• پنجشنبه / ۱ آبان ۱۴۰۴ / ۱۲:۴۲
  • دسته‌بندی: تجسمی و موسیقی
  • کد خبر: 1404080100198
  • خبرنگار : 71625

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

در مراسم بزرگداشت احمد پژمان، آهنگساز بزرگ موسیقی ایران، شاگردان و همراهانش از استادی گفتند که با فروتنی، عشق به کار و استقلال هنری‌اش، نسل‌های تازه را به اصالت در خلق اثر دعوت می‌کرد. از محمدرضا تفضلی و فرهاد فخرالدینی تا کمال تبریزی و کارن کیهانی، هر یک پژمان را نه فقط یک آهنگساز، که «نمونه‌ای از انسانیت و صداقت در هنر» توصیف کردند.

به گزارش ایسنا، آیین بزرگداشت احمد پژمان، با سخنرانی کمال تبریزی، محمدرضا تفضلی، حمیدرضا دیبازر، مهدی قاسمی و کارن کیهانی شامگاه چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، در سالن خلیج فارس برگزار شد.

موسیقی را از دل کار کردن آموختم 

در ابتدای این مراسم، ویدیوئی از صحبت‌های پژمان درباره زندگیش پخش شد که در آن گفته بود: «من در سال ۱۳۱۴ در شهر لاهور به دنیا آمدم. آنجا بیش از سه کلاس مدرسه نداشت؛ کلاس اول، دوم و سوم. من را اول به مکتب‌خانه بردند. پدرم در آن زمان بندرعباس بود و من پیش خانواده مانده بودم. بعد تصمیم گرفتند برویم نزد پدربزرگ و مادربزرگم در تهران.

خانه‌شان نزدیک میدان حسن‌آباد بود. همان‌جا بود که اولین پولی که در زندگی‌ام جمع کردم، پول عیدی‌هایم را خرج خرید یک ساز کردم.

من برای اینکه در کلاس‌های زبان ثبت‌نام کنم، ۴۰ تومان گرفته بودم و گذاشته بودم توی جیبم. از جلوی مغازه‌ای گذشتم و چشمم به یک ویولن افتاد، ویولنی بنفش! تا آن روز چنین چیزی ندیده بودم. فروشنده گفت قیمتش ۴۰ تومان است. پول را همان‌جا دادم و ویولن را خریدم. جعبه نداشت، فقط خود ساز بود با یک آرشه. همین‌طور دستم گرفتم و با ذوق برگشتم خانه.

آن موقع خانه‌ای که می‌رفتم، صفحه‌ گرامافون داشتند و موسیقی کلاسیک گوش می‌دادند. هر بار که آن‌جا می‌رفتم، با دقت به همه‌ی موسیقی‌ها گوش می‌کردم. بعد از مدتی دوستی داشتم به نام مصطفی رضایی که شاگرد حشمت سنجری بود. گفت باید بیایی پیش سنجری. رفتم و آن‌جا بود که وارد فضای جدی موسیقی شدم.

بعد از مدتی با پرویز منصوری آشنا شدم؛ مردی که همسایه‌مان بود و کتاب‌های زیادی نوشته و ترجمه کرده بود. به او گفتم می‌خواهم آهنگسازی یاد بگیرم. گفت من شاگرد حسین ناصحی هستم، بیا از من شروع کن. چند ماهی پیشش درس خواندم. بعد از مدتی گفت: «پژمان، من تا اینجا بیشتر بلد نیستم.» گفتم خب حالا من باید چه کنم؟ گفت: «برو پیش ناصحی، اما او دستمزدش بالاست.» گفتم اشکالی ندارد، گفت من صحبت می‌کنم، هر دو هفته یک‌بار برو.

در آن زمان دوستی داشتم به نام تیمور پورتراب، مثل برادر برایم بود. با هم ویولن می‌زدیم و او به من گفت در کودکستان‌ها تدریس کن تا بتوانی پولی برای کلاس و ساز جمع کنی. من هم قبول کردم و شروع کردم به درس دادن موسیقی در چند کودکستان. وضع مالی‌ام کمی بهتر شد و توانستم پیش ناصحی بروم و درس‌های هارمونی را کامل کنم.

