این فیلمساز این روزها پس از هشت سال یک فیلم جدید روی پرده سینما اکران کرده، فیلمی که اگرچه نشانی از روزهای جنگ دارد اما بیشتر عاشقانهای است از جنس عشق زمینی و همینطور عشق به سینما.
او در «سینما متروپل» نگاهی نوستالژیک به سینما ندارد بلکه سینما برایش بهانهای بوده تا جریانهای پنهان، از سانسور گرفته تا نفوذ را نقد کند ، هرچند خود این فیلم هم در نهایت زیر تیغ سانسور رفت.
این کارگردان اولین فیلم خود را در دوران جنگ ساخت؛ یک فیلم هشت میلیمتری با نام «عبور» که پس از تدوین هرگز اجازه ندادند خودش آن را ببیند و حالا هفتمین فیلمی را که در قامت یک فیلمساز حرفهای و باتجربه ساخته به اکران درآورده است.
او برای «سینما متروپل» در جشنواره فیلم فجر در سال ۱۴۰۱ جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را گرفت و با اصرار زیاد فیلم را بدون اینکه آماده نمایش باشد، مجبور شد به جشنواره برساند اما پس از پایان همان اختتامیه متوجه شد که به راحتی مجوز اکران فیلمش را نخواهند داد و به همین ترتیب بهترین فیلم چهل و یکمین دوره جشنواره فجر پس از سه سال به اکران رسیده است.
او که «سرو زیر آب»، «ملکه»، «بیداری رویاها» و «فرزند خاک» را در کارنامه کاریاش ساخته، گلههای زیادی بابت نحوه اکران «سینمامتروپل»، تعداد سالنها و سانسهایش دارد و امیدوار است که دستکم این فیلم اکران پایداری در سینماها داشته باشد.
در این فیلم حسین باشهآهنگر فرزند محمدعلی باشهآهنگر هم بازی کرده و او که بازیگری را به کارگردانی ترجیح میدهد، یک روز پس از روز سینما به همراه پدرش به خبرگزاری ایسنا آمد و در گفتوگو با خبرنگاران ایسنا از ماجراهای مفصل «سینما متروپل» و دغدغههای خود در سینما بخصوص پس از جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران صحبت کردند.
مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
در فیلمهای قبلی شما همیشه نشانهها و حال و هوای مرسوم روزهای جنگ هشت ساله دیده میشد و در فیلم «سینما متروپل» هم کماکان همان نشانهها ملموس هستند اما این بار آن دوران از نگاهی تازه و با تمرکز بر مقوله هنر و سینما روایت شده است. از آنجا که قبلا گفته بودید ایدۀ اولیه فیلم به ۴۰ سال پیش و تجربۀ خودتان برمیگردد، آیا «سینما متروپل» را باید صرفاً یک فیلمسازی شخصی با تمرکز بر ثبت یک سند تصویری از اتفاقهای رخ داده در زمان جنگ عراق و ایران دانست یا اینکه بنا به شرایط، نگاه خود را تغییر دادهاید تا با لحنی طنز به نقد سانسور هنر و مسئله نفوذ بپردازید؟
داستان «سینما متروپل» تجربه خودم بود و برای ساخت آن مثل بقیۀ فیلمهایم برخورد کردم. من معتقدم فیلم باید تحت هر شرایطی دلالتهایی از مسائل روز داشته باشد وگرنه گرد و غبار و کهنگی روی آن مینشیند. به نظرم سینما در دوران جدید دیگر آن رسالتی را که از گذشته در ذهن ما بود، ندارد. ما سینما را یک تکلیف فرض میکردیم ولی الان تصمیم گرفته شده که سینما صرفاً به سرگرمی تبدیل شود و ایدۀ اندیشمندانه از آن جدا باشد درصورتی که تصور میکنم سینما میتواند پناه خیلی اتفاقها و جریانها شود.
آن تجربۀ شخصی من در زمان جنگ که الان به این فیلم تبدیل شده، خیلی سخت گذشت و درعین حال برایم بسیار ارزشمند بود. آن روزها اطلاعات زیادی در مورد سینما نداشتیم و باز کردن سینما در شهری که در محاصره بود و کسی در خانههایش زندگی نمیکرد یک چالش بزرگ بود، به همین دلیل موقع ساخت فیلم به این فکر میکردم که چطور به یک سینمای اندیشهمحور برسم تا با شرایط اجتماعی روز هم ارتباط داشته باشد. در این زمینه نمیدانم چقدر موفق بودم بخصوص آنکه کمی غریزی به مسائل نگاه میکنم.
