به گزارش ایسنا، سمیه مهرگان، داستاننویس و منتقد در مطلبی با عنوان «جهان خیال و رویا در آثار ژرار دو نِروال نویسنده شهیر فرانسوی» نوشته است: ژرار دو نِروال شاعر و نویسنده برجسته فرانسوی قرن نوزدهم، یکی از چهرههای درخشان اما رازآلود در ادبیات فرانسه است. او نهتنها پیشگام سوررئالیسم شمرده میشود، بلکه پُلی است میان رمانتیسم و ادبیات مدرن؛ نویسندهای که در مرز باریک میان واقعیت و رویا، عقل و جنون، زندگی و مرگ نوشت و از دل این مرز، جهانی یگانه و شاعرانه آفرید. جهانِ نروال دنیایی است که همواره در آستانه بیداری و خواب میلرزد؛ دنیایی که در آن، زیباییِ ناپایدار و جنونِ رهاییبخش، دو روی یک سکهاند. از این رو است که میتوان او را شاعرِ مرزهای ناپیدا نامید.
چهار داستان بلند «سیلوی»، «اورالیا»، «پاندورا»، و «آنژالیک» نمونههای درخشانی از این جهان ادبی نروالاند که همگی با ترجمه شهلا خسروشاهی در نشر ماهی منتشر شدهاند؛ داستانهایی که هم از سرگذشت شخصی و روانآزار نویسنده الهام گرفتهاند و هم از ژرفای اسطورهها، عرفان، و خاطرههای عشق ازدسترفته.
ژرار دو نِروال (۱۸۰۸-۱۸۵۵) بیش از آنکه به عنوان یک داستاننویس شناخته شود، شاعر و ترجمهکننده برجسته آثار گوته (بهویژه فاوست) بود. اما نثر او، بهویژه در داستانهای فوق، همان ویژگیهای شعرش را دارد: تصویرسازی غنی، نثر آهنگین، و فضایی مالامال از ابهام و وهم.
زندگی او سرشار از رنج بود. در سالهای پایانی عمر با بیماری روانی دستوپنجه نرم میکرد و بارها در بیمارستانهای روانی بستری شد. این تجربههای روانشکاف بهشدت بر آثارش سایه انداخت. «اورالیا» صراحتاً بازتاب همین دوران است؛ اما در سه داستان دیگر نیز خطوط ظریف شکستن مرز میان خواب و بیداری، امر قدسی و امر روزمره حضور پررنگ دارد. نروال با نگارش این داستانها نشان داد که پیش از نویسندگانی چون مارسل پروست، کافکا یا سوررئالیستها، مفهوم «روایت درونی» و «خودآگاه چندلایه» را بهشکلی شاعرانه وارد ادبیات داستانی کرده است.
سیلوی؛ حسرتِ عشق ازدسترفته
«سیلوی» شاید مشهورترین داستان بلند نروال باشد؛ داستانی که خودش آن را «نوستالژی گذشتهای که دیگر بازنمیگردد» مینامد. روایتگر مردی میانسال است که در آستانه یک شب مهمانی در پاریس، به یاد عشقهای جوانیاش میافتد. او در ذهن به سرزمین کودکیاش بازمیگردد: روستای والویس، جایی که سه زن زندگیاش را رقم زدند: آدرین، اورلی و سیلوی.
داستان، نه شرحی از رویدادها که حرکتی در لایههای حافظه و رویا است. مرز میان زنان در ذهن راوی محو میشود؛ سیلوی، دختر ساده روستا، تصویر معصومیت ازدسترفته است؛ اورلی (که درواقع هنرپیشهای تئاتری است) تمثیلی از عشق دستنیافتنی و خیالی است؛ آدرین، نماد معنویتی که از کودکی در دل راوی لانه کرده. نروال در «سیلوی» نشان میدهد که هیچ عشقی در واقعیت کامل نمیشود؛ همه عشقها، به شکلی در خاطره و رؤیا بازتولید میشوند و آنچه انسان در پی آن است، بیشتر تصویر عشق است تا خود آن.