اما عطش من برای آهنگسازی تمام نمی‌شد. ناصحی می‌گفت تا درس‌هایت تمام نشود، حق نداری آهنگ بنویسی، ولی من نمی‌توانستم صبر کنم. همان زمان وزارت فرهنگ و هنر چند ارکستر برای اجرا در تلویزیون راه‌اندازی کرده بود؛ یکی از آن‌ها ارکستر صبا بود که حسین دهلوی سرپرستش بود. من در چند ارکستر می‌زدم؛ ارکستر دهلوی، ارکستر صبا و ارکستر فروتن‌راد. رهبران این ارکسترها خودشان هم آهنگ می‌نوشتند. دهلوی می‌گفت: «ارکستر باید خوراک داشته باشد، و خوراکش آهنگ تازه است.»

من هم از همان‌جا شروع کردم به نوشتن آهنگ، البته پنهانی از ناصحی که گفته بود فقط درس بخوانم. اولین قطعه‌ام را همان موقع نوشتم؛ آهنگی شبیه نغمه‌های محلی بود که نامش را گذاشتیم ترانه روستایی. این اثر را با ارکستر دهلوی اجرا کردیم و بازتاب خیلی خوبی داشت. بعد قطعه‌ی در کنار جویبار را نوشتم که بسیار مورد توجه قرار گرفت و چند نفر از نوازندگان هم آن را اجرا کردند.

من در ارکستر خیلی یاد می‌گرفتم. همیشه پارتیتورها (نت‌نوشته) را نگاه می‌کردم، گوش می‌دادم و می‌دیدم هر ساز چطور صدا می‌دهد. مثلاً وقتی سازهای بادی خوب صدا نمی‌دادند، بررسی می‌کردم چرا. یا وقتی ویولن‌سل خطی را درست نمی‌زد، گوش می‌دادم و می‌فهمیدم که کجاها صدای بم بهتر است و کجا باید تغییر کند. این تجربه‌ها درس‌های واقعی من بود.

همیشه از دل کار یاد می‌گرفتم. هیچ‌چیز به اندازه‌ی گوش دادن و نگاه کردن به سازها در حین اجرا به من یاد نداد. همان‌طور که می‌گفتم، در موسیقی هیچ‌کس به آخر نمی‌رسد.»

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

پژمان هیچ‌وقت تحت تأثیر «نام‌ها» و «برندها» نبود

پس از آن، حمیدرضا دیبازر (آهنگساز) در سخنانی گفت: من بیش از ۳۰ سال افتخار این را داشتم که در موقعیت‌های گوناگون در ارتباط با آقای احمد پژمان باشم و تجربیات متفاوتی را با ایشان پشت سر بگذارم. آقای پژمان روزی چیزی به من گفتند که شاید کمتر کسی از آن خبر داشته باشد، به نوعی از دلخوری‌هایشان بود، اما نحوه‌ی برخوردشان با آن برای من بسیار آموزنده بود. ایشان تعریف کردند که آقای داریوش مهرجویی و دوستانش گفته بودند: «پژمان ملودی‌ساز نیست». البته ایشان با بزرگواری خاص خودشان می‌دانستند که منظور دقیق آن‌ها چیست، اما با این حال از این قضاوت دلگیر شده بودند.

او اضافه کرد: درحالی‌که امروز ما می‌شنویم و می‌فهمیم که کارهای احمد پژمان پر از ساختارهای صوتی پیچیده و غیرملودیک است؛ آثاری که برای گوشِ تربیت‌نشده شاید دشوار باشند، اما از منظر موسیقایی بسیار غنی‌اند. به‌جای شکایت یا گله، پژمان تصمیم گرفت با اثر جدیدی پاسخ بدهد؛ اثری به نام «سایه‌های خورشید». در این کار، او آگاهانه تمرکز خود را بر ملودی گذاشت و نتیجه‌اش، اثری شد که به نوعی بازتابی از فضای تاریخی و اجتماعی سال ۱۳۸۸ نیز بود.

این آهنگساز در ادامه به نخستین برخورد خود با پژمان اشاره کرد و گفت: اولین بار که او را دیدم، دانشجوی ترم دوم بودم. گفتند «احمد پژمان آمده!» در دانشکده ولوله‌ای افتاد. بعضی‌ها می‌شناختندش، بعضی نه. به‌وضوح یادم هست از پله‌ها بالا می‌آمد با موهای سفید، آن کاپشن چرمی معروف، قدی بلند و چهره‌ای هم‌زمان مهربان و باصلابت. از همان روز ارتباط من و او آغاز شد. در آن دوران، ما خیلی از اساتید را «بی‌نقص» تصور می‌کردیم؛ آدم‌هایی بدون خطا. اما یک روز در کلاس، یکی از دانشجوها از آقای پژمان سؤالی پرسید و او گفت «نمی‌دانم.» و همین جمله برای ما مثل پتک بود! مگر می‌شود «پژمان» چیزی را نداند؟ ولی همان صداقت، همان «نمی‌دانم»، برای ما درسی بزرگ شد.

او ادامه داد: از آن روز فهمیدم که شرافت علمی یعنی همین اینکه انسان به جای تظاهر، حقیقت را بگوید. بعدها حتی وقتی فهمید هارمونی‌ام خوب است، به من گفت «حمید، تو خودت بهتر درس می‌دهی، تو برو هارمونی درس بده»؛ یعنی حتی از انتقال دانش هم ابایی نداشت. کلاس‌های پژمان فضای آزادی داشتند. یادم هست یک‌بار جرأت کردم قطعه‌ای از گروه Queen را در کلاس پخش کنم. او با روی باز گوش داد، نظر داد و از بچه‌ها هم نظر خواست. در فضایی که هنوز چنین کارهایی مرسوم نبود، این میزان آزاداندیشی و احترام به سلیقه‌های مختلف واقعاً ارزشمند بود.

این هنرمند، خاطره دیگری از احمد پژمان مرور کرد و گفت: یک روز از کلاس بیرون آمده بودیم و تا خیابان ولیعصر پیاده می‌رفتیم. از او پرسیدم «آقای پژمان، من هارمونی را پیش چه کسی یاد بگیرم؟» کمی سکوت کرد، بعد گفت «حمید، هر چیزی را که می‌خواهی یاد بگیری، از آدم موفق یاد بگیر». من تعجب کردم. توضیح داد «آدم موفق، مطلبش را به تو می‌گوید و می‌رود. تو فرصت داری با سرعت و روش خودت رشد کنی. اما آدم ناموفق، تو را درگیر خودش می‌کند. نمی‌گذارد پیشرفت کنی». این جمله مسیر فکری من را عوض کرد.

او با بیان اینکه پژمان هیچ‌وقت تحت تأثیر «نام‌ها» و «برندها» نبود، افزود: مثلاً آقای رضا تفضلی ارادت خاصی به شوستاکوویچ داشت و سعی داشت پژمان را هم شیفته‌ او کند. اما پژمان فقط خودِ اثر را می‌شنید، نه نام آهنگساز را. یک‌بار درباره همان قطعه گفت «حمید، خیلی مزخرف بود. اگر ما چنین چیزی نوشته بودیم، چه می‌گفتند؟» او معیارش فقط کیفیت کار بود، نه شهرت. پژمان از رزومه، تحصیلات، یا نام استادان کسی نمی‌پرسید؛ از «کار» می‌پرسید. در کار بود که یادگیری اتفاق می‌افتاد.  

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

اگر زنده بود نمی‌توانست معلم خوبی باشد!  

دیبازر گفت: چند سال پیش با خودم فکر کردم که چرا اگر امروز پژمان زنده بود، شاید نمی‌توانست «معلم خوبی» برای دانشجویان فعلی باشد. دلیلش ساده است؛ امروز آموزش موسیقی به‌شدت آکادمیک و فرمول‌محور شده است؛ فصل‌بندی، نمودار، سرفصل، الگو. اما پژمان این‌گونه نبود. او دنبال استعداد بود، نه نظم اداری. به همین دلیل هم وقتی با دانشجویان تحصیلات تکمیلی کار می‌کرد، بعضی‌ها به مدیر گروه نامه نوشتند که: «پژمان نمی‌تواند آهنگسازی درس بدهد.» و عجیب است که هیچ‌کدام از امضاکنندگان آن نامه بعدها آهنگساز نشدند.

او ادامه داد: پژمان ترجیح می‌داد با یک یا دو دانشجوی مستعد کار کند و به آن‌ها میراث فکری و هنری‌اش را منتقل کند. نکته‌ای دیگر، پژمان نسبت به خودش و آثارش بی‌رحم بود. به محض تمام شدن یک اثر، آن را رها می‌کرد و سراغ کار جدید می‌رفت. هیچ وابستگی احساسی به نُت‌ها نداشت. اگر نیاز بود در یک قطعه تغییری بدهد، می‌داد. برای او مهم تجربه بود، نه تکرار. به یاد دارم هنگام ساخت سمفونی نوروز، از شدت بی‌خوابی و فشار کار به زونا مبتلا شد. وقتی به دیدارش رفتم، زخم بزرگی پهلویش را پوشانده بود. ۱۰ روز تمام نخوابیده بود، فقط کار کرده بود. عشق به موسیقی برای او بالاتر از سلامت و آسایش شخصی بود.

