محمود حسينيزاد اعتقاد دارد، ما آثار بزرگ و دندانگيري نداريم كه به ادبيات جهان پهلو برنند و در زمينهي ترجمهي آثارمان هم كم كار كردهايم. او از سويي با اشاره به اينكه مخاطب غربي از فضاي اثري مثل «شازده احتجاب» دركي ندارد، ميگويد، شايد رماني دربارهي وقايع بعد از انقلاب مورد توجه غربيها واقع شود؛ چرا كه با اين فضا آشنا هستند.
اين مترجم در گفتگويي با بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در محل اين خبرگزاري انجام شد، دربارهي مسائل مختلفي از جمله: وفاداري مترجم به متن اصلي، لزوم ترجمه از زبان اصلي، جهاني شدن، بحث مخاطب، گرايش مخاطبان به ادبيات ترجمهيي و مسائل ديگري به بحث پرداخت.
وفاداري مترجم
او دربارهي وفاداري مترجم به متن اصلي معتقد است: به هر حال در ترجمه، مقدار زيادي از اصل مطلب از دست ميرود. مثال معروفي هست كه يكي از فراعنهي مصر، 70 مترجم را نشاند و يك متن واحد به آنها داد و 70 ترجمهي مختلف به دست آمد.
حسينيزاده همچنين گفت: در زبانهاي همخوان، اگر دو زبان را كنار هم قرار دهيم و اين زبانها به هم نزديك باشند، كار سادهتر است؛ اما اگر فاصله داشته باشند، كار سخت ميشود و در آنها هم كه نزديك هستند، باز قدري از مطلب از دست ميرود. مثلا هانريش بل، كه نويسندهي بزرگي است، آثار جي.دي. سلينجر را ترجمه كرد و باز ميبينيم ترجمههاي خوبي به دست نميدهد.
ترجمه از زبان دوم
به باور اين مترجم، در ترجمه از زبان دوم، متن خيلي چيزها را از دست ميدهد؛ اما بعضي اوقات كارهاي اينچنيني بسيار شاخص است؛ مثل ترجمهاي كه بهمن فرزانه از «صد سال تنهايي» ماركز داشت.
او در اينباره افزود: چون مترجم اسپانيايي كم داشتيم، او از زبان ايتاليايي ترجمه كرد. اين اشكالي ندارد؛ اما در ايران ميبينيم اين اتفاق ميافتد كه مترجماني از زبان ديگر، اثري را ترجمه ميكنند و جايزهي كتاب سال هم ميگيرند!
مترجم سراغ متني كه قرار است تغيير كند، نرود
اين مترجم دربارهي مميزي و وظيفهي مترجم در وفادار ماندن به متن، عنوان كرد: وفاداري به متن دو حالت دارد؛ يكي از لحاظ زبان است كه از اين لحاظ، شديدترين سانسور هم لطمه نميزند؛ اما سانسور به محتوا لطمه ميزند. بعضي اوقات مجبور ميشويد تغييراتي در محتوا دهيد و اگر اينطور باشد، شديدترين لطمه است. اگر مجبور شويم كل شخصيت داستان را عوض كنيم، اين به متن ضرر زيادي ميزند و مترجم در اين مواقع نبايد اصلا سراغ ترجمهي اين نوع آثار برود.
او اعتقاد دارد: مترجم حتا در ترجمهي يكصفحهيي هم بايد وفادارياش را به متن، از نظر زبان حفظ كند؛ اما در وفاداري به محتوا، گاهي كنار گذاشتن يك يا دو جمله ضرر زيادي نميزند؛ اما اگر بيشتر از آن باشد كه كل داستان تغيير كند، بسيار بد است.