اورالیا؛ دیالکتیک جنون و وحی
«اورالیا» بهحق یکی از متأثرکنندهترین متون ادبیات فرانسه درباره جنون و تجربه روانشناختی آن است. این داستان بلند، گزارشی است نیمهواقعی از حالتهای روانی نروال در دوران فروپاشی ذهنیاش. راوی در فقدان معشوقش اورالیا به دام کابوسها و هذیانهای شبانه میافتد. اما نروال این تجربه را به سطحی فراسوی صرفاً روانپریشی میبرد: در نظر او، جنون دریچهای است به حقیقتهای پنهان کیهان. راوی در میان رویاهای سمبلیک، تصاویر باستانی، چهرههای اسطورهای و کهنالگوها سفر میکند. مرز میان واقعیت و خیال، همچون دیواری نازک ناپدید میشود.
«اورالیا» بازتاب اندیشه نروال است که میگوید: «رؤیا ادامه زندگی است و زندگی در دل رؤیا معنا مییابد.» این داستان، یکی از نخستین متنهای داستانی است که به شکلی آگاهانه ناخودآگاه و روانکاوی پیشافرویدی را وارد ادبیات میکند.
پاندورا؛ زیبایی مرگبار و ابدی
«پاندورا» داستانی است سرشار از اسطوره و شور عاشقانه نافرجام. راوی به دنبال زنی به نام پاندورا میگردد؛ زنی که نیمهای از الههای باستانی و نیمهای از زنی واقعی است. در این داستان، نروال به پیوند میان عشق و مرگ میپردازد. تصویر پاندورا در ذهن راوی به نمادی از زیبایی مرگبار بدل میشود؛ زیباییای که هم کشنده است و هم جاودان.
«پاندورا» بیش از هرچیز درباره حسرتِ آنچه هرگز نداشتهایم، است؛ درباره عشقی که پیش از وصال، به ابدیت میپیوندد و چونان نقش خیال تا همیشه در ذهن باقی میماند. فضای داستان، آکنده از حس فقدان و تمنای بیپایان است؛ تمنایی که هیچگاه به تحقق نمیرسد.
آنژالیک؛ جستوجوی راز جاودانگی
«آنژالیک» داستانی است که در آن دلبستگی نروال به عرفان، جادوگری، و طریقتهای باطنی کاملاً آشکار است. راوی، جوانی کنجکاو و جویای معنا، به واسطه نسخه خطی قدیمی به سرگذشت زنی به نام آنژالیک پی میبرد؛ زنی که در پی راز جاودانگی و رهایی روح بوده است.
داستان میان قرنهای گذشته و زمان حال در نوسان است. آنژالیک به صورت زنی قدیسهگون اما نیز جادوگری مرموز بازسازی میشود. نروال در این داستان علاقه وسواسگونهاش به جستوجوی امر قدسی را بیان میکند: آرزوی پیبردن به رموز ازلی که در پشت پرده جهان روزمره نهفته است.
همچون سایر داستانهای نروال، در اینجا هم مرز میان تاریخ، خیال و اسطوره محو میشود. آنژالیک نه شخصیتی تاریخی، که تمثیلی از آرمانهای روح سرگشته بشر است: جستوجو برای جاودانگی، معنا و رهایی.
چهار داستان «سیلوی»، «اورالیا»، «پاندورا» و «آنژالیک» در کنار هم چشماندازی منحصربهفرد از جهان ادبی ژرار دو نروال میآفرینند؛ جهانی که در آن رؤیا و واقعیت، عشق و مرگ، عقل و جنون، امر قدسی و امر دنیوی درهمتنیدهاند.
در نگاه نروال، زندگی سطحیترین لایه هستی است؛ آنچه مهم است، جهان پنهان در پشت آن است؛ جهانی که تنها از طریق رؤیا، حافظه، و شهود شاعرانه میتوان بدان دست یافت. در این جهان، عشق هرگز به تحقق کامل نمیرسد؛ بلکه چون نمادی ابدی در ضمیر انسان جاودانه میشود. بههمین دلیل، نروال یکی از نخستین نویسندگانی است که مرزهای روایت کلاسیک را شکست و به ادبیات عمقی شاعرانه و روانشناختی تازه بخشید؛ میراثی که بعدها در آثار نویسندگانی چون پروست، کافکا، بورخس و نویسندگان سوررئالیست تداوم یافت.
انتهای پیام
نظرات