدهد برچسبی روی میزش چسبانده بود: «آکسفورد منتظر تو است.»

ابو عقلین در دانشگاه اسلامی غزه در رشته ادبیات و ترجمه زبان انگلیسی تحصیل می‌کرد که در آستانه سال دوم دانشگاه، حملات ۷ اکتبر آغاز شد. او می‌گوید: «پیش از آغاز نسل‌کشی در غزه دختر لوس و نازپرورده‌ای بودم که همیشه از همه چیز شکایت داشتم؛ و ناگهان خودم را درحال فرار و یافتن راهی برای نجات دیدم.» همین مضمون، یعنی داشتن حق آرامش و صلح که بدیهی انگاشته می‌شود، در اشعار او نمایان است؛ یکی از آنها با این جمله آغاز می‌شود: «نوازنده‌ای خیابانی که خیابان را غم‌انگیز می‌کرد» و ملتمسانه اینگونه به پایان می‌رسد: «اندوه من به خیابان ما بازمی‌گردد.»

شعر دیگری با نام «مرگ تصادفی در بیمارستان» درباره پدربزرگش است که دچار بیماری زوال عقل شده بود؛ و عقلین با شعر «در اشعاری به سادگی مرگ تو» سوگواری کرد.

اما قتل مادربزرگ هیچ تصادفی نبود؛ اصابت موشک به خانه عمو. در شعری نوه مادربزرگ می‌پرسد: «چرا به من خیاطی یاد ندادی؟». بنابراین، مردن عضوی از موتیف ثابت مجموعه اشعار عقلین است؛ اندام‌های بریده‌شده‌ای که در خیابان‌های پر از گودال‌های ناشی از انفجار بمب فریاد می‌زنند و به یکدیگر التماس می‌کنند.

خانواده ابو عقلین پس از آنکه همسایه‌شان، در حالی که از خانه‌ای به خانه دیگر می‌دوید مورد اصابت دو موشک اسرائیلی‌ها قرار گرفت، تصمیم گرفتند تا به انبوه فراریان از شهر غزه بپیوندند. «صدای شیون زنی شنیده می‌شد و هیچ کس شهامت این را نداشت که از پنجره بیرون را نگاه کند تا بفهمد چه رخ داده است؛ تلفن قطع بود و صدای هیچ آمبولانسی به گوش نمی‌رسید. مادر گفت: خب باید برویم.»

پدر عقلین چندین ماه در شمال غزه ماند تا از خانه در برابر غارتگران محافظت کند؛ و بقیه خانواده به اردوگاه پناهندگان در جنوب نوار غزه رفتند. او به یاد می‌آورد: «هیچ اجاق گازی وجود نداشت و هر چه پیدا می‌کردیم روی آتش هیزم می‌پختیم. متاسفانه چشمان مادرم به دود حساسیت داشت و من مجبور بودم نان بپزم. همیشه عصبانی بودم و انگشتانم می‌سوخت.» در شعری این شاعر فلسطینی با الهام از آن دوران درباره زنی می‌گوید که انگشتانش را یک به یک قطع می‌کند. «انگشت میانی را بین دو چشم بالا می‌آورم، بمبی به من نخورده هنوز، انگشت حلقه را می‌دهم قرض به زنی، که از دست داده است دست و شوهرش را، انگشت کوچک مرا کافی است، برای خوردن تمام غذاهایی که متنفرم از آنها.»

 پس از سرودن شعر به زبان عربی، عقلین بیشتر آنها را به انگلیسی بازنویسی کرد؛ دو نسخه به دو زبان در کنار هم. هرچند خودش می‌گوید: «آنها ترجمه نیستند؛ بازآفرینی هستند با تغییراتی در چند واژه. شعرهای زبان عربی برای خودم وزین‌تر هستند و اندوه بیشتری دارند. برگردان انگلیسی آنها با اعتماد به‌نفس بیشتری نوشته شده‌اند؛ روی دیگری از من هستند – چهره جدید من.»

ابو عقلین در مقدمه‌ای بر کتاب مجموعه اشعارش این موضوع را بسط می‌دهد و می‌نویسد، در زبان عربی وحشت از تکه تکه شدن موج می‌زند اما در ترجمه آن اشعار با مرگ آشتی کرده است. می‌گوید: «قتل‌عام کمک کرد تا شخصیت اکنون خودم را بسازم. زمان فرار از شمال به جنوب تنها با مادرم احساس می‌کردم که خانواده‌ام در کنارم هستند؛ الان کمتر خجالتی و ترسو هستم.»

اگرچه خانه قدیمی آنها تخریب شده بود اما پس از آتش‌بس موقت در ماه ژانویه، خانواده او تصمیم گرفت تا به شهر غزه برگردد؛ آپارتمانی رو به منظره دریا اجاره کردند که هم‌اکنون در آن زندگی می‌کنند. زیر پنجره آنها، ابو عقلین می‌تواند چادرهای خانواده‌هایی را ببیند که خوش‌شانس نبوده‌اند. و در شعرش با نام «گناه» که احساس شرمساری از این را که زنده مانده است نشان می‌دهد، می‌گوید: «من زنده‌ام و هزاران شهید رفته‌اند، من غذا می‌خورم و پدرم گرسنه است، من می‌نویسم و گلوله‌ها انگشتان همسایه را می‌کند تکه تکه.» عبارات این شعر در دو ستون نوشته شده است که می‌تواند هم عمودی و هم افقی خوانده شود؛ که شکاف بین شاعر زنده، نویسنده، انسان‌های گرسنه و قربانیان جنگ را با «و» نشان می‌دهد.

 ابو عقلین با جسارتی که به‌دست آورده، اکنون به کودکان خردسال درس می‌دهد؛ حتی گاهی به تنهایی در غزه می‌گردد؛ مکان‌هایی که حتی با منطق جامعه‌ای ویران‌شده، در روزگاران خوب گذشته هم مناطق خطرناک شناخته می‌شد. او شگفت‌زده می‌گوید: «یاد گرفته‌ام که جسور و بی‌ادب باشم که خوب است. این‌جوری می‌توانی با آدم‌های ناجور از کلمات بد استفاده کنی؛ لازم نیست آدم همیشه مودب باشد. این تفکر خیلی به من کمک کرد تا کسی که امروز هستم باشم.»

در کودکی تشویقش می‌کردند تا کتاب بخواند؛ با این حال می‌گوید: «بیشتر از اینکه کتاب بخوانم، جهان را می‌خوانم.» در تصویرسازی اشعار خودش، با تمامی رخدادهای وحشتناکی که روبه‌رو شده، چون پیری می‌ماند در سن جوانی. در این‌باره می‌گوید: «وقتی مرگ در تعقیب شما است، همین اتفاق می‌افتد. سریع به دنبال زندگی می‌دوی تا جایی که بتوانی زندگی کنی؛ تا جایی که دیگر از نعمت جوان بودن و اشتباه کردن برخوردار نیستی.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha