ميگويد، يك آواره است و خاطرات كودكياش با جنگ در افغانستان گره خورده، سفرهاي كودكياش روي شعر و شخصيتش تأثير زيادي داشته است و هميشه خود را يك آدم آواره كه هيچ پناهي ندارد، ميداند؛ آدمي كه هيچ جايي براي ماندن ندارد و شعرش نيز از اين موضوع الهام گرفته است.
الياس علوي شاعر افغان است كه از ششسالگي از روستاي دورافتادهشان در افغانستان سفر را آغاز كردند، به پاكستان رسيدند و در ايران ساكن شدند. حالا هم دو سالي است كه در استراليا زندگي ميكند.
اين شاعر اولين مجموعهي شعرهايش را با نام «من گرگ خيالبافي هستم» سال گذشته منتشر كرد، كه برگزيدهي جايزهي شعر خبرنگاران و در جايزهي قيصر امينپور (كتاب سال شعر جوان) دوم شد.
الياس علوي در گفتوگويي با بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در محل اين خبرگزاري انجام شد، دربارهي شعرهاي اين مجموعه كه اغلب با مضمون جنگ و آوارگي همراهاند، ميگويد: من يك آواره هستم و منظرهاي كه از ششسالگيام به خاطر ميآورم، زماني است كه پدرم راديو خود را ساعت هفت روشن ميكرد و به راديو بيبيسي گوش ميكرد و ما ميشنيديم چه اتفاقاتي افتاده است. از زماني كه آن خاطرات را به ياد ميآورم، هميشه خاطراتم با آن خبرها گره خورده است و بعد شايد شش سال و چند ماه داشتم كه مجبور شديم از افغانستان فرار كنيم. آنزمان به تازگي جنگهاي روسيه تمام و جنگهاي داخلي آغاز شده بود.
او به همراه خانوادهاش، سفر را از روستاي دورافتادهشان «برعص» شروع كردند، كه اين سفر تا پاكستان و ايران ادامه يافت. به ياد دارد كه در اين سفر، به درهاي رسيدند كه دو طرف روي كوه با يكديگر جنگ ميكردند و پدر كلبهاي را به آنها نشان ميداد و ميگفت، اينجا خانهي كودكي من بوده است و به اين بهانه ميخواست بچهها را از فضاي جنگ دور كند. اين خاطرات كوچك تا امروز در ذهنش مانده است. بعد به پاكستان رفتند و چند ماهي آنجا بودند. دوباره راه افتادند و بالأخره به ايران رسيدند.
همين سفرهاي كودكي روي شخصيت او تأثير زيادي گذاشته است. هميشه خود را يك آدم آواره و كسي كه هيچ جايي براي ماندن برايش نيست، ميبيند و ميگويد: شعرم هم از اين حس كاملا تأثير گرفته است.
شعرش از 14سالگي شروع شده است؛ زماني كه براي خودش مينوشت. ميگويد: پدرم معلم بود و با آنكه بسيار مذهبي بود؛ اما هميشه نسبت به مسائل، ديد بسيار بازي داشت و دوست داشت كه ما درس بخوانيم. از همان 14سالگي مينوشتم و خيلي نميدانستم شعر چيست، تا اينكه سال 81 با محمدكاظم كاظمي آشنا شدم و به جلسهاي ميرفتم كه بيشتر دانشآموزان بودند و بعد، او مرا با جلسهي ديگري به نام «دُر دَري» آشنا كرد كه بيشترشان افغان بودند. در آنجا، با ابوطالب مظفري، سيدرضا محمدي، سيدضياء قاسمي و... آشنا شدم و از آن به بعد بود كه ديگر شعر را به صورت جدي شروع كردم؛ ولي از سال 84 تا 86 كارم به حدي رسيد كه از خامي اوليه درآمده بود و توانستم اولين مجموعهام را چاپ كنم.
الياس علوي قبل از انتشار مجموعهي شعر «من گرگ خيالبافي هستم» در جشنوارههاي شعر زيادي شركت كرده و برگزيده شده است. دربارهي حضورش در اين جشنوارهها و تأثير آنها در پيشرفت و معرفي شعرش و اينكه برخي بر اين باورند كه جشنوارهها شاعر جشنوارهيي تربيت ميكنند، متذكر ميشود: من سه دوره در جشنوارهي «شبهاي شهريور» شركت كردم و جزو برگزيدگان بودم و دو دوره در جشنوارهي «قند پارسي» (شعر جوان افغانستان) كه در تهران برگزار ميشد، شركت كردم؛ اما اين جشنوارهها براي من تأثير مثبتي گذاشت؛ چراكه قبل از آن، شاعران شهرهاي ديگر را نميشناختم.
او ميافزايد: شركت در جشنواره براي من مثل بقيه نبود و ديدي را كه بقيه نسبت به اين جشنوارهها داشتند، ندارم. براي من فرقي نميكند كه با علي معلم حرف بزنم يا شمس لنگرودي؛ در حاليكه خيليها ميگويند، اين دو با هم نسبتي ندارند؛ تو چطور علي معلم را دوست داري و شمس لنگرودي را هم دوست داري؟
اين شاعر ميگويد، مسائلي كه عدهاي از شاعران و نويسندگان دارند، به او ربطي ندارد و تا جايي كه امكان دارد، در يكسري جشنوارهها و فستيوالهايي كه جهتگيريهاي خاصي دارند، شركت نميكند؛ با اين حال متذكر ميشود: نميخواهم بگويم طرفدار اين هستم يا مخالف آن، به هرحال، ممكن است دوست داشته باشم آن شعري كه من ميخواهم براي امام رضا (ع) بگويم، براي خودم بماند و بازتاب بيروني نداشته باشد يا جايزه كسب كند.
او معتقد است: شاعر بايد بين جلوت و خلوت خود توازني را ايجاد كند. شاعران جشنوارهها، جلوتشان بر خلوتشان برتري يافته است و حالا نميتوانند درهيچ جشنوارهاي شركت نكنند و اين به شاعر ضربه ميزند؛ زيرا حس ساده و ناب او را از بين ميبرد.
علوي ميگويد: اما من سعي كردهام تا جايي كه ميشود، خلوتم را داشته باشم و در خلوت است كه آدم ميتواند خودش باشد.
بسياري از شاعران و نويسندگان افغان در جغرافياي فرهنگي ايران پرورش يافتهاند و علوي از جملهي اين شاعران است. او دربارهي اينكه آيا آنها هويت خود را هويت مستقلي از شاعران و نويسندگان ايراني ميدانند و يا نه، و آيا خود را به نوعي وامدار و متأثر از اين فرهنگ ميدانند، ميگويد: شايد آخرين تكههايي كه از ايران قديم جدا شد، شهر هرات در 150 سال پيش بود. قبل از آن، تقريبا ما همه يكي بوديم و تفاوتي ميانمان وجود نداشت. رودكي، ابوالقاسم فردوسي، سنايي و مولوي همه ميان ما مشترك بودند.
او يادآور ميشود: تقريبا از 200 سال پيش كه افغانستان به يك كشور مستقل تبديل شد، به خاطر مرزهاي سياسي كه به وجود آمد؛ متأسفانه ما در اقليت بوديم و كمكم از هم جدا شديم؛ اما چون در افغانستان، اكثريت مردم پشتوزبان هستند و قوم اكثريت هم پشتون است. بعد از اينكه افغانستان از ايران جدا شد، زبان فارسي در حالت انزوا به سر برد و مانند ايران كه زبان فارسي زبان رسمي بود و كاملا به آن بها ميدادند، اينقدر رشد نكرد و پوستاندازي نداشت و ما در اين ميان از قافله عقب مانديم.
سرايندهي مجموعهي شعر «من گرگ خيالبافي هستم» دليل پيشرفت زبان فارسي را در ايران، موفقيت جنبشهاي آزاديخواهانه ذكر ميكند؛ جنبشهايي كه در افغانستان اكثرا با شكست مواجه شد و از جملهي آنها، جنبش امراللهخان بود كه با شكست مواجه شد و در نتيجه، جنبشهاي افغانستان مثل ايران آنقدر موفقيتآميز نبود.
او ايران را پرچمدار زبان فارسي ميداند و ميگويد: با آنكه مرزها باعث شد دو ملت از هم جدا شوند؛ اما انزواي فارسيزبانان در افغانستان باعث شد كه آنها همان چيزي را كه داشتند، به همان حالت حفظ كنند و حالت سنتيشان را داشته باشند. الآن يك شاعر افغان با همان لحني كه در افغانستان شعر ميگويد و مينويسد، در ايران هم كار ميكند، كه اين براي مخاطب ايراني جالب و متفاوت است.