نداشتن ادبيات دندانگير و كمكاري در ترجمه
حسينيزاد همچنين دربارهي دليل جهاني نشدن ادبيات ما معتقد است: ادبيات جهاني مربوط به مترجم است؛ يعني اگر ما مترجم نداشتيم، هيچ ادبياتي جهاني نميشد؛ بنابراين نقش ترجمه بسيار زياد است. اما اينكه چرا ادبيات ما جهاني نشده است، دو علت دارد؛ يكي اينكه ما اثر دندانگير و كتابهاي بزرگ نداريم كه به ادبيات جهان پهلو بزنند و دليل ديگر اينكه در اين زمينه كم كار ميشود. البته آن بخشي از ادبيات ما كه عامهپسند است، ترجمه شده، كه بد هم نبوده است. به نسبت آثار ديگر ما كه ترجمه شدهاند، اين كتابها خوب فروش رفته، كه آنهم به اين دليل بوده كه ايرانيهايي كه آنجا هستند، رفته و آثار را خريدهاند. فكر نميكنم خارجيها رفته باشند و اين كتابها را خريده باشند. در همين ادبيات عامهپسند، ما همين يك «بامداد خمار» را داريم كه دندانگير است. در ادبيات جدي هم مگر چند «شازده احتجاب» داريم كه شاخص باشد، كه تازه آنهم جهاني نشده است.
خوانندهي غربي از فضاي «شازده احتجاب» برداشتي ندارد
او به اين موضوع كه گفتهي ميشود دليل جهاني نشدن ادبيات ما، زبان فارسي و مهجوريت آن است، اعتقادي ندارد: به نظرم اينگونه نيست كه زبان فارسي مهجور باشد. خيلي از زبانها هستند كه از فارسي مهجورترند؛ اما ترجمه ميشوند؛ بنابراين اصلا اين نيست كه زبان ما مشكل داشته باشد. شايد مترجم كم داشته باشيم و همچنين اثر قابل ترجمه نيز كم داريم. مثلا از همين «شازده احتجاب» هوشنگ گلشيري، خوانندهي غربي از فضايي كه داستان در آن ميگذرد، برداشتي ندارد. در غرب به خاطر تئاتر و فيلم و كتاب كه دربارهي پادشاهان آنها ساخته شده است و ما ديدهايم، آنها را ميشناسيم؛ مثلا ما لويي شانزدهم را مثل كف دست ميشناسيم؛ ولي يك فرد غربي از دربار قاجار شناختي ندارد.
شايد رماني دربارهي وقايع بعد از انقلاب
محمود حسينيزاد دليل ديگر جهاني نشدن ادبيات ما را بومي بودن آثار ميداند و اعتقاد دارد: آثار ما در عين اينكه بومي هستند، خيلي معرفي نشدهاند. شايد اگر رماني دربارهي وقايع بعد از انقلاب نوشته شود، مورد توجه غرب قرار گيرد؛ زيرا با تبليغاتي كه امروز در دنيا دربارهي ايران شده است، آنها با فضاي بعد از انقلاب ما آشنايي دارند.
او دربارهي اين موضوع كه بعضي از آثار خارجي كه جهاني شدهاند، اتفاقا بومي هستند، يادآور شد: البته ارزش ادبي اثر نيز مؤثر است؛ مثلا خورخه لوييس بورخس سنتهاي شرقي را خوب ميشناسد و آن را در داستانهايش به كار ميبرد. ضمن اينكه ما ايرانيها با دنيا بيشتر آشنا هستيم و به نظرم، غربيها در اين زمينه خيلي بستهترند.
ادبيات ناب را قبول ميكنند
او تأكيد دارد: اگر ادبياتي ناب باشد، مانند آثار مولوي يا حافظ، با آنكه بومي هستند، حتما آن را قبول ميكنند. داستانهاي كوتاه ما امروز بيشتر مورد توجه غربيهاست؛ چون با دنياي امروز بيشتر نزديكي دارد و ارتباط برقرار ميكند.
آگاهانه پستمدرن نمينويسند
اين مترجم همچنين دربارهي مسألهي پستمدرنيسم كه امروز بعضي از نويسندگان ما در بند آن هستند، معتقد است: ما مقداري در بند قيد و بندها هستيم، در بند ايسمها و ديگر اينكه به بازي با زبان تمايل داريم. نويسندگان خوب معاصر ما زبانبازان قهاري هستند و به اين علاقه دارند كه جوري بنويسند كه دهان همه باز بماند. هوشنگ گلشيري ميراث خود را باقي گذاشت؛ ولي او آنقدر نثرش زيبا است و خوب مينوشت كه تقليد از او قدري اذيت ميكند.