پس بهتر است اول به گذشته برگردیم و این دورانی که اشاره کردید. ماجرای باز کردن سینما چه بوده؟
اصل ماجرا از علاقۀ زیاد من و بعضی دوستانم به سینما شروع میشود. آبادان سینما زیاد داشت، سینما متروپل از بقیه سینماها ارزانتر بود و روزهای پنجشنبه و جمعه دو فیلم نمایش میداد. ما هم به این سینما و یکی دو سینمای دیگر میرفتیم چون با پول کمتر میتوانستیم فیلم بیشتر نگاه کنیم. وقتی جنگ شد، چند ماه بعد از آغاز جنگ، آبادان محاصره شد و خرمشهر هم سقوط کرد. تمام تلاش دشمن این بود که آبادان را تصرف کند، این اتفاق در اهواز هم در حال رخ دادن بود. اهواز در معرض سقوط کامل بود و دشمن تا نزدیکی مهران و دهلران آمده بود. درواقع کل استان خوزستان در شرایط بغرنجی قرار داشت. تمام بناها و ساختمانها بدون صاحب مانده بودند و ما در آن شرایطِ تحت محاصره دنبال این بودیم که کاری انجام دهیم. تئاتر راه انداختیم و اجرا کردیم و رزمندهها از تیپ و لشکرهای مختلف برای تماشا میآمدند(شاید سوژه بعدی فیلمم همین تئاتر باشد.)
آن روزها سینما متروپل آبادان یک انبار تقریباً نیمه مخروبه شده بود و کمپوتها و آبمیوههای خارجی بادکرده را آنجا نگهداری میکردند. این کمپوتها دور ریخته نمیشد تا اگر آذوقه تمام شد بتوانند از آنها استفاده کنند. در همان شرایط تصمیم گرفتیم سینما را باز کنیم ولی تصوری از سختی و ملزومات آن نداشتیم و به حاشیههای ماجرا اصلا فکر نمیکردیم. فقط به دنبال این بودیم که در این شهر محاصره شده یک آپاراتچی پیدا کنیم که به عمو «دانای» عزیز رسیدیم. خدا رحمتش کند، آپاراتچی سینما خرمشهر بود. مردی شریف که سنی از او گذشته بود. در آن زمان هیچ کسی با این کار موافق نبود و همه میگفتند شما دیوانه هستید ولی ما میخواستیم سینما را باز کنیم چون احساس میکردیم عراق از شنیدن این خبر در شهری که زیر گلوله است تلنگر میخورد؛ همانطور که وقتی نیروهای ایران یک هواپیمای مسافربری را زیر آتش و پایینتر از ارتفاع هفت متر بلند کردند و این از سوژههایی است که هیچ وقت ساخته نشد.
آن زمان چند ساله بودید؟
حدودأ ۱۷ - ۱۸ ساله بودم و خیلی علاقهمند به سینما و نمایش. سینما که اصلا خوراکمان بود و نمیشد در آبادان به سینما نرویم یعنی در آن گرمای آبادان سینما بهترین تفریح بود.
خلاصه، ما بعد از موافقت عمو دانا برای کار، جان کندیم تا فیلم پیدا کنیم ولی بیشتر از سه تا، فیلمی دستمان نیامد. فیلمها را در سینما «تاج» آبادان که الان سینما «نفت» نام دارد، پیدا کردیم. این سینما فیلمهای اروپایی و آمریکایی را به زبان اصلی برای خانوادههای شرکت نفت نمایش میداد. در بین آن فیلمها ، یک فیلم بود به نام «زرخرید» که ما اصلاً نمیدانستیم چیست، با عمو دانا فیلم را آماده کردیم، هیأت ژوری هم که قرار بود فیلم را ببیند و نظر بدهد، آمد.
چه کسانی هیأت ژوری بودند؟
یک نماینده از ارتش بود، یک نماینده از اطلاعات، دو نفر از سپاه، یک نفر از ژاندارمری، یک نماینده از سازمان تبلیغات اسلامی آبادان، یک نفر از سازمان تبلیغات اسلامی خرمشهر، دو نماینده از فرمانداری شهرهای آبادان و خرمشهر و... همه مینشستند فیلم را میدیدند تا نظر دهند که آن فیلم به درد میخورد یا نه.
روزی که این هیأت برای دیدن «زرخرید» آمدند، یک صحنه ناخوشایند در فیلم بود که در یک لحظه غفلت ما پخش شد و این افراد خیلی برافروخته شدند و سینما را ترک کردند. ما برای اینکه آنها را دوباره به سینما برگردانیم خون دل زیادی خوردیم، حتی دست به دامان امام جمعه (آیتالله جمی) شدیم، خدا رحمتشان کند. یک فرشته بود در آن روزهای جنگ. ایشان واسطه شد و گفت که فیلم را این بچهها که نساختهاند. یک بار دیگر ببینید. آنها هم قبول کردند. فیلم دوم «دایره سرخ» بود با بازی آلن دلون که به تماشا نشستند. داستان فیلم در اروپا میگذشت و درباره دزدی از طلافروشیها بود. این آقایان گفتند فیلم بدآموزی دارد و ممکن است همین دزدی برای طلافروشیهای شهر اتفاق بیفتد. آن روزها بسیاری از مغازهها خمپاره خورده بودند ولی طلاها و ساعتهای گران قیمت دست نخورده باقی مانده بودند.
واقعا آبادان مدینۀ فاضله بود و آنقدر مرگ از رگ گردن به همه نزدیکتر بود که کسی جرأت نمیکرد گناه و خلافی کند. اعتقاد مردم هم شفاف و قوی بود. خلاصه با فیلم «دایره سرخ» هم مخالفت شد و گفتند وقتی رزمندهها با حالی معنوی از خط مقدم برمیگردند، نمیتوانند فیلم گانگستری نگاه کنند.
فیلم سوم یک فیلم سیاه و سفید سه ساعته بود که نه اسم خود فیلم معلوم بود و نه حتی اسم کارگردانش را میدانستیم. فقط حدس میزدیم زبان آن روسی یا مجارستانی باشد. یک فیلم پارتیزانی بود که بخاطر همین پارتیزانی بودن با نمایش آن موافقت شد. فیلم را دو قسمت کردیم و اسمش را هم گذاشتیم «به سوی پیروزی». به یکی از بچهها که عکس شهدا را میکشید گفتیم برای فیلم عکس مناسب برای سردر سینما درست کند. قسمت اول را پخش کردیم. از سربازان ۱۰ تومان پول میگرفتیم و به آنها از آن کمپوتهای بادکرده هم میدادیم. البته میگفتیم که این کمپوت باد کرده است.
تمام این نکات را در فیلم «سینما متروپل» داشتیم و در سکانسی یکی از این کمپوتها وقتی باز میشد محتوایاتش پاشیده میشد که متاسفانه آن را حذف کردند. خودم خیلی این صحنه را دوست داشتم و آنقدر جذاب بود که برای آن جلوههای ویژه میدانی داشتیم و آقای روزبهانی زیر این کمپوت ها را طوری طراحی کرده بود که بترکد.
ولی در «سینما متروپل» فیلمهای دیگری را در این صحنهها جایگزین کرده بودید!
بله، انتخاب فیلمها و تلفیق با فیلمهای به یادماندنی سینمای ایران کمی سخت بود. «قیصر» را به این دلیل گذاشتیم چون دو هفته قبل از انقلاب توقیف بود و احتمال دادیم که با آن مشکل کمتری وجود داشته باشد ولی در فیلمنامه به آن ایراد گرفتند و حتی در سیناپس اولیه پیشنهاد شد که «گوزنها» را به جای «قیصر» بگذاریم. من هر چه به دوستان گفتم، «مطمئنید؟ «گوزنها» سید دارد، مشروب دارد، مواد مخدر دارد، طرف انقلابی است... بعدا نگویید چرا این فیلم را گذاشتی!؟» اصرار داشتند که «گوزنها» باشد ولی وقتی رفتند و فیلم را دیدند، گفتند «همان قیصر را بگذار.»
مشکلشان با «قیصر» چه بود؟
به هر حال عصیانگری بود که حق خود را میگرفت. البته نمیدانم مردم امروز به «قیصر» چطور نگاه میکنند. شاید الان او هم زیر سوال برود. با این حال اگرچه قرار شد «قیصر» را در فیلم استفاده کنیم ولی موقع فیلمبرداری به یک فاجعه برخورد کردیم که کمتر درباره آن صحبت شده است؛ آن هم اینکه فیلمهای آپاراتی درست و مناسبی از فیلمسازان صاحب سبک ما وجود ندارد که استفاده کنیم. آقای کیمیایی خیلی تلاش کرد «قیصر» را به ما برساند ولی فقط یک حلقه پیدا کردیم. «پدرخوانده» را پیدا نکردیم و فکر میکنم فیلمها در طول زمان به نوعی به تاراج رفتهاند ، به همین دلیل ما فیلمها را دانلود کردیم و با پروژکشن قوی روی آپارات انداختیم. نسخه «قیصر» را هم از یک کلکسیوندار که خوره سینما بود توانستیم بگیریم و پولِ گِرویی بسیار بالایی هم بابت آن دادیم.
در نهایت انتخاب این فیلمهای قدیمی را هر طور بود به سرانجام رساندیم منتها در «سینما متروپل» چند عامل برای من بسیار برجسته است که شاید اگر قرار بود الان یعنی بعد از حمله اخیر اسرائیل به ایران به آنها اشاره کنم امکانش نبود، مثل حمله به زندان یا مسئله نفوذ که همه ما اینها را در جنگ ۱۲ روزه کامل حس کردیم. در دوران جنگ دهه ۶۰ نفوذ در آبادان به گونهای بود که در محدودۀ ۳۰ - ۴۰ کیلومتری، بیش از ۳۰۰ مخبرِ مستقیم با عراق وجود داشت که خیلی از آنها از ۱۰ سال قبل از شروع جنگ مخبر بودند. من خودم بسیاری از آنها را در جبهه دیده بودم و اگر میخواستم از خط به مقر برگردم مسلح میرفتم چون ممکن بود در طول مسیر هر اتفاقی بیفتد. درواقع میخواهم بگویم این نفوذی که در جنگ ۱۲ روزه در نظر مردم عجیب آمد و برایشان سوال بود که نفوذ چطور تا این سطح رسیده است. برای ما بسیار ملموس بود. اینها همه از بیتوجهی، دلزدگی و راندن بیخود و بیجهت مردم از خودمان به وجود آمد. جاسوسی مگر چطور شروع میشود؟ معمولاً از یک کار بسیار ساده، آنقدر ساده که شاید یک نفر حتی ابتدا متوجه نشود چه کاری انجام میدهد. در «سینما متروپل» برای ما مهم بود که جریان نفوذ را مثل کلیشههای مرسوم فیلمهای جاسوسی نشان ندهیم و دیدیم که فرد مورد نظر تا انتها حضور دارد و فرماندار جنگ هم حیرت زده میشود که چطور ممکن است چنین آدمی خیانت کند!