این آهنگساز ادامه داد: آخرین خاطره‌ام برمی‌گردد به روزهای پایانی عمرش. نیمه‌شب بود، ساعت دو و نیم. خودش زنگ زد. با خنده گفت «حمید، اونجا ساعت چنده؟ نمی‌دونم چرا زنگ زدم!» بعد گفت «می‌خوام بهت بگم، اون کنسرت ویلن بتهوون که تو همیشه می‌گفتی، دوباره گوش کردم. راست می‌گفتی… این از برامس هم بهتره!» و این جمله برای من یعنی او تا آخرین لحظه‌ عمرش، یک هنرجوی ابدی ماند. به باور من، احمد پژمان آهنگسازی بود بلندقدتر از شرایط پس از انقلاب ۵۷. او در هر دوره‌ای، پژمان می‌ماند؛ آزاده، خلاق، و همیشه در حال یادگیری.

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

فراق پژمان جبران‌ناپذیر است

محمدرضا تفضلی، سخنران دیگر این مراسم بود که از روی نوشته‌ای خواند که در بخشی از آن آمده است: «به انگیزه برگزاری مراسم یادبود پژمان که دانشگاه هنر متولی آن است بایستی از او سخن گفت. بلی دانشگاه هنر. همان دانشگاه که بعد از سال‌ها دوری از وطن در انتهای دهه‌ پرحادثه‌ ۶۰ با آغوش باز پذیرای پژمان شد. همان پژمان که با کارنامه‌ پربار سال‌های دور که برای اعتبارش تا به امروز کفایت می‌کرد و با کارنامه‌ غمبار ناشی از جلای وطن و اکنون با انگیزه‌ای نو و برای آغاز مرحله‌ای جدید در زندگی دوباره پا به میهن می‌گذاشت، نسل‌ جوان دانشگاه هنر را شیفته‌ توانمندی و مهارت هنری و هم‌زمان رفتار فروتنانه و انسانی خود کرده و یک پدیده استثنایی در آن روزگار بود و این سطح از فروتنی از یک استاد ماهر تا به امروز در موسیقی ایران بسیار زبانزد است.

و چه بگویم از پژمان؛ پژمانی که در کسوت استادی شصت‌ساله با یک جوان خام بیست‌و اندی‌ساله پای تلفن بارها و بارها حتی تا چهار ساعت درباره‌ موسیقی گفت‌وگو می‌کرد. نه‌آنکه متکلم وحده باشد. مجال صحبت برابر می‌داد.  

پژمانی که اولین پارتیتور خام‌دستانه همان جوان را بیش از یک ساعت، میزان به میزان، بررسی و با سخاوت تمام نکات آموزنده‌ی فراوان برای اصلاح آن ذکر کرد. پژمانی که در غربت تحصیل اینجانب در فرسنگ‌ها دور از وطن موسیقی‌اش قوت قلب و یادآور ایران بود؛ بلی ایران.

چه احساس‌ها که نسل ما با نوار کاست «حماسه» با نام اصلی «طرح‌های سمفونیک» که گلچینی از برجسته‌ترین آثار قبل از انقلاب پژمان بود تجربه نکرد و از آنکه پژمان، آن کمپوزیتور و ارکستراتور قهار را امروز از سر ناچاری در چنبره‌ی سازهای الکترونیک محصور می‌دید چه افسوس‌ها که نخورد. چه شعف‌های محدود اما باز امیدبخش را در همان اصوات الکترونیک، فی‌المثل در موسیقی فیلم هنرپیشه محسن مخملباف، جستجو نکرد. حال تصور کنید بعد از سال‌ها انتظار، وقتی اثر عظیم «ناگهان رستخیز» روی اشعار مولوی، حافظ، خواجه عبدالله انصاری و فردوسی که تولد دوباره‌ای در کارنامه آهنگساز بود را شنیدیم چه شعف این‌بار بزرگی در وجودمان پدیدار گشت. گویی با تولد دوباره‌ آهنگساز مخاطبانش هم از نو تولدی دوباره یافتند. سخن از پژمان فراوان است و در این مجال اندک فرصت محدود.  

در مقاله‌ی پیشین آرزو کردم که سایه‌ی پژمان ایران بر ایران پژمان مستدام باشد. هنوز بر همان باورم.  

فراق پژمان البته جبران‌ناپذیر اما دوام پژمان رها از کالبد جسم است و تا یاد ایران هست یاد پژمان هم هست. یادش گرامی و هنرش پردوام باد.»