اما بعضي از نويسندگان فارسيزبان افغان اين سالها به زبان غيرمادري خود مينويسند. علوي دربارهي اينكه آيا اين موضوع به استمرار فرهنگي يك جامعه لطمه نميزند و چه آفتهايي را ممكن است متوجه ادبيات و حيات فرهنگي يك قوم كند، يادآور ميشود: نويسندگان افغان كه به زبان غيرمادريشان مينويسند، چند نفر بيشتر نيستند و اين را يك چيز منفي نميدانم؛ خوشحال هم هستم. مثلا يكي از فاكتورهاي مهمي كه باعث شهرت خالد حسيني و كتابش شد، نوشتن به يكي از زبانهاي مهم دنياست. ضمن اينكه به آن زبان هم تسلط داشت. او هم از افغانستان و هم از فضاي آن گفته و به نوعي افغانستان را به گونهاي ديگر براي تمام دنيا نشان داده است. مثلا در آفريقاي جنوبي، كسي از افغانستان چيزي نميدانست؛ اما فروش ميليونها نسخه كتاب او باعث شناخت افغانستان شد يا عتيق رحيمي كه كتابش را به فرانسه نوشت، كار بسيار بزرگي كرد.
علوي با اين حال دربارهي رمان «سنگ صبور» عتيق رحيمي ميگويد: او نام كتابش در زبان فرانسه هم «سنگ صبور» است و خيلي از كلمات فارسي را به همان شكل فارسي نوشته است. با آنكه اين موضوع براي مخاطب فرانسويزبان قدري گنگ است؛ اما اين كلمات آنقدر تكرار ميشوند كه بعدا منظور نويسنده معلوم ميشود. با اين حال، شاعران و نويسندگان افغان را هم داريم كه به زبان فارسي مينويسند و بسياري از آنها مطرح هم شدهاند.
او در كل، نوشتن نويسنده به زبان ديگر را باعث به خطر افتادن زبان اصلي نميداند و در عين حال معتقد است كه در دورهي امروز، بايد از اين ابزار استفاده كرد. براي نمونه به «كليدر» محمود دولتآبادي اشاره ميكند كه اگر خوب ترجمه شود، دنيا را تكان خوهد داد.
علوي همچنين دربارهي شعر ميگويد: ترجمهي شعر بستگي به اين دارد كه يك شعر كلاسيك باشد يا نو. ترجمهي شعر كلاسيك بسيار سخت است؛ زيرا تأكيد اصلي روي وزن و قافيه است و در ترجمه شايد 90درصد اين موضوع از بين برود و تنها مفهومش بماند. اگر امروز شعر مولانا طرفدار دارد، بيشتر به خاطر محتواي عميق و انساني آن است. اما بيشتر شعرهاي كلاسيكي كه به زبانهاي ديگر ترجمه ميشوند، زيباييشان از دست رفته است و تنها مفهوم ميماند. اما اين موضوع در شعر نو فرق ميكند. در شعرهاي نو، بخصوص شعر سپيد، ما با قافيه كار نداريم و كار ترجمه بسيار راحتتر است. در عين حال، شعر سپيد تصويرهاي بيشتري دارد و به راحتي قابل ترجمه است.
الياس علوي سالها در ايران زندگي كرده و از حدود دو سال پيش براي ادامهي تحصيل به استراليا رفته است. او چند سال پيش، فرصت يافت تا يك بار ديگر به وطنش افغانستان برود. دربارهي كم و كيف اتفاقات فرهنگي كشورش در اين چند سال و تجريهاي كه از اين سفر داشته است، ميگويد: چهارسال پيش به افغانستان رفتم و نزديك هشت ماه آنجا زندگي كردم. كودك كه بودم، در افغانستان، كتابها را چال ميكردند. خاطرم هست، من و پدرم شبي رفتيم و كتابهاي بسيار زيادي را چال كرديم؛ اما با گذشت 15 سال و بازگشت به افغانستان، وضعيت بسيار عوض شده و بسيار اميدواركننده بود. شايد اگر شما به افغانستان سفر كنيد، احساس كنيد كه اين كشور هنوز بسيار زخمي و ويرانه است؛ اما من كه گذشتهي آن را ديدهام و الآنش را ميبينم و مقايسه ميكنم، برايم بسيار اميدواركننده است. آمار خرابيها در همهي زمينهها بسيار زياد بود و با همهي ساخت و سازهايي كه اتفاق افتاده است، هنوز هم اين كشور ويرانه ديده ميشود. اين نه تنها در مورد اقتصاد اين كشور؛ بلكه در مورد همه چيز است؛ ادبيات، فرهنگ و ساير چيزها. اينك در بلخ، هرات و كابل شاعران بسيارخوبي را داريم و سفري كه داشتم، برايم بسيار اميدواركننده بود.
او همچنين دربارهي وضعيت زبان فارسي در افغانستان توضيح ميدهد: در گذشته، زبان رسمي افغانستان، زبان پشتو بود، تا اينكه هفت سال پيش، با تشكيل قانون اساسي جديد، زبان فارسي هم جزو زبان رسمي كشور شد و اينك ما دو زبان رسمي بزرگ داريم؛ پشتو و فارسي. به اين خاطر، فضا قدري بازتر شده و از طرف دولت هم قدري حمايتها بيشتر شده است. در گذشته، تقريبا تمام مقامات دولتي دست پشتوزبانها بود؛ ولي الآن شايد نيمي از آنها دست فارسيزبانهاست و بخصوص رسانههاي جمعي. به اين خاطر، وضعيت بسيار بهتر شده است.
علوي ادامه ميدهد: متأسفانه وزير فرهنگ ما يكي از پشتوهاي متعصب است كه ديد بسيار بدي دارد و حتا حاضر است واژهي «گالري» باشد؛ اما «نگارستان» نباشد. متأسفانه اين نگاه وجود دارد. اما در كشوري مانند افغانستان اين طبيعي است و نبايد خيلي روي اين مسائل دقيق شد. به هر حال، اين جو نيمهآرام به راحتي به دست نيامده است و بايد خيلي مواظب بود.
اين شاعر جوان افغان به آيندهي كشورش تا حد زيادي اميداوار است و ميگويد: ميدانم كه آمريكا يا هر كشور ديگر كه حمله ميكند، هرگز دلش به حال مردم نسوخته است، بخصوص كشوري مانند آمريكا كه كارنامهي بسيار درخشاني در اين زمينه دارد! اما وقتي وضعيت الآن افغانستان را با قبل از آن و طالبان مقايسه ميكنم، مجبورم خوشبين باشم.
به گفتهي او، در اين چند سال، اتفاقات بسيار خوبي، بخصوص براي فارسيزبانان افغانستان افتاده است.
علوي ميگويد، سعي ميكند در شعرهايش ديد انساني داشته باشد. در اين سالها كه از كشورش دور بوده، هميشه اخبار و اتفاقات كشورش را دنبال ميكرده است. ميگويد، در گوانتانامو، همانطور كه گفته ميشود، عدهاي از طالبان هستند؛ اما اينها فقط سيصد و چند نفرند؛ ولي هزاران نفر ديگر از طالبان الآن در افغانستان پستهاي خوب دولتي دارند يا نمايندهي پارلمان هستند. من ميگويم چرا اين سيصد و چند نفر بايد اين همه زجر بكشند و عدهاي ديگر همهچيز داشته باشند؛ يعني اين نابرابري بسيار وحشتناك را اصلا قبول ندارم. من به عنوان يك انسان، با كسي كه در گوانتاناموست، همدردي ميكنم. حتا به هموطنم كه يك طالب شده است، به عنوان يك انسان مينگرم و خيلي سعي كردهام نگاه حزبي نداشته باشم؛ اين به معناي اين نيست كه من به شخصه بيتفاوت باشم. وقتي آمريكا به روستايي حمله ميكند كه بيشتر آنها غيرنظامي هستند و بيشترشان كشته ميشوند، من هم دچار احساسات و نفرت ميشوم و آن را با شعر يا داستان بازتاب ميدهم.
او با اشاره به اينكه سعيش بر اين است كه در كل، واقعبينانه فكر كند، از تبعيضها گله دارد و ميگويد: برخوردهاي تبعيضآميز و ناروا در هيچ جاي دنيا قابل قبول نيست.
علوي دربارهي اينكه برخلاف اين گفتهاش كه ميگويد سعي ميكند واقعبين باشد، دربارهي عنوان كتابش «من گرگ خيالبافي هستم» كه با واقعگرايي نسبتي ندارد، توضيح ميدهد: واقعيت اين است كه من خود را گرگ خيالبافي ميدانم. خاصيت يك گرگ اين است كه در كمين باشد و برهها را شكار كند؛ ولي يك گرگ خيالباف انگار در يك جامعه زندگي ميكند و قدم ميزند؛ اما هيچكس به گرگ بودن او پي نميبرد و او در خيال خود، يك گرگ است؛ ميدرد، شكار ميكند، عصيان ميكند.
بخشي از شعر افغانستان در ايران رشد كرده است. الياس علوي دربارهي شعر ايران و افغانستان و ويژگيهاي هر كدام از آنها ميگويد: اگر به گذشته بازگرديم، مثلا اوايل قرن بيستم، تقريبا اتفاقاتي كه در ايران و افغانستان ميافتد، خيلي شبيه يكديگر است؛ اولين روزنامههايي كه در افغانستان چاپ ميشود و اولين روزنامههايي كه در ايران چاپ ميشود، يك يا دو سال با هم فرق دارد. اولين دانشجوياني كه به غرب فرستاده ميشوند، همزمان هستند. اولين مدارس به سبك امروزي، تقريبا همزمان بودند. ما در سال 1310 مدرسهي «حبيبيه» را داريم. اما متأسفانه در افغانستان، جنبشهاي آزاديخواهانه، بسيار سركوب شدند. ولي در مورد شعر، زماني كه نيما شروع كرد و مشهور شد، چند سال بعد، در افغانستان هم شاعراني داشتيم كه به تأسي از نيما شروع به شعر گفتن كردند؛ مثلا واصف باختري كه هنوز هم زنده است و بسيار به نيما وفادار بود؛ اما چون زبان فارسي قبلا رسمي نبود، مسير شعر در افغانستان با ايران تفاوت پيدا كرد. آن سير طبيعي شعر در ايران بسيار خوب پيش رفت؛ مهدي اخوان ثالث، سهراب سپهري، احمد شاملو و فروغ فرخزاد را داشتيم و همهي قلههاي بزرگ در ايران بودند.
او همچنين عنوان ميكند: يكسري تفاوتهايي ميان شعر نو افغانستان و ايران وجود دارد؛ اينكه هنوز در افغانستان، شعر نو، شعر نو نيمايي در نظرشان ميآيد و عدهاي سعي ميكنند به آن پايبند باشند؛ ولي اينجا شاعران به شعر سپيد و كلي ديگر از موجها رسيدهاند. ديگر اينكه ما در گويش، تفاوتهايي با زبان فارسي داريم و اين قدري متفاوت شده است؛ به اين دليل، سيدرضا محمدي در ايران تقريبا شاعر بكري شناخته ميشود؛ اما من بخش زيادي از عمرم را در ايران بودم و تا حد زيادي از اين تفاوتها بيبهره ماندهام.
اين شاعر دربارهي شعر جوان افغانستان ميگويد: در شعر جوان، بخصوص از زمان طالبان به بعد، تفاوت بزرگي را ميبينيم. خيلي از شاعران و نويسندگان ما ديگر به افغانستان برگشتهاند؛ مثلا رهنورد زرياب بعد از سالها بازگشته و فعاليت ميكند و مينويسد. يا حسين فخري و ضياء قاسمي برگشتهاند و بسياري از شاعران و نويسندگان نيز به آنجا سفر ميكنند. فضاي سياسي كه قدري بازتر شد، شاعران و نويسندگان توانستند آنجا بروند و با خود تجربيات تازه را ببرند. الآن در جلساتي كه در كابل و بلخ برگزار ميشود، شعرهاي سپيد هم ميگويند و به نسبت هم خوب است. شاعران جوان قديم ما هم كه اكثرا در خارج از افغانستان فعاليت ميكردند، با بازگشت به افغانستان، تجربيات تازهشان را منتقل كردند؛ به اين دليل قدري به شعر ايران نزديك شديم؛ اما هنوز آن تفاوتها وجود دارد.
خبرنگار ايسنا: زينب كاظمخواه
انتهاي پيام
نظرات