وي در ادامه تصريح كرد: اينكه آگاهانه چيزي بنويسيم كه پستمدرن باشد، اصلا خوب نيست.
حسينيزاد همچنين گفت: از يك نويسندهي آلماني كه به ايران آمده بود، دربارهي پستمدرنيسم در ادبيات پرسيده شد، و او گفت، در غرب ما در بند اين چيزها نيستيم و به اين چيزها فكر نميكنيم. بعد از خلق اثر، كساني هستند كه آثار را به پستمدرن يا مدرن تقسيمبندي ميكنند.
او در ادامهي صحبتهايش دربارهي نقد آثار ادبيمان بر اساس تئوريهاي غربي عنوان كرد: در نقد يك اثر، ميتوان از معيارها و موازين غربي استفاده كرد؛ زيرا اينها تكنيك است. ميتوان تكنيكهاي غرب را گرفت و آثار را نقد كرد؛ مثلا اتومبيلي كه موتورش ايراني است، به هر حال كار ميكند. موتور موتور است؛ فرقي نميكند، در غرب هم موتور است؛ حالا ممكن است شرايطش را با ايران وفق دهيم. پس ما ميتوانيم تئوريهاي نقد ادبي را بگيريم و با شرايطمان وفق دهيم؛ اما در نقد، بيشتر اشكال، خودمانيبازي است كه اشكال عمدهاي است و ديگري نداشتن تجربه است. روزنامهها سهلانگاري ميكنند و از منتقدان قديمي و استخوان خردكرده كار نميكشند. امروز براي نقد يك اثر، منتقد ميخواهد هرچه محفوظات دارد، روي دور بريزد. از هرچه ايسم و رولان بارت اسم ميآورند تا يك كتاب معمولي را نقد كنند؛ وگرنه معيارهاي نقد ادبي دنيا بايد كارساز باشد.
باندبازي بعضي جايزههاي ادبي
حسينيزاد دربارهي جايزههاي ادبي و تأثير آنها در پيشرفت ادبيات هم گفت: جايزههاي ادبي در پيشرفت ادبيات ما تأثير دارند. اين جايزهها در جذب مخاطب نيز بسيار مؤثرند. اينكه ميگويند جوايز با باندبازي همراه شده است، در جايزهاي كه من در آن بودم (گلشيري)، چيزي در اين مورد نديدم؛ اما ميتوانم حدس بزنم كه در بعضي از جايزههاي ادبي باندبازي وجود دارد.
خودسانسوري نميكنم
اين مترجم همچنين دربارهي خودسانسوري نويسنده يا مترجم هنگام ترجمه يا خلق اثر، اين امر را بسيار بد توصيف كرد و افزود: اين موضوع دست و پاي نويسنده و مترجم را ميبندد. خودم هرگز در ترجمه، خود را سانسور نميكنم و اين را به ديگران واگذار ميكنم؛ اما ميبينم كه افرادي اين كار را ميكنند.
پيشرفت ترجمه از آلماني
او دربارهي پيشرفت ترجمه از زبان آلماني در سالهاي اخير در كشورمان اعتقاد دارد: اين سالها، ترجمه از آلماني خيلي بهتر شده، دليلش هم اين است كه قبلا ترجمههاي آلماني كه داشتيم، از انگليسي انجام ميشد؛ ولي حالا چند مترجم داريم كه مستقيم از آلماني ترجمه ميكنند و ناشراني هم بخش آلماني راه انداختهاند و اين به كيفيت خوب اثر كمك ميكند.
چرا ترجمهي دوباره؟
حسينيزاد دربارهي ترجمههاي دوباره و چندباره از آثار ادبي نيز گفت: نميفهمم چرا اثري كه بارها ترجمه شده است، دوباره بايد ترجمه شود. البته در غرب با كارهاي بزرگ اين كار را ميكنند، مثلا هانريش بل، «ناتور دشت» سلينجر را ترجمه ميكند و 30 سال آنرا ميخوانند، بعد كه كتاب كامل سلينجر منتشر ميشود، دوباره ترجمهاش ميكنند، يا مثلا شكسپير را هر چند وقت يكبار ترجمه ميكنند؛ ولي من به شخصه دلم ميخواهد سروش حبيبي وقتش را صرف ترجمهي كتابهايي كه نداريم، كند. نميدانم آثار لئو تولستوي، حتا اگر بد هم ترجمه شده است، اگر دوباره ترجمه شود، ميتواند روي ادبيات جهان تأثيري داشته باشد يا نه؟
مترجمِ نويسنده
اين مترجم كه به تازگي يك مجموعهي داستان نوشته و آن را به چاپ سپرده است، دربارهي گرايش مترجمان به نويسندگي اعتقاد دارد: اين موضوع قبلا هم بوده است؛ مثلا ابراهيم گلستان در كنار ترجمه، نويسندگي هم ميكرد؛ اما من هنوز بيشتر گرفتار ترجمهام. البته قبلا هم مينوشتم و در حيطهي نويسندگي بودم؛ اما داستان نمينوشتم، براي نوشتن، سه نفر مرا تشويق كردند؛ اول پسرم، دوم كتاب «چراغها را من خاموش ميكنم» زويا پيرزاد و ديگر يوديت هرمان. اينها باعث شدند كه من فكر كنم ميتوانم بنويسم و چيزهايي براي نوشتن دارم. احتمالا بقيهي مترجماني هم كه به نوشتن روآوردهاند، به همين نتيجه رسيدند كه حرفهايي كه دارند ترجمه ميكنند، چيزهايي است كه به نوعي خودشان هم ميتوانند بزنند يا بنويسند.
ترجمه بايد چيزي به مخاطب بدهد
او در ادامه دربارهي معيار و ملاكش براي ترجمهي آثار متذكر شد: دنبال مطالبي ميگردم كه چيزي به انسان بدهد. اگر آلمانيها يك رمان خوب مثل «جنگ و صلح» را هم بنويسند، من ترجمه نخواهم كرد؛ زيرا ميدانم به خوانندهي فارسيزبان چيزي نخواهد داد. منظورم اين است كه براي ترجمه چيزي را انتخاب ميكنم كه به خواننده مطلب و پيامي بدهد؛ يعني از نظر سبك و نوشتار چيزي را به او بدهد، و ديگر اينكه از موضوع اثر خوشم بيايد.
حسينيزاده همچنين تأكيد كرد: هرگز سفارشي كار نكردهام؛ موضوع يك اثر بايد به من بچسبد.
زبان نويسنده را رعايت نميكنيم
اين مترجم اعتقاد دارد: ما در ترجمه هرگز زبان نويسنده را رعايت نميكنيم. اين درست نيست كه ما سارتر، برشت و كافكا را مثل هم ترجمه كنيم. بايد توجه داشته باشيم هر نويسنده زبان خاص خود را دارد.
داستانهاي تكراري ما
او همچنين دربارهي گرايش خوانندگان ايراني به ادبيات ترجمهيي معتقد است: با اين موضوع همعقيدهام كه ترجمه همهي حوزههاي ما را گرفته است. در دانشگاهها كتابها همه ترجمه است، فلسفهي ما ترجمه است و خواننده چارهاي ندارد جز اينكه سراغ اين آثار برود؛ اما در داستان يك حق كوچك به خواننده ميدهم، كه با وجود آثار تأليفي سراغ آثار ترجمهيي برود. به هرحال، داستانهاي ما مدام تكرار ميشوند. وقتي اين انبوه به بازار ميريزد، خواننده ترجيح ميدهد آثار ترجمهيي را بخواند. كتابهاي ما همه يا دربارهي زني است كه شوهرش به او خيانت كرده يا زن بدبختي در شهرستان يا مردي است كه بازنشسته شده است. اين موضوعات تكراري است، ما خودمان هم خسته ميشويم و ترجيح ميدهيم داستانهاي خارجي را بخوانيم. من به مخاطب حق ميدهم؛ زيرا ما چيزي به مخاطب نميدهيم.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، زينب كاظمخواه
انتهاي پيام
نظرات