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

من بخش بزرگی از آنچه هستم را مدیون پژمانم

در ادامه، مهدی قاسمی (رهبر گروه کر) درباره پژمان گفت: احمد پژمان از تأثیرگذارترین انسان‌های زندگی من بود. هرآنچه امروز هستم، بخش بزرگی‌اش را مدیون او هستم. من از آقای پژمان نه‌فقط در موسیقی، بلکه در زندگی و منش بسیار آموختم. ما نسلی بودیم که نه ویکی‌پدیا داشتیم و نه اسپاتیفای. همه به یاد دارند که تهیه‌ی یک نوار کاست چه سخت بود، تنها راه دسترسی ما به موسیقی، همان چند کاست ضعیف از «ایران‌گام» بود. در آن دوران، نام احمد پژمان را فقط شنیده بودیم. من شخصاً هیچ‌گاه سعادت شنیدن اثری از او را نداشتم، اما موزیسین‌هایی که برایم بسیار محترم بودند، همیشه از او با نهایت احترام یاد می‌کردند.

او ادامه داد: مثلاً ما در ارکستر سمفونیک فرهنگسرای بهمن می‌نواختیم. آقای هوشنگ کامکار که مدیر هنری ارکستر بودند، برای تشویق یا گاهی ترساندن ما می‌گفتند «احمد پژمان این اجرا را خواهد شنید!» همین کافی بود تا بفهمیم چه جایگاهی دارد. حتی آقای حشمت سنجری که کمتر کسی را قبول داشت، وقتی از پژمان سخن می‌گفت، با احترامی ویژه یاد می‌کرد.

این هنرمند اظهار کرد: اولین بار که آقای پژمان را از نزدیک دیدم، همین‌جا بود؛ همان‌جایی که امروز آقای تفضلی نشسته‌اند. زمستان سال ۱۳۷۱ بود. کنار خانم آذین موحد نشسته بودند. جشنواره‌ جوانان برگزار می‌شد و من تنها تماشاگر بودم. خواهرم و همسر آینده‌ام در آن جشنواره اجرا داشتند و پژمان را همان‌جا دیدم. چند هفته بعد، دوباره در دانشگاه هنر ایشان را دیدم، در راه‌پله، در حال گفت‌وگو با آقای لطفی. بعدها شاگردشان شدم و کلاس‌های زیادی با هم داشتیم. اما شروع ارتباط من با او، داستان عجیبی دارد. واقعاً تردید داشتم این را بگویم یا نه، چون شاید نوعی «خودزنی» باشد، اما می‌گویم.

قاسمی افزود: آقای پژمان تازه به دانشگاه آمده بودند. با آزادمنشی خاص خود می‌گفتند «هرکس می‌خواهد بیاید کلاس، هرکس نمی‌خواهد، نیاید.» کلاس در کندوان برگزار می‌شد. منِ ۲۱ ساله، با غرور آن روزها، فکر می‌کردم خیلی بلد هستم. جلسه‌ اول رفتم، اما بعد دیگر نرفتم، تا روز امتحان. آقای پژمان عادت داشتند امتحان را هم به‌نوعی کلاس آموزشی برگزار کنند. به هر دانشجو نزدیک می‌شدند، سؤال‌ها را توضیح می‌دادند و اگر کسی حقش 8 بود، با راهنمایی‌هایشان نمره‌اش را تا ۱۲ یا ۱۳ می‌رساندند. من هم فقط دو سؤال غلط داشتم. خجالت‌زده بودم. یواشکی برگه را گذاشتم روی میز و خواستم بروم بیرون که گفتند «کجا میری؟ اینجا رو درست کن!» نشستم. رو به کلاس گفتند «نمی‌شود فقط فکر کنیم بلدیم، باید پایه‌ای یاد بگیریم.»

این هنرمند در ادامه گفت: من کاری کردم که شاید از یک جوان مغرور بعید نبود، برگه را پاک کردم و جواب‌ها را از نو ننوشتم. بیرون رفتم و بعدها فهمیدم نمره‌ام را صفر داده‌اند. تا امروز فکر می‌کنم من تنها کسی هستم که از احمد پژمان صفر گرفته‌ام! چون او معمولاً با تساهل نمره می‌داد و به‌ندرت کسی را مردود می‌کرد. چند وقت بعد، در تالار وحدت کنسرت داشت. رفتم و دیدمش. بعد از اجرا رفتم سراغش و گفتم «خیلی عالی بود. از من ناراحت نیستید؟» گفت: «نه، چرا ناراحت؟ از پایه شروع کن.» و من گفتم «می‌خواهم از پایه شروع کنم.» ترم بعد همان درس دوباره ارائه شد. این‌بار مثل شاگردی خوب، از اول تا آخر در کلاس ماندم. او هم کم‌کم به من اعتماد کرد و حتی می‌گفت «بیا این بخش را برای کلاس ارائه کن.» بعدها گاهی به خانه‌اش می‌رفتم، چیزهایی می‌نوشتم و برایش می‌بردم تا نظر بدهد.

