به گزارش ایسنا، سمیه مهرگان، نویسنده و روزنامهنگار در یادداشتی بر کتاب «استونر» نوشته جان ویلیامز با ترجمه محمدرضا ترکتازی با عنوان «چرا «استونر» بعد از نیم قرن فراموشی، پرخواننده شد؟» نوشته است: «وقتی یک رمان فراموششده ناگهان از دل تاریخ بیرون کشیده میشود و به جایگاهی تازه در میان خوانندگان امروزی میرسد، این پرسش پیش میآید که چرا حالا؟ چنین اتفاقی برای «استونر» نوشته جان ویلیامز رُخ داد؛ رمانی که نخستینبار در سال ۱۹۶۵ منتشر شد و در دوران حیات نویسندهاش چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما سالها بعد، بیسروصدا محبوبیتی جهانی به دست آورد و حالا در بسیاری از فهرستهای «رمانهای ضروری قرن بیستم» جای دارد. این رمان با ترجمه محمدرضا ترکتازی از سوی نشر ماهی منتشر شده است. این مترجم پیش از این برای رمان «استاد پترزبورگ» اثر جی.ام. کوتسی برنده جایزه ابوالحسن نجفی برای بهترین ترجمه سال شده بود.
یکی از خوانندگان که آن را «به طور تصادفی از قفسه آپارتمان یک غریبه» برداشته بود، مینویسد: «رمانی که هرگز نخواندهاید، اما باید بخوانید.» همین جملهای که روی جلد چاپهای جدید آمده، به خوبی حس کنجکاوی و چالش را برمیانگیزد.
اما استونر از چه میگوید؟ داستان زندگی ویلیام استونر، پسر یک خانواده فقیر کشاورز از ایالت میزوری آمریکا که به دانشگاه میرود، ادبیات انگلیسی میخواند و همانجا تا پایان عمر به عنوان استادیار مشغول تدریس میشود؛ بیآنکه مقام یا شهرتی به دست آورد. داستان مردی که به چشم بسیاری، زندگیای «بیدستاورد» دارد. رمانی آرام، بیهیاهو و عمیقاً انسانی که بزرگترین دستاوردش همان بیدستاوردی است.
جان ویلیامز خود سالها استاد ادبیات در دانشگاه دنور بود و همین تجربه شخصی را با مهارتی ظریف در قالب داستان استونر بازتاب داده است. اما نقطه قوت رمان این است که سرگذشت شخصیت اصلی را به روایتی جهانشمول از وضعیت انسانی بدل میکند.
استونر قهرمان تراژیک از نوع شکسپیری نیست؛ او مردی عادی با آرزوهای ساده است. از کودکی در مزرعه، بیهیچ امیدی به آینده، وارد دانشگاه میشود و به واسطه عشق به ادبیات، معنایی تازه در زندگی مییابد. با زنی ازدواج میکند که انتخاب درستی نبوده و در ازدواجی پر از سرخوردگی اسیر میشود. در حرفهاش، با وجود عشقی که به تدریس دارد، قربانی سیاستهای دانشگاهی و اختلافات شخصی میشود. هر شادی کوچکی که نصیبش میشود، کوتاهمدت است.
این عادیبودنِ تراژدی استونر همان چیزی است که به رمان قدرت میبخشد. همهچیز در زندگیاش، از شکستهای کوچک گرفته تا خوشیهای زودگذر، بازتابی است از شرایط انسانی؛ جهانی که از پیش با خشونت و بیعدالتی ساخته شده است.
جان ویلیامز تصویری عمیق از فضا و روح زمانه میآفریند؛ در توصیف والدین استونر: «پدرش در سیسالگی پنجاهساله به نظر میرسید، با شانههای خمیده از کار و زمین خشکی که سال به سال خانواده را به سختی زنده نگه میداشت. مادرش زندگی را با شکیبایی تحمل میکرد، گویی آن را همچون لحظهای طولانی باید تاب آورد.»
یکی از محورهای مهم رمان، رابطه استونر با دانشگاه است؛ نهادی که هم نجاتدهنده او و هم زندانش میشود. دوست قدیمیاش، دیو مسترز، دانشگاه را «پناهگاه بیپناهان جهان» میخواند. برای استونر، عشق به ادبیات همان نوری است که در زندگی تاریکش میدرخشد؛ اما این دلبستگی به دانشگاه نیز او را از زندگی بیرون جدا میکند و درنهایت، همان جایی که امید رهایی داشت، به منبع رنج تبدیل میشود.