اگر به سوال اول و نوع نگاه منتقدانه شما در «سینما متروپل» برگردیم، این را هم باید یاداوری کرد که در اختتامیه جشنواره فیلم فجر در سال ۱۴۰۱ گفتید که بابت اتفاقهای رخ داده در جامعه و برخوردها باید از مردم عذرخواهی کرد و تا دیر نشده شرایط را جبران کنیم. شما با این نگاه و رویکرد، در مواجهه با ساختاری که صرفا دنبال ساخت فیلمهای قهرمانمحور از فرماندهان جنگ است، فیلمنامهها را ممیزی، تایید یا رد میکند و بودجه هم در اختیار دارد، در طول ساخت فیلم با چه مشکلاتی مواجه شدید؟ چون به نظر میآید برخی از این مسائلی که به آنها اشاره کردید از سوی بنیاد سینمایی فارابی (سرمایهگذار) مطرح شده بود.
بله، منتها فقط در فارابی نبود که درباره فیلمنامه نقطهنظر داشتند. از جاهای دیگری هم اعلام نظر میکردند و معلوم بود که فیلمنامه به دستشان رسیده است!
یعنی مراکز نظامی؟ مگر برای ساخت فیلم از سوی این مراکز هم حمایت شدید؟
از هیچ کجا حمایتی نداشتیم. اصلا وضعیت ما طوری بود که از تفنگهای چوبی استفاده کردیم و با اینکه صحنههای جنگی ما زیاد بود نتوانستیم کار را پیش ببریم. ما خواستیم و ندادند. التماس کردیم و ندادند.
چندوقت پیش مجموعهای را در ارتباط با اوایل جنگ با یک سوژه تازه که به این روزهای کشور نیز خیلی نزدیک بود، تمام کردم. یک شیر پاک خورده را به عنوان ناظر آوردند که صرفا یک منتقد خشمگین بدون اطلاعات عمیق بود. همان روز اول چنان زیر میز ما زد که همه چیز تمام شد
این سختیها شما را از کار دلسرد کرده است؟
به هر حال خسته میشوم. من چقدر باید بنویسم که در طرح یا سیناپس بماند؟ همین ۴۵ روز پیش مجموعهای را در ارتباط با اوایل جنگ، با نگاهی جدید و با یک سوژه تازه که اتفاقا به این روزهای کشور نیز خیلی نزدیک بود، تمام کردم و قرار بود کار کنیم. یک شیر پاک خورده را به عنوان ناظر آوردند که همان روز اول چنان زیر میز ما زد که همه چیز تمام شد. ۱۰ ماه روی پروژهای که سفارشی هم بود، کار کردیم و وقت گذاشتیم تا متن به سمت یک کار ارزشمندتر برود ولی با وجود آنکه قرارداد داشتیم به نتیجه نرسیدیم چون میگویند مگر هر حقیقتی را باید گفت!؟
من از آن فرد ناظر نمونهکار خواستم، گفتم یک نوشته یا یک اثر از خودش به من نشان بدهد ولی دریغ! صرفاً یک منتقد خشمگین و بدون اطلاعات عمیق است که میگوید، «مینویسد و امضا میکند که نوشته من مخاطب نخواهد داشت و حتی سندیت آن به درد نمیخورد.» به همین دلیل مجبور میشوم نوشتههای خود را رها کنم و فیلمنامه دیگران را بسازم.
آقای آهنگر سه پسر شما در جایگاه بازیگر، فیلمنامهنویس و تدوینگر در این فیلم حضور دارند. این نوع همکاری هم مزایایی دارد و هم ممکن است سختیهایی را با خود داشته باشد. انتخاب اول شما برای کار پسرهایتان بودند؟
حضور آنها در این فیلم به این دلیل نیست که پسران من هستند بلکه به خاطر قابلیتشان بود؛ حتی حسین برای بازی،انتخاب اولم نبود. حامد هم که دکترای زبانشناسی دارد در «ملکه» یا «بیداری رویاها» حضور نداشت ولی در «سرو زیر آب» با هم کار کردیم. او به قلم آگاه است و در تدوین هم الان بجز حمید باشهآهنگر نمیتوانم با تدوینگر دیگری کار کنم. قبلاً تجربه کردم ولی حمید دیگر تربیت شده و در تدوین حق مطلب را ادا میکند. رابطه ما هم سر کار اصلاً پدر و پسری نیست حتی ممکن است به دعوا بکشد که معمولا مادرشان میانجیگری میکند.
زبان و لحن طنز فیلمنامه بیشتر انتخاب شما بود یا حامد؟
درباره این لحن طنز، اول باید بگویم که زندگی ما در دوران جنگ هشت ساله شاهانه بود. به قدری بیخیال بودیم و میگفتیم و میخندیدیم که شاید قابل درک نباشد. مثلاً در خط مقدم در شرایطی که ترس حاکم بود، وقتی مُنور میزدند - میدانید دیگر، منوّر اسم زنانه هم هست - ناگهان یکی از بچهها میگفت، منور اینجا چه میکنی؟ اول کسی نمیخندید تشر هم میزدند که اینجا چه جای شوخی است؟ دومی را که میزدند باز همان نجوا را میشنیدی که منور اینجا چه میکنی؟ باز هم کسی نمیخندید ولی وقتی سومی و چهارمین منور را میزدند دیگر کسی نمیتوانست جلوی خنده خود را بگیرد. اینها لحظههایی است که در آن فضا میان بچهها اتفاق افتاده و به طور طبیعی در فیلمنامه هم نشانههایش را میبینیم.
حسین باشهآهنگر تجربه همکاری با پدر را به عنوان یکی از نقشهای اصلی فیلم چطور میبیند؟
حسین باشهآهنگر: قبلا شاید برایم سخت بود و اگر برخوردی پیش میآمد و حرفی زده میشد حق نمیدانستم ولی این بار برایم سخت نبود چون فکر میکنم به یک بلوغ در این زمینه رسیدهام. کلا سن که بالاتر میرود خیلی چیزها تغییر پیدا میکند.
بازی در فیلم «سینما متروپل» بجز اینکه کارگردان پدرتان بود، چه جذابیتی داشت و چطور تجربهای بود چون به نظر نمیآید دوران جنگ ایران و عراق را به یاد بیاورید.
من متولد سال ۱۳۶۹ هستم و جنگ را ندیدم اما خیلی خوششانس بودم که در این فیلم حضور داشتم. بابا علاوه بر اینکه یک آموزگار خوب در سینماست، مسائل و حسها را نیز به خوبی منتقل میکند. من ، مجتبی ،نوشین و همچنین هومن (بازیگران فیلم) از یک جایی در طول کار با هم صحبت میکردیم و تصمیم گرفتیم فقط به حرف بابا گوش دهیم و ببینیم او چه میگوید و همان را بازی کنیم، چون حسهایی را تجربه کرده بود که سعی میکرد به ما منتقل کند.
بعد از این جنگ اخیر چقدر درک آن حس و حال تغییر کرد؟
سر این فیلم خیلی به ما خوش گذشت و خودم هم خیلی تغییر کردم ولی بعد از جنگ ۱۲ روزه دوست داشتم که فرصتی داشتم تا این نقش را دوباره بازی میکردم. من دوران جنگ هشت ساله را درک نکرده بودم و فکر میکنم چیزهایی بود که خیلی متوجه آن نبودم مثل نوعی ترس که باید بخاطر جنگ در من وجود میداشت. اگر الان دقت کنید خیلی از ما وقتی یک صدای غیرمنتظرۀ بلند میشنویم، دچار ترس میشویم و حتی واکنش نشان میدهیم. چنین ترسی را من در بازی خودم باید بیشتر میداشتم.
اما به هرحال «سینما متروپل» با فیلمهایی که در حوزۀ سینمای دفاع مقدس ساخته میشوند خیلی فرق داشت. فیلمهای بیوگرافیطوری که در این سالها ساخته شدهاند جوری بودند که انگار قصدشان این بوده قهرمان فیلم ماندگار نشود ولی با «سینما متروپل» آدمهای زیاد از نسلهای مختلف ارتباط برقرار میکنند و خودم حس میکنم حضور در این فیلم از روزهای عمرم کم نکرده است.
آقای باشهآهنگر در جنگ ۱۲ روزه مثل دوران جنگ با عراق این حس را داشتید که ای کاش سینماها باز باشند یا حتی با فیلم خودتان این کار انجام شود؟
اتفاقاً ایده آقای حسینی (تهیهکننده فیلم) همین بود. با وزارت ارشاد گفتوگو کردیم، آنها پذیرفتند و موضوع منوط شد به اینکه اگر قرار بر اکران باشد باید نوع تبلیغات به گونهای باشد تا اگر کسی در سطح شهر تردد کرد، فیلم را ببیند ولی متاسفانه در شهرداری بیلبورد ندادند، همانطور که الان ندادهاند. کلأ همیشه کسی وجود دارد که به نحوی حال ما را بگیرد.
مینویسند «سینما متروپل» مجعول است! جعل یعنی چه؟ جعل شمایید که به عنوان انقلابینما حرف میزنید. کجای انقلاب اسلامی چنین رفتارهایی را نسخهپیچی کرده است؟ وقتی میگوییم انقلاب اسلامی، یعنی قبل از اصلاحطلب و اصولگرا واقعاً مشکل فیلم چیست که نه سانس خوب دارد نه تبلیغات؟ مجوز اکرانش را هم که پس از کلی ماجرا گرفت.