قاسمی اضافه کرد: سال‌ها گذشت. دانشگاه تمام شد. افتخار همکاری در اجرای چند اثرش را با گروه کُر و ارکستر سمفونیک پیدا کردم. هیچ‌کس را با حافظه و خلاقیت او ندیده‌ام. در سفر آخرم به لس‌آنجلس، در پاییز ۱۴۰۱، به دیدارش رفتم. هنوز نگران ایران بود. در میان صحبت‌ها به همسرش گفت: «این قطعه را او نوشته بود، یادته؟» و خاطره‌ای از سی سال پیش را به‌یاد آورد — نشان از حافظه‌ی شگفت‌انگیزش داشت. او هیچ‌گاه محدود نبود؛ برای ارکستر ایرانی، گروه کُر، موسیقی الکترونیک و سینما نوشته بود و در همه موفق بود. هرگز از کسی بد نمی‌گفت، به کسی نیش نمی‌زد. همین خصلت، در موسیقی‌دان‌ها نادر است.

این هنرمند ادامه داد: من هنوز خوابش را می‌بینم. هر چند سال یک‌بار، در خواب اثری نوشته‌ام و او کمکم می‌کند تا درستش کنم. حیف که دیگر چنین فرصتی نیست. قطعه‌ «رقص‌های روستایی» یا همان «پای‌کوبان» از آثار اجرانشده‌ی اوست که امیدوارم تا دی‌ماه امسال بتوانیم با همکاری ارکستر هنرستان دختران اجرا کنیم. پارسال متأسفانه به‌دلیل آلودگی هوا، تعطیلی‌ها و بعد شروع جنگ، فرصت از دست رفت.

قاسمی گفت: در بزرگداشت سال ۱۳۹۲ در تالار وحدت، قطعه‌ «ای یار و آینه» را اجرا کردیم. پس از اجرا، آقای پژمان روی صحنه آمدند، دست دادند و مرا در آغوش گرفتند. در گوشم گفتند «این چی بود؟!» گفتم: «چرا، چی شد؟» گفت «خیلی طولانی بود، کوتاهش کن!» او نسبت به خودش هم بی‌رحم بود، تعارف نداشت و همیشه در حال نقد خویش بود. بسیاری از آثارش را بارها بازنویسی می‌کرد و شاید همین ویژگی، یکی از رازهای ماندگاری‌اش باشد.

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

به موسیقی ایران ظلم‌های بسیار شده است

در بخشی از این مراسم، ویدیوئی از فرهاد فخرالدینی پخش شد که در آن گفت: به موسیقی ما، واقعاً ظلم‌های بسیاری شده است و این یک واقعیت تلخ است. توصیه می‌کنم کتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی را بخوانید تا ببینید در صدر اسلام تا قرن نهم هجری، هیچ‌گونه ممنوعیت یا حرام دانستن موسیقی وجود نداشت. در آن دوران، موسیقی علمی ارزشمند بود و بزرگان ما در این حوزه افتخار می‌آفریدند.

او ادامه داد: ما فارابی را داشتیم که کتاب موسیقی کبیر را نگاشت، بوعلی سینا را داشتیم که موسیقی را به‌عنوان علمی دقیق معرفی می‌کند و می‌گوید «اینک علم، کو مرد مردش؟» ابوالفرج اصفهانی، مورخ بزرگ قرن چهارم هجری، نیز نشان می‌دهد که تا قرن نهم، موسیقی همچنان مورد احترام و حرمت بوده و کسی از حرمت آن سخن نمی‌گفته است. به هر حال، ما عزیزی را از دست دادیم، احمد پژمان، هنرمندی ارزشمند، تأثیرگذار و شریف. از دست دادن چنین انسانی برای ما اهالی موسیقی بسیار دردناک است. عمیقاً متأسفم که نمی‌توانم در مراسم شما حضور داشته باشم، اما از صمیم قلب با شما در غم فقدان این بزرگوار شریکم.

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

احمد پژمان برای ما افسانه‌ای زنده بود

در بخشی دیگر، کارن کیهانی (آهنگساز) در سخنانی گفت: مایلم چند کلمه‌ای درباره مسئله‌ای اجتماعی در جامعه موسیقی ایران بگویم، جامعه‌ای که گاه از آن با عنوان «آکادمیک» یا «هنری» یاد می‌شود؛ واژه‌هایی که خودِ آقای پژمان علاقه‌ای به آن‌ها نداشتند و من در واقع به کار بردن‌شان را دوست ندارم، اما برای توضیح موضوع ناگزیرم از همین اصطلاحات استفاده کنم.

او ادامه داد: در سال‌های اخیر، در میان نسل‌های متأخر موسیقی، شاهد نوعی وضعیت پاتولوژیک بوده‌ایم، نوعی آسیب اجتماعی که به‌تدریج در حال ریشه‌دواندن است. سال گذشته، اوایل مهر، یکی از دانش‌آموزان هنرستان موسیقی در زنگ تفریح از من پرسید «آقای کیهانی، چرا ما باید روزی هفت ساعت موسیقی تمرین کنیم؟ چرا باید پنج ساعت ساز بزنیم، دو ساعت سولفژ بخوانیم؟ چه فایده‌ای دارد؟ من هم‌سن و سال‌هایی دارم که در اینستاگرام ویدئو درست می‌کنند و دو میلیون دنبال‌کننده دارند، در حالی که استاد ما با تمام سواد و مهارتش، دنبال‌کننده‌هایش کمتر از آنهاست!»

این هنرمند گفت: این پرسش، شاید ساده به نظر برسد، اما در واقع نشانه‌ای از بحران معنا در میان نسل جدید است؛ بحرانی که ریشه در تغییرات اجتماعی و فرهنگی دارد. متقاعد کردن این نسل کار آسانی نیست. اگر به نیمه دهه ۱۳۷۰ بازگردیم، زمانی که موسیقی پاپ پس از حدود بیست سال ممنوعیت دوباره آزاد شد، شاهد شکل‌گیری طبقه‌ای تازه در موسیقی ایران بودیم؛ طبقه‌ای متشکل از چهره‌هایی که بسیاری از آنان تحصیلات موسیقایی نداشتند و از رشته‌هایی چون مهندسی، پزشکی یا حتی مداحی به موسیقی وارد شده بودند. این گروه در مدت کوتاهی به شهرت و ثروت رسیدند؛ ستارگانی که بعدها با عنوان «سلبریتی» شناخته شدند.

او اضافه کرد: به‌تدریج، موسیقیدانان حوزه کلاسیک و دستگاهی نیز، شاید ناخودآگاه به سمت این طبقه گرایش پیدا کردند. نوازندگانی که ساز را کنار گذاشتند و رهبر ارکستر شدند، یا خوانندگانی که از آوازهای اصیل فاصله گرفتند تا بیشتر در صحنه دیده شوند. رواج شبکه‌های اجتماعی هم این روند را تشدید کرد؛ جایی که «تعداد دنبال‌کننده‌ها» و «تیک آبی» معیار اعتبار شد. ممکن است بپرسند این چه ایرادی دارد؟ مسئله در این است که جامعه‌ای که روزگاری ارزش را در تمرین، تمرکز و خلوت خلاقانه می‌دید، کم‌کم گرفتار شتاب‌زدگی شد. زمانی، طبیعی بود که آهنگ‌سازی برای نوشتن یک اثر ۱۰ دقیقه‌ای ماه‌ها در خلوت کار کند، شب‌ها بیدار بماند و چندین‌بار پاک‌نویس کند. اما امروز همه‌چیز باید در چند روز تمام شود، در چند ثانیه دیده شود، و در چند ساعت منتشر شود.

کیهانی افزود: در همین فضا بود که ما در دانشگاه با استاد احمد پژمان روبه‌رو شدیم. برای ما، او افسانه‌ای زنده بود؛ آهنگسازی که نامش در کنار بزرگان تاریخ موسیقی ایران قرار می‌گرفت. اما وقتی وارد کلاس شد، اولین کاری که کرد این بود که خودش را نقد کرد! نیم ساعت اول کلاس، فقط از خودش گفت و از اشتباهاتش. آن فروتنی، آن صراحت و آن اصالت، چیزی بود که ما را شگفت‌زده کرد.

او با عنوان اینکه پژمان کسی بود که می‌نوشت، نه فقط درباره موسیقی حرف می‌زد، گفت: ما می‌دانستیم او وقتی از کلاس بیرون می‌رود، دوباره پای پیانو می‌نشیند یا پشت میز کارش مشغول نوشتن است. او می‌گفت «گاهی برای چند میزان موسیقی، روزها وقت می‌گذارم تا فقط ببینم کدام آکورد درست‌تر می‌نشیند.» در زمانی که همه به دنبال نتیجه فوری بودند، او از لذت کارِ طولانی، صبورانه و اصیل سخن می‌گفت. او به ما یاد داد که لازم نیست شبیه دیگران باشیم، لازم نیست برای موفقیت، خود را با معیارهای بیرونی بسنجیم. دعوتش همیشه این بود که خودِ واقعی‌مان را کشف کنیم، به صدای درونی‌مان گوش دهیم، و اگر لازم است هفته‌ها و ماه‌ها در «غار تنهایی» بنویسیم و پاک کنیم، نترسیم. برای ما، احمد پژمان مظهر اصالت بود؛ انسانی که با حضورش معنای واقعی «استاد» را به ما نشان داد.

درباره «پژمان» چه گفته شد؟

پژمان موسیقی را در تار و پود تصویر حل می‌کرد

در پایان مراسم هم، کمال تبریزی (کارگردان) گفت: من تحصیلم را در همین دانشگاه هنر، دانشکده سینما گذرانده‌ام و نخستین درس موسیقی‌ام را با آقای کریم گوگردچی گرفتم. اولین فیلم سینمایی‌ام را هم با موسیقی آقای گوگردچی ساختم. در طول سال‌ها با آهنگسازان بزرگی همکاری کرده‌ام، از استاد فخرالدینی و علی‌قلی گرفته تا آقای یزدانیان و بابک بیات. اما امشب می‌خواهم از زاویه‌ یک کارگردان درباره همکاری با احمد پژمان صحبت کنم.

این کارگردان سینما افزود: یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های هر کارگردان، مرحله‌ موسیقی فیلم است، چون موسیقی زبانی انتزاعی دارد و نمی‌شود مثل نور، گریم یا تدوین، با واژه و توضیح دقیق انتقالش داد. شما می‌توانید با فیلم‌بردارتان درباره رنگ و نور حرف بزنید، با تدوین‌گر درباره ریتم، اما با آهنگساز؟ نه، اینجا گفت‌وگو کافی نیست. خیلی‌ها سعی می‌کنند با پخش قطعاتی مشابه، منظورشان را منتقل کنند، اما من هیچ‌وقت این روش را دوست نداشتم، چون معتقدم موسیقی فیلم باید تازه، نو و مختص همان لحظه باشد.

تبریزی ادامه داد: در زمان نگاتیو، ضبط موسیقی هزینه‌بر و غیرقابل بازگشت بود؛ یعنی اگر قطعه نهایی آن‌طور که می‌خواستیم از آب درنمی‌آمد، بازگشت به عقب آسان نبود. همیشه نگران بودم که نتیجه چقدر با تصوری که در ذهن دارم فاصله دارد. اما در همکاری با احمد پژمان، این نگرانی برای نخستین بار از بین رفت. به یاد دارم در جریان ساخت سرزمین کهن، قطعات را که شنیدم، حیرت‌زده شدم. بی‌اغراق می‌گویم، موسیقی او دقیقاً همان چیزی بود که در ذهنم وجود داشت. من تازه آن‌وقت فهمیدم معنای واقعی «موسیقی فیلم» چیست. موسیقی‌ای که نه تحمیل می‌کند، نه خودش را بر صحنه سوار می‌کند، بلکه در تار و پود تصویر حل می‌شود و با دیالوگ، افکت و صدای محیط در یک هارمونی کامل می‌نشیند.

این کارگردان سینما گفت: پژمان در این کار استاد مسلم بود. او می‌دانست چطور موسیقی را بخشی از جان صحنه کند، نه تزئینی بیرونی. تفاوتی که میان موسیقی صرف و موسیقی فیلم وجود دارد، دقیقاً در همین نکته است. نکته‌ جالب دیگر در همکاری با او، وسواس و صداقت حرفه‌ای‌اش بود. بارها پیش می‌آمد که قطعه‌ای فوق‌العاده می‌ساخت و من می‌گفتم «آقای پژمان، این عالی است!» اما خودش با لبخند می‌گفت «نه، این خوب نیست، باید دوباره بنویسم.» و واقعاً هم می‌نوشت، و وقتی قطعه جدید را می‌شنیدم، می‌فهمیدم حق با اوست. تفاوت‌ها ظریف اما عمیق بود. احمد پژمان نه فقط آهنگسازی بزرگ، بلکه انسانی نایاب بود. انسانی که درک عمیق و نگاهی بی‌بدیل به موسیقی فیلم داشت. از دست دادن او برای سینمای ما، به‌ویژه در حوزه موسیقی فیلم، فقدانی بزرگ و شاید جبران‌ناپذیر است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha