به گزارش ایسنا، این مراسم روز چهارشنبه، ۲۳ مهر ماه در سالن آمفی تئاتر مجتمع فرهنگی هنری بوشهر برگزار شد.
در آغاز مراسم، کلیپی از ایرج صغیری با دکلمه یکی از اشعار او توسط خود این هنرمند پخش شد.
سپس حماسه صغیری، فرزند این هنرمند متنی را درباره پدر خود خواند و در ادامه، قطعهای شروهخوانی با اجرای پولاد اسماعیلی و محمد صغیری، دو تن از هنرمندان سرشناس شروهخوان بوشهر اجرا شد.
پس از پخش کلیپی از مراسم خاکسپاری ایرج صغیری، دکتر عاشورینژاد، عضو هیأت علمی تمام وقت و مدیر گروه کارشناسی ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر نکاتی را درباره جایگاه هنری ایرج صغیری و ویژگیهای آثار او ارایه کرد.
در ادامه، بخشهایی از مستند ایرج صغیری، ساخته حسین مباهات با تصاویر و سخنانی از هنرمندانی چون منوچهر آتشی، علی نصیریان، بهزاد فراهانی، سیروس الوند، ابوالفضل جلیلی، رضا کیانیان و ... درباره آثار ایرج صغیری پخش شد.
سپس اقلیما صغیری، دختر ایرج صغیری یکی از سرودههای پدرش را اجرا کرد و بعد از آن نیز یادداشتی را درباره پدر خود ارایه کرد.
متن یادداشت او به شرح زیر است:
«چهل روز است که تیتروها آواز نمیخوانند؛
چهل روز است که بناتالنعش، امانت خود را به خالونکیسا سپرده ست و
سایهی درخت گلْ ابریشم از سر ما برخاست
اما ریشههایش در جان ماست
و شاخههایش در یاد ما تکان میخورند.
پدرم… ایرجِ صغیری… اهلِ تمامِ بوشهر… در هر کوچه و نسیم، هنوز نفس میکشد.
در هر صحنه، در هر واژه، صدای اوست که میگوید:
«عشق را باید زیست… حتی اگر جهان از خون نوشته شود!»
و من… فرزندِ او… به یادش، تعویذی بر بازو بستهام از گلبرگِ شقایق… که هنوز… به بویِ او زنده است.
اما آن روز… که پدرم رفت… زمین لرزید در دلِ من.
آسمان فرو ریخت… و در نگاهِ آخرش، تمامِ جهان خاموش شد.
او که با واژه زاده شد و با صدای تئاتر و شورِ خاکِ بوشهر در جانِ مردم نشست، اکنون خود، به افسانهای بدل شده است.
هنوز پژواک رفتنت در آن صبح ننگین را به یاد دارم، از آن هنگام دریا آرام گرفت و باد مویهکنان از سمت نخلستانها گذشت.
اما مگر مردی چون تو میتواند نباشد؟ مگر میشود نخل ریشهدار را از زمین خاطره برید؟ او رفت، اما در حقیقت «رفتنی» در کار نبود؛ فقط از ضیافت خاک به بزم آسمان کوچ کرد.
مرگ آغاز جاودانگی ست و پدرم از مرگ هم بزرگتر شد.
نگاه مهربانش روشنای راهم.
پدر، واژهایست مقدستر از آنکه بتوان به سادگی وصفش کرد. او نه تنها تکیهگاه جسم، که ستون روح بود؛ و وقتی رفت، توازن جهانِ کوچک ما برهم خورد.
پدر من باور داشت که زندگی کوتاهتر از آن است که در کینه و خشم تباه شود. او زندگی را همچون سفری میدید که تنها توشهی واقعیاش عشق است.
او نه در قاب عکسها، که در رفتار ما، در منش ما و در انتخابهای ما ادامه دارد.
او به من آموخت که انسان عاقل بودن، یعنی در اوج قدرت، مهربان ماندن؛ در میان سختیها، آرام بودن؛ و در برابر دنیا، سرافراز زیستن.
به من یاد داد که هیچ ثروتی با ارزشتر از نام نیک و دل آرام نیست. ما تنها سوگوار یک پیکر نیستیم، ما وارث یک اندیشهایم. ما وارث بزرگی و نجابتی هستیم که باید پاسداریاش کنیم. چراغی بود بر ساحل زندگی ما؛ چراغی که راه نشان میداد، حتی اگر خودش در سایه میمانْد.
او در سکوتش هزار سخن نهفته بود، و در نگاهش هزار کتاب حکمت خوانده میشد.
پس امروز، به جای سوگواری، بر آنم که جشن بگیرم برای زندگی بزرگی که زیست، و میراثی که در دل ما کاشت.
اگر رفت، نه به خاموشی؛ که به روشنایی.
و اگر غایب است، نه در حضور؛ که در چشم ما، در قلب ما، در هر نفسی که به یاد او میکشیم.
در این روزِ یاد، به احترام روح بلندش میایستم و سر تعظیم فرود می آورم در برابر مهربانی خدا که پدری چنین والا را در سهم ما گذاشت.
اکنون که چهل روز از سفر او گذشته، خرسندم که بگویم: پدرم درست همانجایی آرام گرفته که شایستهی اوست؛ کنار سن روباز تئاتر، همان جایی که نخست برایش برگزیده بودیم. جایی که خاکش با صدای هنر آمیخته است؛ جایی که هر نفس باد، بوی صحنه میآورد؛ جایی که چراغها بر خاک میتابند، و گویی هنوز نوبتِ اجرای اوست.
آن مکان، نه فقط قطعهای از خاک، که نماد هنر، اندیشه و صداهای جاویدانیست که بر صحنهها ماندگار میشوند و در نور هر چراغ صحنه، دوباره جان میگیرد... اکنون خانهی ابدی اوست.
هر رهگذر که از کنارش بگذرد، نه بر آرامگاه، که بر آستانهی یک نمایش جاودانه میایستد. صحنهای که مردی با اندیشه و وقار، با لبخند و صبوری، روزگاری آن را زیست.
پدرم به جاودانگی صحنه پیوست.
نام نیکش در بلندای تاریخ می ماند.
در این ایامِ پراندوه، از ژرفای جان، سپاسگزار مهربانیِ دوستان، خویشان و همراهانی هستیم که در غم ما شریک شدند. با حضور، پیام و دعایشان، زخمِ جانفرسایِ داغ پدر را مرهم نهادند.
خداوند بزرگ، روح بلندش را در فردوس برین مأوا دهد،
و بر ما صبری عطا فرماید بهاندازهی وسعت فقدانش.
پدرم، بخواب آرام…
که هنوز… از صدای تو،
تئاترِ جهان، بیدار است.
نامش تا ابد بر زبان مهر ما جاری.»
در بخش پایانی برنامه، بخشهایی از نمایش «قلندرخونه» توسط بعضی از بازیگران این نمایش؛ عباس و اصغر جوادی و غلامرضا فرجزاده اجرا شد و سپس حاضران بر مزار ایرج صغیری واقع در آرامگاه شیخ حسین چاهکوتاهی بوشهر حاضر شدند.
به گزارش ایسنا، ایرج صغیری متولد اول آذر ۱۳۲۵ در بوشهر، بازیگر، کارگردان، نمایشنامهنویس و داستاننویس، دارای نشان درجه یک هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و عضو موسسه هنرمندان پیشکسوت بود.
این هنرمند در دهه ۵۰ با تولید نمایش «قلندرخونه» در معرفی تئاتر و آیینهای نمایشی بوشهر به ایران نقش بزرگی ایفا کرد.
صغیری با بازی در نقش «ابوذر» در تئاتری که با همکاری داریوش ارجمند و نظارت علی شریعتی در دانشگاه فردوسی و حسینیه ارشاد اجرا شد، توانست مهارت خود در بازیگری را نیز به نمایش بگذارد.
انتهای پیام
نظرات