خیلی تمایلی ندارم دلایل را با جزئیات بگویم چون هیچ اعتقادی به آنچه مطرح میشود ندارم ولی مثلاً یکی از مشکلات این بود که یکی از شخصیتهای فیلم را به یک فرد خاص نسبت میدادند. برچسبهایی به فیلم میزدند که حیرت انگیز بود و بعد کلمهای را به کار بردند که من آن را قبول ندارم ولی عجیب بود! به من گفتند چرا روی حماقتهای جمهوری اسلامی انگشت گذاشتهای!؟ این حرف و مسئولیتش با کسی است که آن را به زبان آورد چون من به هیچ وجه چنین چیزی را قبول ندارم. این فرد ۳۰ سال است که مسئولیت دارد و حقالناس بر گردنش ماند و باید جواب بدهد. مگر شوخی است چنین قضاوتی بکنی و بعد هم فکر کنی قضاوتت درست بوده؟ نتیجهاش این است که مینویسند فیلم مجعول است! جعل یعنی چه؟ جعل شمایید که به عنوان انقلابینما حرف میزنید. کجای انقلاب اسلامی چنین رفتارهایی را نسخهپیچی کرده است؟ من معتقدم وقتی میگوییم انقلاب اسلامی، یعنی قبل از اصلاحطلب و اصولگرا. آن زمانی که ما انقلاب اسلامی را دنبال میکردیم نه اصلاح طلبی وجود داشت نه اصولگرایی. آن موقع باید مرد میدان میبودید. من این رفتارها را نمیپسندم چون دود آن به چشم انقلاب رفته. اصلاً آن انقلاب اسلامی که ما دیدیم و شهدایی که با آنها مراوده داشتیم این چیزی نیست که الان میبینیم.
شما که هر دو جنگ عراق و اسرائیل را با ایران تجربه کردهاید، تفاوت فضای جامعه را از نگاه اجتماعی و فرهنگی چطور میبینید؟
به نظرم ایستادگی مردم فرقی نکرده و نجابتی که مردم ایران داشتند همان است. ما در زمان جنگ عراق خورد، خوراک و لباسمان از طرف مردم تأمین میشد. در این جنگ هم همچنین رویکردی را دیدیم که مردم چطور همراهی کردند. واقعا مردم حقشان است که وضعیت بهتری داشته باشند ولی فکر میکنم هنوز خیلیها از آنچه پیش آمد عبرت نگرفتهاند، چون نشانههای این عبرت نگرفتن را میبینیم. باید پرسید وقتی بزرگ مملکت درباره وفاق صحبت میکند، چطور عدهای به سادگی، با صدای بلند و با افتخار آن را نقض میکنند؟ ما به چه کسی باید اقتدا کنیم؟ نمیدانم، شاید هم دوره و زمانه عوض شده و به حرف کسی نباید گوش داد.
آیا «سینما متروپل» را باید نمادی از وضعیت فرهنگ و هنر این روزهای مملکت بدانیم؟
فکر میکنم وضعیت فرهنگ و هنر بدتر از «متروپل» است. ما باید فانوس به دست بگیریم تا یک فیلم خوب بینیم.
فاصله ساخت کارهای شما هم تقریباً زیاد شده، آن هم به دلیل همین وضعیت است؟
برای من ساخت فیلم به هر قیمتی و با هر موضوعی امکانپذیر نیست. نمیتوانم «قیصر» یا حتی شمایلی از آن را بسازم. ۲۰ سال پیش یک نفر پیشنهاد داد که کلاهمخملیها را بسازم ولی قبول نکردم چون آنها را نمیشناسم و خرابش میکنم. اما الان در همان حوزۀ جنگ که آشنا هستم نیز تولید خیلی سخت شده در صورتی که این حوزه به آثار شاخص نیاز دارد تا سالهای سال بماند. ما اگر فکر میکنیم این مملکت روی آرامش میبیند در اشتباهیم چون ایران یک لقمه چرب و نرم است و تحت هر شرایطی از یک جایی گیری به آن داده میشود به همین دلیل در حوزه جنگ باید کار شاخص تولید کنیم. در حالی که الان هزینه ساخت فیلم بسیار بالا رفته و همین «سینما متروپل» را حتی با ۶۰ یا ۷۰ میلیارد تومان هم نمیتوان ساخت.
شما برای «سینما متروپل» جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را گرفتید. آیا بعد از سه سال دوندگی برای گرفتن مجوز، هیجان و تازگی فیلم همچنان برایتان باقی است؟
واقعیت این است که چون اکران خوبی را تجربه نمیکنیم غمها همچنان برایم تازه مانده است. من فکر میکنم حق مردم این است که فیلم خوب و استاندارد برایشان اکران شود و آنها هم باید بدانند که چنین فیلمی روی پرده آمده است. الان شبکههایی که فقط اسمشان ماهوارۀ خارج از کشور است و در داخل کشور مدیریت میشوند خیلی از فیلمهای سینمایی ما را تبلیغ میکنند. اما دوستان در وزارت ارشاد به ما گفتند که نباید این کار را انجام دهیم، پس من چطور به مردم بگویم، شمایی که فیلمهای دیگر را میبینید «سینما متروپل» را هم تماشا کنید؟ الان تقریبا هزینهای برای تبلیغات فیلم نشده و تعداد تیزرها هم در تلویزیون خیلی کم است، در صورتی که بسیاری از فیلمهای دیگر تا بُن دندان در تبلیغات مُسلح هستند.
