به گزارش ایسنا، سیام شهریورماه نود و نهمین سالگرد تولد فریدون مشیری است؛ شاعری که خیلیها او را با شعر «کوچه»اش به یاد میآورند. او ۳۰ شهریور سال ۱۳۰۵ به دنیا آمد و در سال ۱۳۷۹ از دنیا رفت.
به مناسبت سالگرد تولد این شاعر، یادداشت محمدامین ریاحی که در کتاب «پایداری حماسه، از رودکی تا فریدون مشیری» آمده منتشر میشود.
این ادیب و پژوهشگر درباره فریدون مشیری نوشته است: «فریدون فرشتهای است که تار و پود وجودش از شعر و هنر و زیبایی و نیکی و مهربانی سرشته است. در معاشرت با او انسان خود را در عالم شاعرانهای مییابد که همه چیز در آن شعر است.
استاد بزرگ ما ملکالشعراء بهار مقالهای تحت عنوان «شعر خوب» در مجله دانشکده خود نوشته و ضمن آن عبارتی نزدیک به این معنی دارد که «فقط کسی میتواند شعر خوب بگوید که خود انسانی خوب باشد». من آن مقاله را سالها پیش خواندهام و مفهوم آن در دلم نشسته و مصداق آن را همیشه در وجود فریدون و شعر او یافتهام.
فریدون عاشق زیباییهاست از طبیعت و شعر و موسیقی و نقاشی و خط زیبا. ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و نیکی و مهربانی و فضیلت و طبیعت است.»
او در بخش دیگری از یادداشت خود، با آوردن قطعه «نسیمی از دیار آشتی» میگوید: «فریدون مشیری در این قطعه راز پرهیز خود را از فعالیتها و مبارزات تند و پرشور سیاسی که راه و رسم نسل او بوده است بیان کرده و میگوید در «تاریکی بیدانشی» و «در پیکار با نابخردان» و در برابر «شمشیر دست اهرمن» سلاح او سخن بوده است.
آری، فریدون هرگز شمشیر به دست به جنگ نابکاران و نابخردان نرفته، اما با شعر نرم و نافذ خود همیشه با دروغ و بیداد و همه نمودهای اهریمنی پیکار کرده است.»
در این زمینه بیشتر بخوانید:
ریاحی همچنین نوشته است: «شعر پرشکوه فریدون لبریز از عشق به ایران و مردم ایران و فرهنگ ایرانی است. کیست که «ریشه در خاک» او را نخوانده باشد؟ و کیست که تحت تأثیر اوج پایبندی او به این آب و خاک و مردم بلاکش آن قرار نگرفته باشد؟ در پیشانی آن شعر نوشته است: «در پاسخ دوستی آزادیخواه و ایراندوست که در سال ۱۳۵۲ از این سرزمین کوچ کرد و مرا نیز تشویق به رفتن نمود». «ریشه در خاک» همیشه زبان حال اهل خرد و دانایی در این سرزمین بوده و بر دلها نشسته و ورد زبانها شده و من بند آخر آن را بارها از بسیار کسان شنیدهام:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقی است میمانم
من از اینجا چه میخواهم؟ نمیدانم!
امید روشنایی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دست تهی
گل بر میافشانم.
«نیایش» را که هنوز چاپ نشده و نسخهای از آن را در نوروز ۱۳۶۱ به خط زیبای خود نوشته و به من هدیه داده و از آن روز همیشه روی میز کار من و پیش چشم من بوده است، خطاب به ایران چنین به پایان میبرد:
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند، که گر بگشایند
بندم از بند ببینند که آواز از توست
همه اجزایم، با مهر تو آمیخته است.
همه ذراتم با خاک تو آمیخته باد!
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد و بس
تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد!
فریدون با تمام وجودش به ایران عشق میورزد، به امروز و دیروز و فردای ایران و به هر کوه و دشت و سنگ و خاک آن و در هر گوشهای یادها و اسطورههای دلاویز کهن را میبیند و میستاید.
مجموعه «آه، باران» که بیشتر اشعار آن در سالهای حمله دشمن خونخوار به ایران به نام «قادسیه دوم»! و پایداری و جانفشانی آزادگان این سرزمین برای حفظ وطن خویش سروده شده، یادگار جاودانهای از اشک و آه مردم زمانه ما برای نسلهای آینده خواهد بود.»
ریاحی ادامه میدهد: «مشیری شاعر بزرگ روزگار ماست. وقتی مجموعه آثار او را در نظر میگیریم میبینیم که او سبک مشخص خود را یافته و بسیاری از سرودههای او در گنجینه جاویدان شعر فارسی همیشه جایگاه خاص خود را خواهد داشت.
بعد از یک قرن جدال کهنه و نو، شعر مشیری همان است که شاعر روزگار ما باید بسراید و اقبال نسل امروز به آثار او مؤید این نظر است. شعر او برکنار از کهنگی و پوسیدگی نظم بعضی مقلدان چشم و گوش بسته شعر پیشینیان، و بیراهی و خامی گفتههای بعضی جوانان مدعی نوپردازی است.
به یاد ندارم که مشیری در جدال کهنه و نو شرکت کرده باشد. و با اینکه سخن او شعر نو و امروزی شناخته میشود در گرمبازار ستیز کهنه و نو بارها دیدم که استادان سنتگرا شعر او را ستایش میکردند. شعر مشیری در عین حال که از پشتوانه شاهکارهای هزار ساله شعر و ادب این سرزمین برخوردار است بیان زندگی ایرانی امروز و با دید و اندیشه امروزی و به زبان ایرانی امروز است.
در مجموعه پنج سخنسرا شناخت عمیق او را از ظرایف و دقایق شعر فردوسی، خیام، نظامی، سعدی، حافظ میبینیم. زبان شعر او هم به همان سادگی و روانی است که حرف میزند و حرف میزنیم و به اصطلاح ادیبان «سهل و ممتنع» است. او به راهی رفته است که سعدی در روزگار خود میرفت.
یک نمونه سادگی و دلاویزی سخن او را در شعر «کوچه» میبینیم که لطیفترین شعر عاشقانه عصر ما شناخته شده و در حافظه بسیار کسان جای گرفته که گاه و بیگاه زمزمه میکنند با این که به خاطر سپردن شعری که از چهار چوب وزن و قافیه سنتی آزاد باشد دشوار است.
این را هم بگویم که در ژرفای شعر ساده و روان مشیری، اندوهی لطیف و حکیمانه از آن سان که در سخن فردوسی و خیام و حافظ هست احساس میشود.»
انتهای پیام
نظرات