صحنههای بسیاری از رمان، تنشهای فضای آکادمیک را با مهارت به تصویر میکشند؛ از تقابل استونر با دانشجوی تنبلش، والکر، که درنهایت او را به رویارویی با همکار قدرتمندش، هالیس لومکس، میکشاند. در این فضا، مفاهیمی چون صداقت، عدالت، خودکامگی و غرور در تعارضی آشکار با یکدیگر قرار میگیرند.
در عین قدرت روایت، استونر از برخی نقدها نیز مصون نمانده است. یکی از ایرادهای مطرحشده، تصویر نسبتاً یکسویهای است که ویلیامز از همسر استونر، ادیت، ارائه میدهد. او در رمان به زنی کینهجو و غیرمنطقی بدل میشود که علیه شوهرش میایستد و دخترشان را علیه او میشوراند. منتقدانی چون الین شوالتر، فمینیست سرشناس، این مسأله را نوعی قهرمانسازی ناعادلانه از استونر دانستهاند؛ گویی او در مقام قربانیِ محض قرار میگیرد، بدون آنکه جنبههای منفی خود او بهدرستی به تصویر کشیده شود. لومکس نیز شخصیتی پیچیده دارد؛ معرفی اولیهاش با توصیف ظاهری فیزیکی «غریب و ناقص» کمی سوالبرانگیز است، چراکه ممکن است ناخودآگاه میان نقص جسمی و ویژگیهای اخلاقی منفی پیوند برقرار کند.
جان ویلیامز، با فاصلهای نهچندان زیاد از زمان روایت، دورانهای مهمی همچون جنگهای جهانی و رکود بزرگ را در بستر زندگی استونر میآورد. در صحنهای، او به زیبایی وصف میکند که چگونه در دهه ۱۹۳۰، مردان زیادی در چهرههایشان نوعی ناامیدی همیشگی نقش بسته بود؛ «چهرههایی که به ورطهای خیره میشدند.» اما دانشگاه نیز نمیتواند به طور کامل از این ورطه جدا بماند؛ همان نهادی که نوری برای استونر بود، درنهایت در برابر واقعیت بیرونی نیز بیپناه است. ویلیامز به زیبایی این پارادوکس را در جملاتی ماندگار خلاصه میکند: «استونر در پایان سالیان دراز... دانست که به جهلی نو رسیده است.»
آنچه «استونر» را به رمانی ماندگار تبدیل میکند، نه ماجرایی پرهیجان یا قهرمانی بیبدیل، بلکه صداقت و استحکام روایی آن در پرداخت یک زندگی معمولی است. استونر نماینده انسانهای بیشمار است که زندگیشان نه در تیتر روزنامهها، بلکه در سکوت و درون خود شکل میگیرد. رمانی است درباره حسرتها، عشقهای از دسترفته، شکستهای کوچک و پیروزیهای نامریی.
در دورهای که ادبیات غالباً به دنبال صداهای بلند و تجربههای پرهیجان است، رمان آرام و متین جان ویلیامز یادآور این نکته است که در روایت ساده زندگی روزمره نیز میتوان جهانی از معنا یافت؛ شاید به همین دلیل است که استونر اکنون، دههها پس از انتشارش، با خوانندگان معاصر ارتباطی تازه برقرار میکند؛ یادآور این که ادبیات خوب نه لزوماً برای تغییر جهان، که برای فهمِ بهترِ آن نوشته میشود. همانطور که جولین بارنز نویسنده بریتاینایی برنده بوکر از آن به عنوان «گتسبی بزرگ اروپایی» یاد میکند و مینویسد: «استونر رمان خوبی است، محتوای قابلتوجهی دارد و پس از مدتی، کشش و تداوم خوبی در ذهن پیدا میکند و بهمعنای واقعی کلمه «رمانِ خواننده» است، یعنی این راوی است که ارزشِ خواندن و مطالعه را نیرو میبخشد. بسیاری از رمانها بهخاطر ادراکاتِ کلامیِ خود بهیاد سپرده میشوند، بهخاطر آن لحظههایی که جادوی ادبیات ابتدا شعوری دیریاب در خواننده ایجاد میکند، ابتدا به تو میگوید که شاید این بهترین راه برای فهمیدنِ زندگی باشد...»
انتهای پیام
نظرات