نسخهای که برای پروانه نمایش ارائه کردید چند دقیقه بود؟
نسخه اصلی فیلم ۱۸۰ دقیقه است و آنچه در جشنواره فجر به نمایش درآمد ۱۴۰ دقیقه. فیلمی هم که مجوز گرفت حدود ۱۱۹ دقیقه است. من بسیار ناراحتم که آنچه در جشنواره نمایش داده شد مجوز نگرفت چون ابعاد متفاوتی از شخصیتها عریان میشد ولی الان خیلی چیزها در حذف پلانها از بین رفته است. البته من از جایی به بعد بخاطر فشارهای عصبی که وارد میشد دیگر در پروسه مجوز خیلی دخالت نکردم به همین دلیل بقیه کار را آقای حسینی پیش بردند.
سال گذشته یک بار گفتید که «امیدوارید «سینما متروپل» حروم نشود». آیا الان با این همه ماجرا فکر میکنید حروم شده است؟
نه اینطور نشد، اما درصدی از حظّ تماشاگر را از دست دادم چون سکانسهایی در فیلم بود که واقعا زیبا از کار در آمدهاند ولی حذف شدند.
در یک سردرگمی عجیب هستم، چشمم ترسیده از اینکه متنهایم پذیرفته نمیشوند و این برایم درد بزرگی است لذا دوران سختی را میگذرانم. با خودم در کشاکش هستم که چه کنم! چه بنویسم تا دچار مسئله نشود؟ کار را به جای رساندهاند که حس میکنم اگر برگه سفید هم به آقایان بدهم زیر نور میگذارند مبادا چیزی روی آن باشد
برای فیلم بعدی آیا باز هم در همین مسیر کار را ادامه میدهید؟
من الان در یک سردرگمی عجیب هستم، چشمم ترسیده از اینکه متنهایم پذیرفته نمیشوند و این برایم درد بزرگی است لذا دوران سختی را میگذرانم. با خودم در کشاکش هستم که چه کنم! تهیه کنندهای در همین اکران مردمی فیلم پیشنهاد کار داد ولی به او گفتم دیگر خودم متن نمینویسم، اگر متنی داشتی هرچه بود کار میکنم. در این مدت، متن چهار مجموعه الف ویژه را نوشتم که به مرحله قرارداد رسید. ادامه «سرو زیر آب» را هم نوشته بودم ولی هیچ کدام را نپذیرفتند. «رانده شدگان عراقی» را نوشتم که قبول نکردند ولی ناجوانمردانه از روی آن سریال ساختند و من آنقدر بیانگیزه شده بودم که حتی بخاطر کپی شدن هم پیگیری نکردم و اصلا چه فایدهای داشت گه این کار را انجام دهم. برایم سوال است که الان چه بنویسم تا دچار مسئله نشود؟ کار را به جای رساندهاند که حس میکنم اگر برگه سفید هم به آقایان بدهم زیر نور میگذارند مبادا چیزی روی آن باشد.
حسرت ساخت کدامیک از این قصههایتان را دارید؟
یک فیلمنامهای داشتم به نام «سرهنگ پویا» از ماجرای یک مذاکره در خط مقدم جبهه که با یک نگاه طنازانه روایت میشد اما اجازه کار ندادند. آخرین کارم به نام «آب» را هم خیلی دوست داشتم بسازم؛ همان که گفتم ۴۵ روز قبل رد شد. سوژۀ آن جدید و دربارۀ مسئلۀ آب در جنگ ایران و عراق است ولی نه یک مرکز یا سازمان بلکه یک شخص جلوی آن را گرفته است.
در دوران جدید مدیریت سینما سراغ شما نیامدند که فیلمی بسازید؟
نه، فقط اوایل بهار گفتند یک طرح بفرست که من هم فرستادم ولی تاکنون خبری نشده است؛ احتمالاً با خودشان فکر کردهاند بهتر است سراغ دردسر نرویم.
شما به عنوان کسی که در حوزه سینمایی دفاع مقدس کارکردهاید مهمترین نقدتان به این سینما چیست؟
این سینما درام شاخص ندارد. همه از روی هم کپی میشوند و شخصیتها مشابه هم شدهاند. من قرار بود فیلم «صیاد» را بسازم ولی مدیران بنیاد سینمایی فارابی را متقاعد کردم که فیلم سینمایی «صیاد» به دلایل زیادی شخصیت شهید صیاد شیرازی را نمیتواند انعکاس دهد و مجبورید از رشادتهای این مرد بزرگ بگذرید. شما تصور کنید فردی که دو درجه نظامی به او میدهند و میشود فرمانده، بعد آن دو درجه را از او میگیرند خودش به تنهایی یک درام خوب است اما گوش نکردند. قرار شد سریال آن را بسازم چون شخصیت این شهید فراتر از یک اثر سینمایی است. دو سال وقت گذاشتم بدون قرارداد، با خانواده شهید مصاحبه کردم ولی بالاخره وقتی نسخه سینمایی صیاد ساخته شد، کار رها شد. خدا را شکر که حداقل در مورد فیلم ساختن خودم متقاعد شده بودند و همان زمان «سینما متروپل» را ساختم.
دورۀ فیلمهای بیوگرافی دفاع مقدسی در حال کمرنگ شدن است ولی هنوز فیلمی که کمی تحلیل کند و وضعیت را بشکافد نداریم. اصلاً نمیشود سمت خیلی از مسائل رفت چون فکر میکنند هر کسی بخواهد حرفی بزند قصد ضربه زدن دارد
اما به طور کلی به نظر میرسد دورۀ فیلمهای بیوگرافی در زمینۀ دفاع مقدس به تدریج در حال کمرنگ شدن است ولی هنوز فیلمی که کمی تحلیل کند و وضعیت را بشکافد، نداریم.
اصلاً نمیشود سمت خیلی از مسائل رفت چون فکر میکنند هر کسی بخواهد حرفی بزند قصد ضربه زدن دارد. ما از سال ۱۳۶۱ تا انتهای جنگ مدام عملیات داشتیم که به بصره برسیم. اگر به غرب رفتیم برای این بود که ذهن دشمن را به سمت دیگری منحرف کنیم. اگر به هور رفتیم برای این بود که دیگر زمینی نمیشد جنگ را ادامه داد هرچند بعد مجبور شدیم دوباره به خشکی برگردیم. این فاتح نبودنها به این معنا نیست که در زمان جنگ جانفشانی اتفاق نیفتاده ولی باید گفته شود که بچههای ما در چه شرایطی جنگیدند. مثل همین جنگ ۱۲ روزه که باید گفته شود نیروهای ما در چه شرایطی به سمت اسرائیل موشک شلیک میکردند! آنها فقط پنج دقیقه وقت داشتند و بعد از آن پهپاد میرسید که لانچر را بزند. خیلی سخت است اگر درباره اینها تحلیلی حرف نزنیم. حداقل من فکر میکنم که دیگر خیلی سخت شده است.
فیلم «سینما متروپل» در آبادان هم اکران خواهد شد و آیا برنامه ویژهای در آنجا برایش دارید؟
احتمالاً در روزهای آینده به آبادان و اهواز میرویم ولی کار خاصی انجام نمیدهیم چون کسی پشت فیلم نیست. ما کلی زحمت کشیدیم تا در پایان فیلم با اشاره به قربانیان حادثه چند سال قبل متروپل در آبادان، ادای دِینی به آنها کنیم چون نه تنها بیش از ۴۰ نفر جان خود را از دست دادند بلکه زندگی خانوارهای زیادی که در آنجا مغازه خریده بودند ویران شد. اینها هموطنان ما هستند که در آن آب و هوا و در آن شرایط سخت زندگی میکنند و پس از گذشتن این همه سال از جنگ هنوز با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند. ما که نمیخواستیم بلوای سیاسی به پا کنیم، فقط میخواستیم از آن قربانیان یاد کنیم و در حد یک تیتراژ ادای دین کنیم اما همان هم دچار تغییر شد چون میگفتند فیلم ربطی به آن ماجرا ندارد.
سوال آخر اینکه، شما از سینماگرانی با کارنامه مشخص هستید که در طول این سالها و در کارهای خود نسبت به مسائل جامعه هم بیاعتنا نبودهاید. الان اوضاع سینما را چطور میبینید؟
من امید دارم. بالاخره ما دهههای ۷۰ و ۸۰ را هم به یاد داریم که یکسری فیلمهای بیخاصیت ساخته میشدند. میدانم که تماشاگر بالاخره دلزده میشود همانطور که از فیلمهای جنگ بخاطر کپی بودن و دلالت روز نداشتن دلزده شد. اگر قرار باشد در مقایسه با سینمای جهان عقب نمانیم باید فکری برای سینما کنیم چون به سرعت فضایی جدیدی در دنیا آغاز خواهد شد و اگر ما درگیر همین موضوعات پیش پا افتاده باشیم و صرفاً بُعد اقتصادی سینما را ببینیم و اندیشه را بیرون کنیم دچار روزمرگی خواهیم شد. برای این سینمای شریف زحمتهای زیادی کشیده شده و بزرگان زیادی آمده و رفتهاند. نباید بگذاریم سینما هم به وضعیت فوتبال دچار شود که روزی نام بزرگتری در جهان داشت ولی الان نام کوچکتری دارد. این کار هم با حرف ما عملی نمیشود. یک جایی، یک وزارتخانهای، یک خانهای مسئولیت این موضوع را بر عهده دارد و باید بجنبد. جهان منتظر ما نخواهد ماند. ما یک فرهنگ اصیل و دوست داشتنی داریم که تقریباً چیزی از آن در سینما نمیبینیم، باید مواظب باشیم که مثل زبانمان دچار کاستی نشود.
«سینما متروپل» به تهیهکنندگی حامد حسینی و با بازی رضا کیانیان، مهتاب نصیرپور، پریوش نظریه، هومن برقنورد، مجتبی پیرزاده، حسین باشهآهنگر و نوشین مسعودیان روایتی عاشقانه و نوستالژیک از تلاش برای بازگشایی یک سینمای متروکه در دوران محاصره آبادان است.
این فیلم در چهلویکمین جشنواره فیلم فجر با ۱۳ نامزدی در بخشهای مختلف، موفق به کسب سه سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمبرداری شد و دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را نیز به خود اختصاص داد.
انتهای پیام
نظرات