• چهارشنبه / ۴ تیر ۱۴۰۴ / ۱۶:۳۰
  • دسته‌بندی: رسانه
  • کد خبر: 1404040402640
  • خبرنگار : 71442

روایت یک صدابردار از روز حمله به صداوسیما

من به ایران متعهدم، پس هستم!

من به ایران متعهدم، پس هستم!

«این انتخاب ما بود. هرکس که خودش را مسئول ایران عزیزتر از جان می‌دانست، باید در هر حالی گوشه‌ی کار را می‌گرفت و اینگونه شد که ما برای پخش رادیو جمع‌مان جمع ماند!»

نرگس فتحی ـ صدابردار رادیو ـ لحظات حضورش در رادیو و حمله اسرائیل به ساختمان شیشه‌ای را برای ایسنا روایت کرد.

این صدابردار یادآور شد: با هر انفجار، ستون‌های ساختمان می‌لرزید اما دستانم روی کنترل‌ها ثابت ماند. می‌دانستم صدای رادیو، نفسِ ملتی است که در گوشه‌ای از این خاک به آن گوش می‌دهند. ترسیدم، نه برای خود، که برای فرزند سه‌ساله‌ام... اما ماندن را انتخاب کردم. چون ایران عزیزتر از جان است و پخشِ صدا، وظیفه‌ام بود.

آنچه در مطلب زیر می‌خوانید متن کامل روایت نرگس فتحی ـ صدابردار رادیو ـ از لحظه‌های حضور پرانگیزه‌اش در رادیو در زمان حمله اسرائیل است:

«نرگس فتحی، صدابردار شیفت عصر دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴

ظهر سر به هوا شدم، قد و بالای رعنا و درخشان شیشه‌ای را یک دل سیر، ِسیر کردم. دلم لرزید. دلم از خیال ریز ریز شدنش لرزید. من نرگس فتحی، یکی از اهالی دور از دید، رادیو هستم. صدابردارم. تمام فکرها و ایده‌ها و نواهای تولید شده توسط همکارانم را موزون و خوش صدا می‌کنم و با مهر رهسپار گیرنده‌های کسانی می‌کنم که در گوشه‌های این مرز و بو م گسترده، گوشی برای شنیدن و دلی برای دل دادن دارند. طبیعتا جمعه ۲۳ خرداد و دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ باز صدابردار بودم.

همچنان روز، روز خدا بود و این من بنده‌ی خدا بودم که درست مثل بقیه در حیرت و بهت واقعه‌ ناگهانی و گریه! به نام "جنگ"، خودم را ملزم به ادای وظیفه می‌دانستم. این روز در حافظه‌ی کاری من ثبت خواهد شد.

هر دو روز، سر به هوا شدم، قد و بالای رعنا و درخشان شیشه ای را یک دل سیر، سیر کردم. دلم لرزید. دلم از خیال ریز ریز شدنش لرزید. به خوبی یادم هست، هم جمعه، هم دوشنبه با ناباوری به خودم گفتم واقعا جنگ شده!؟ وقتی از کنار دیوارهای ساختمان شیشه‌ای رد می‌شدم، در دلم گفتم اگر خدای نکرده گزندی بر پیکر شیشه گونش وارد شود، اینجا چه قیامتی می‌شود! چشمم را از آن زجاج زیبا، دزدیدم و قدم‌هایم تندتر شد. ترسیدم ولی برنگشتم. به سرعت خودم را به زیر زمین ساختمان شیشه ای رساندم. استودیوی رادیو صبا و رادیو گفتگو آنجا بود! چقدر استفاده از فعل ماضی برای درگذشتگان سخت است. قلب را می فشارد. چه کسی پاسخگوی خاطره‌های ازدست رفته‌ی‌ماست.

معلوم است که ترسیدم ولی برنگشتم، جا نزدم. ترسیدم ولی کم نیاوردم. مگر نانوای محله‌ی ما رفته بود که من صدابرداری نکنم. مگر جان من از کارگر و مهندس سکوهای نفتی عزیزتر است که میز صدا را رها کنم و به خانه برگردم. مگر آن سربازی که این شب‌ها پشت پدافندهاست، مادر ندارد؟ مگر مادرش دل ندارد؟ به من گفتند تو مادر یک کودک سه ساله‌ای! امروز می‌خواهند سازمان را بزنند!

بهانه بیاور و برگرد. به خاطر فرزندت ... دلت می‌آید فرزندت بی مادر ... کسی حرفش را تمام نمی‌کرد. همه پچ پچش را می‌کردند، حرفش بود. همه ملتهب بودند ولی کسی نمی‌خواست باور کند.

ترسیدم ولی لطفا به من نگو حرف از ترس نزن! می‌زنم، چون شجاعت وقتی معنا دارد که بترسی و بمانی وگرنه اگر ندانی و غافلگیر شوی که عملت فضیلتی نداشته است.

جان عزیز است. همه می‌ترسیدیم، برای بقا تدبیر می‌کردیم. با عزیزانمان بی‌بهانه تماس می‌گرفتیم، چه کسی می‌دانست یک ساعت بعد چه می‌شود. می‌ترسیدیم. جان عزیز است ولی ایران عزیزترین است. رادیو عشق است. حیات صدا، وظیفه است و ما که در پخش ماندیم، خودمان را مسئول می‌دانستیم.

ماندیم تا وقتی که متوجه شدیم به کارمندان طبقات شیشه‌ای گفتند بروند. محض احتیاط، برای حفظ جان نیروی انسانی تا جایی که می‌شد ساختمان را خالی کردند ولی ما بچه‌های پخش ماندیم. ما ماندیم برای آنهایی که برای ما داشتند پشت پدافندها، جان می‌دادند. ما نمک‌گیر این بده بستان نانوشته‌ایم. اهالی رادیو حق‌نمک نگه می‌دارند. اهالی رادیو، برعکس ماهیت‌شان، بی‌صدا جان بر کفانه تا پای جان، جانم به فدایتان را زندگی می‌کنند.

ما هم گفتیم و حوالی شش و نیم عصر روز دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ در زیرزمین ساختمان شیشه ای، چهار ستون بدنمان با صدای بمب ها لرزید ولی پخش نشدیم.

ما برای حفظ پخش رادیو! جمعمان جمع ماند!

این انتخاب ما بود. هر کس خودش را مسئول ایران عزیزتر از جان می‌داند، باید درهر حالی گوشه‌ی کار را بگیرد. من هم مثل بقیه یاعلی گفته بودم و محال ممکن بود از حرفم برگردم. من مسئولم به اندازه ی توانم، مسئولم. به قدر دانشم مسئولم.

من به ایران متعهدم، پس هستم.

من حتی اگر بگویند برگرد، برنمی‌گردم. امروز تا صدایی هست صدابردارم. فردا اگر صدا را زدند، می‌نویسم، مکتوب می‌کنم، تا دل تاریخ به یاد بسپارد و خدایی نکرده چنانچه، فرداها اگرهای تلخ دیگری رخ بدهد، من همچنان مادرم و عشق به ایران را به خور د جان فرزندم می‌دهم. باید بداند هر یک نفر در هر موقعیتی، می‌تواند موثر باشد. به او می‌آموزم که باید خودش را مسئول این خاک بداند. من به ایران متعهدم، پس هستم.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha