نوجوان 13 سالهای که «مین» دست و پایش را قطع کرده بود ملحفهپیچ به بیمارستان آوردند. نتوانستم از دست یا پایش برای تزریق سرم رگ بگیرم در نهایت مجبور شدم که سرم را به گردنش تزریق کنم او در حالی که به من نگاه میکرد با لحنی خاص و آرام گفت...
گفتههای بالا بخشی از خاطرات دکتر «اعظم دبیریان» از اعضای هیأت علمی دانشگاه پرستاری و مامائی شهید بهشتی است که در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران دانشجو بوده است.
دبیریان در گفتوگو با خبرنگار سرویس «فرهنگ حماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) میگوید: در دوران مبارزات انقلاب اسلامی دانشجوی پرستاری بودم. هنگامی که قیام مردم ایران علیه رژیم طاغوتی پهلوی به پیروزی رسید و به دنبال آن انقلاب فرهنگی رخ داد از دانشگاه علوم «باتمانقلیچ» آن زمان به دانشگاه دیگری آمدیم. در رشته پرستاری در حال ادامه تحصیل بودیم که رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد. از آنجایی که یکی از اساسیترین نیازها در سال نخست جنگ تحمیلی حضور پزشکان، پرستاران و امدادگران در جبهه بود به همراه خواهرم و چند تن از دوستانم داوطلبانه به کرمانشاه رفتیم و در یکی از بیمارستانهای این شهر مشغول مداوای مجروحان شدیم.
بند انگشت مجروحان در میان لباسها
روی هم رفته مدت شش ماه را به صورت دورهای گذراندیم. به این صورت که هرگاه عملیاتی طراحی و اجرا میشد در مناطق جنگی حضور مییافتیم. بیشترین حضورم در مناطق علمیاتی جنوب کشور بود. یادم میآید ما در بیمارستان «شهید بقایی» اهواز مستقر بودیم. این بیمارستان در 45 کیلومتری خرمشهر و در وسط دود و آتش خمپاره دشمن قرار داشت. برای آنکه منظم به مجروحین رسیدگی کنیم ساعتهای حضورمان را در بخش شیفتبندی کرده بودیم و پس از پایان شیفتهایمان در آشپزخانه یا رختشورخانه بیمارستان فعالیت میکردیم. ابتدا برخی از بچهها در رختشورخانه راحت نبودند چرا که هنگام شستن لباسهای مجروحین تکههایی از اعضای بدن آنها را پیدا میکردند. به عنوان مثال در بیشتر مواقع بندهایی از انگشتان قطع شده مجروحین را در بین لباسهایی که میشستیم، پیدا میکردیم. اما رفته رفته به این وضع عادت کردیم.
مادرم به سادگی شهادت پسرش را پذیرفت
یکی از مواردی که موجب میشد همواره من و خواهرم اضطراب و دلهره داشته باشیم این بود که همزمان دو تن از برادرهایم و پسرعمویم هم در جبهه حضور داشتند. هنگامی که مجروح میآورند احساس میکردیم که شاید برادرها یا پسر عمویمان باشد. وقتی هم برادرم شهید شد برخلاف آنکه من مجروحان و شهدای بسیاری را از نزدیک دیده بودم به سختی توانستم شهادت او را بپذیرم این در حالی بود که مادرم به سادگی شهادت پسرش را پذیرفت.
درسی که از نوجوان 13 ساله گرفتم
در یکی از عملیاتها مجروحان بسیاری را به بیمارستان «شهید بقایی» آوردند. وقتی که رزمندگان مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل میکردند، یک نفر آمد و گفت: خواهرم مراقب او باش. به عقب نگاه کردم کسی را ندیدم. بار دیگر یک نفر دیگر از رزمندگان آمد و با عجله گفت: خواهرم مراقب آن مجروح باش. دوباره به این طرف و آن طرف سرک کشیدم اما چیزی ندیدم. برای سومین بار که به من توصیه کردند تا مراقب مجروح باشم از آنها پرسیدم: «اینجا که کسی نیست. میشود به من نشانش دهید؟.» یکی از رزمندگان جلو آمد و ملحفهای را که نوجوانی تقریبا 13 ساله در داخل آن بود نشانم داد. او دست و پاهای خود را در میدان مین از دست داده و حالش وخیم بود.
هنگامی که نزدیکش رفتم تا به او رسیدگی کنم به چشمانم خیره شد و با لحنی خاص و آرام گفت: «من رفتنی هستم به دیگر مجروحان رسیدگی کنید». منقلب شده بودم، به حرفش گوش ندادم و خواستم هر طوری که شده به او رسیدگی کنم. اولین کاری که باید انجام میدادم تزریق سرم به او بود. اما هر دو جفت دست و پایش قطع شده بودند و نمیشد رگی پیدا کرد تا سرم را به آن زد. در نهایت توانستم از گردنش رگ بگیرم و سرم را از آنجا به بدنش تزریق کنم. این نوجوان 13 ساله که در آخرین دقایق عمرش در یک جمله کوتاه درس ایثار داده بود بعد از 15 دقیقه شهید شد. اما همچنان صحنهای را که به چشمانم خیره شد و آن جمله را گفت، به یاد دارم.
باید آموزههای دفاع مقدس را تبیین کنیم
امروزه این ضرورت احساس میشود که آموزههای هشت سال دفاع مقدس را بازگو و تبیین کنیم چرا که هشت سال دفاع مقدس الگوی رفتاری پیش روی تمام ملت ایران است که همواره باید آن را سرمشق خود قرار دهیم. از جمله این درسها، بنبست شکنیها، درک درست از شرایط حساس در تنگناها، ایثار و نفی منفعتطلبیهای فردی بود.
محاصره بیمارستان و داروهای کمپوتی مجروحان
هیچ وقت یادم نمیرود که مدت چهار یا پنج شب و روز بیمارستان شهید بقایی در محاصره بود و هیچ مواد غذاییای نمیرسید. با پزشکان تصمیم گرفتیم تا از کمپوتهای انبار بیمارستان به عنوان وعده غذایی و دارویی برای مجروحان استفاده کنیم. بنابراین تا سه روز آب کمپوتها را به مجروحین میدادیم تا قند خونشان تنظیم شود و تفاله میوههای کمپوت را هم خودمان میخوردیم. دیگر کمپوتهای انبار «ته» کشیده بود بنابراین تصمیم گرفتیم که همان تفالهها را هم به مجروحین بدهیم تا دیرتر دچار شک ناشی از افت قند خون شوند.
واقعیتهای حضور بانوان در جنگ به تصویر کشیده نشده است
حالا که بیش از 24 سال از جنگ تحمیلی گذشته است هنوز هیچ یک از حضور اینگونه بانوان در جنگ تحمیلی فیلم و سریالی ساخته شده است. اگر اینگونه عمل کنیم عواقب جدیای گریبانگیرمان خواهد بود چرا که نسل سوم و چهارم نیاز به الگوهایی واقعی حاضر در سرزمین خودشان نیاز دارند.
اگر نویسندگان، فیلمسازان و خبرنگاران حقایق هشت ساله جنگ تحمیلی را برای مردم اجتماع بازگو نکنند در آینده این واقعیت ها تحریف خواهد شد و نیمی ارزش خواهد شد.
انتهای پیام
نظرات