کسانی که در جریانهای اجتماعی دهههای پیش حاضر بودهاند، بهخوبی این تفاوت را احساس میکنند. بخشی از این شعارها ادبیاتی دارد که در رسانهها اصلا قابل انعکاس نیست و شگفتتر اینکه این شعارها نه در یک مکان عمومی، بلکه در دانشگاه مطرح میشود که قرار است مکانی فرهیخته و علمی باشد. از آنجا که نمیتوان گفت یک نسل، به طور کلی دچار مشکل است، بنابراین لازم است این موضوع را بررسی کنیم که چه عواملی سبب شده تا ادبیات شعارهای این مقطع به این سمت و سو برود.
این پرسش را با مصطفی مهر آیین، صادق زیبا کلام و سید عباس هاشمی، سه نفر از استادان دانشگاه و تئوریسینهای حوزه فرهنگ و سیاست، در میان گذاشتیم. این گفتوگوها به صورت مستقل انجام شده ولی با کنار هم قرار دادن آنها کوشیدیم یک میزگرد غیرهمزمان ایجاد و دیدگاههای متنوعتری را بررسی کنیم.
دکتر مصطفی مهرآیین معتقد است که حوادث سیاسی اصولا از جنس حوادث فرهنگی هستند.
این استاد دانشگاه و پژوهشگر علوم سیاسی و فرهنگ در گفتوگو با ایسنا توضیح میدهد که چگونه گفتمان قدرت، دستورالعمل گروههای مخالف را تعیین میکند.
او درباره تفاوت ادبیات شعارهای مطرح شده در اتفاقات اخیر در قیاس با شعارهایی که در دهههای گذشته سر داده میشد، میگوید: ترجمه پرسش شما به زبان جامعهشناختی چنین است که محتوا و جهتگیری سیاسی و ایدئولوژیک شعارها یا اصولا یک نظم زبانی از کجا میآید؟ به بیان دیگر وقتی یک نظم زبانی شکل میگیرد، محتوا و جهتگیری سیاسی و ایدئولوژیک آن از کجا میآید؟ این یک سئوال کلیدی در جامعهشناسی معرفت است که در جامعهشناسی فرهنگ هم مطرح شده است.
برای این پرسش، چند پاسخ کلاسیک وجود دارد که چندان به کار نمیآیند و نیز یک پاسخ جدید.
مهر آیین در تشریح پاسخهای کلاسیک به این پرسش کلیدی میگوید: پاسخ کلاسیک این است که محتوا و جهتگیری این دنیای زبانی که در اتفاقات اخیر، به طور خاص «شعار» است، از جامعه میآید. در واقع این شعارها بازگو کننده و آیینه جامعهاند؛ به این معنا که اتفاقاتی در جامعه رخ میدهد و این شعارها را از جامعه میگیرند و در قالب زبان طرح میکنند و این زبان چیزی نیست جز آینه جامعه. اما درباره این موضوع که این جامعه چیست، دو سه دیدگاه متفاوت وجود دارد؛ یکی دیدگاه کلاسیکهای معتقد به انقلاب مانند جانسون و امثالهم که میگویند که تبلور نابسامانیهای اجتماعی مانند فقر، بیکاری، تنگدستی، فشار اجتماعی، بحران آب، آلودگی هوا، اعتیاد، بحران سیاسی، نبود آزادی بیان و آزادی سیاسی و غیره وارد زبان میشود. به بیان دیگر این شعارها برآمده از وضعیت اجتماعی است.
این استاد دانشگاه در توضیح تئوری بعدی چنین میگوید: تئوری بعدی، تئوری مارکسیستهاست. اصولا گروههای مارکسیستی، چپ یا انتقادی، معتقدند شعارها یا زبان، برآمده از ویژگیهای طبقاتی است. یعنی در اینجا منافع طبقاتی وجود دارد. به عنوان نمونه، در اتفاقات اخیر، چون عمدهترین جنبش اعتراضی ما در طبقه متوسط رخ میدهد، احتمالا طبعا نیازهای طبقه متوسط بیان خواهد شد؛ همانگونه که در انقلاب خودمان چون روحانیت، گروه یا طبقه و قشر مسلط شد، شعارها بیشتر آن طبقه را نمایندگی میکرد. البته آن زمان هم این قشر و این شعارها در پیوند با طبقه متوسط بود.
مهرآیین میافزاید: تحلیل سوم، تحلیل سازمانی است. یعنی کسانی که شعار میدهند، گروه یا سازمانی هستند و منافع خاص گروهی یا سازمانی دارند. مثلا دانشجو، دانشآموز، معلم یا بازنشسته یا قوم خاصی هستند و شعارهای مبتنی بر دغدغههای خود را میدهند. اما باید بگویم که هیچ یک از این تحلیلها جوابگو نیست.
او در عین حال خاطرنشان میکند: هرچند شکی نیست که شعارهای یک جنبش سیاسی اجتماعی، برآمده از جامعه و تا حدودی تحت تاثیر اجتماع است. از سوی دیگر شکی نیست که در جامعه ما بیکاری، فقر، فشار اقتصادی، سانسور و نیز بحرانهای اجتماعی مانند طلاق و اعتیاد وجود دارد اما پرسش این است که چرا در شعارهایی که سر داده میشود، این کلمات انتخاب شدهاند؟ در این بحث، پرسش، درباره انتخاب واژگان در شعارهاست و اینجاست که دیگر بررسی نیازهای جامعه، جواب نمیدهد و باید به سمت تئوری بعدی برویم که تئوری گفتمان است.
این پژوهشگر در توضیح تئوری گفتمان میگوید: این تئوری میگوید محتوا و جهتگیری سیاسی ایدئولوژیک دنیاهای زبانی، حاصل گفتمان رقیب آنان است. در واقع گفتمان رقیب، دستورالعمل مخالفان را تعیین میکند. اگر گفتمان رقیب در جامعه، متکثر و میانهرو بود، اصلا گفتمان شورشی شکل نمیگرفت ولی با تکصدا شدن گفتمان قدرت مسلط، نیروی مقابل او هم تکصدا میشود. یعنی اگر قدرت حاکمه متکثر بود، جامعه هم متکثر میشد؛ مانند اتفاقاتی که در دهه ۷۰ افتاد که کسانی مانند عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری و... حضور دارند. آنان در آن مقطع بحث و گفتوگو میکردند چون چندصدایی وجود داشت و عدهای اصولگرا، میانهرو و حتی کسانی با ایدههای سکولار، در ساختار حضور داشتند. بنابراین چون ساختار متکثر و چندصدایی بود، صداهای متعددی هم در جامعه وجود داشت و کسانی مانند حسین بشیریه، عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، مجتهد شبستری و ... حضور داشتند.
مهرآیین با ابراز تاسف از بروز تکصدایی از مقطعی به بعد، میافزاید: وقتی فضای حاکم را تکصدا میکنید، بخصوص بعد از دوره احمدینژاد و بویژه پس از اتفاقات سال ۸۸ که به سمت بستن فضای سیاسی و تکصدایی و تکگروهی کردن رفتند و این وضعیت بعدها در برخی انتخابات هم خیلی بروز یافت و اوج گرفت، در چنین وضعیتی، طرف مقابل هم تکصدا خواهد شد. اینجاست که ادبیات طرف اول، تعیینکننده ادبیات و گفتار طرف دوم است. وقتی شما طرف مقابلت را خس و خاشاک، حشره، هرزه، لجن، بیارزش و از این دست خواندی، او هم فحاشی میکند و دیگر عجیب نیست که حتی دانشجو هم ناسزا میگوید. وقتی معترضان را ساکت کنیم و اغتشاشگر بنامیم، دیگر نباید توقع ادبیات فرهیختهای از آن سو داشته باشیم.
او در پاسخ به این پرسش که ادبیات شعارهای این دوره در قیاس با دورههای گذشته غیرمنتظره مینمود، میگوید: اتفاقا غیرمنتظره نیست. یادمان باشد در جنبش دانشجویی سال ۷۸ جامعه هنوز متکثر است و عمده کاری که در مقابل میشود، بستن فضای مطبوعات، محدود کردن فضای سیاسی و از کار انداختن احزاب است. بنابراین آن زمان خواست جنبش دانشجویی، آزادی مطبوعات و تاکید بیشتر بر واژه آزادی است. در اتفاقات سال ۸۸ هم هنوز کشور متکثر است و اجازه دادند جریان تقابلی بین جریان اصولگرای افراطی و جبهه پایداری از یک طرف و از طرف دیگر جبهه اصلاحطلب شکل بگیرد. به همین دلیل وقتی بحث تخلف در انتخابات پیش آمد، شعارها به این سمت رفت که «رای من کو؟» یا « رای مرا پس بده». البته آن موقع هم بعد از درگیری، شعارها رادیکالتر شد.
مهرآیین میافزاید: جنبشهای سالهای ۹۶ و ۹۸ بیشتر در پی گرانی بنزین و برآمده از بیاعتنایی به وضعیت اقتصادی و رفاهی و فقر مردم بود، به همین دلیل شعارهایی هم نسبت به این وضعیت سر داده شد. آن زمان نیز بیاعتناییهایی صورت گرفت و فضا به سمت رادیکال شدن رفت. با این توصیفها، تئوری گفتمان همه این اتفاقات را توضیح میدهد.
او با تشریح وضعیت اجتماعی فعلی خاطرنشان میکند: الان جامعه به جایی رسیده که معتقد است هیچ اصلاحی در گفتمان حاکم ممکن نیست؛ برخلاف جنبشهای ۷۸ تا ۹۸. بنابراین اصولا شعارها به سمت و سوی دیگری رفته است. وقتی فضا رادیکال میشود، شعارهای مخالفان هم رادیکال میشود و وضعیت، تندتر خواهد شد.
این پژوهشگر در پاسخ به این پرسش که چرا در این دوره برخلاف دورههای گذشته که منویات معترضان در بیانیههایی مکتوب اعلام میشد، به متن مکتوبی نرسیدهایم که عمق نظر معترضان را بسنجیم و عمده اعتراضات در قالب شعار مطرح میشود، آن هم شعارهایی که مدام رادیکالتر میشود و رفته رفته به رفتارهای رادیکالتر تبدیل میشود، تصریح میکند: فراموش نکنیم در جنبش ۸۸ بیانیه، زمانی مطرح میَشد که دو رهبر برای اعتراضات وجود داشت و آنان با همراهی گروهی از مشاوران و احزاب سیاسی، بیانیه میدادند. البته همان زمان هم شعارها در راستای بیانیهها و بیانیهها هم به یک معنا بازگوکننده شعارهای مردم بود. اما در کل در چنین وضعیتهایی، دیوارنوشتهها و شعارهایی که به زبان مردم میآید، کاغذنوشتهها، پیشانینوشتهها، تابلونویسی در مدرسهها و حتی حرکات دیگر، مجموعهای از کنشهای نمادین یعنی یک زبان نمادین هستند. همین ترانه «برای...» که از کودک کار تا رقصهای نکرده، خندههای نیامده، برای کودک افغانستانی، پدر زیر فشار اقتصادی خم شده و غیره میگوید، عملا بیانیه است. تنها کاری که بیانیه سیاسی میکند، این است که اینها را در قالب ادبیات سیاسی میبرد.
مهرآیین در بخش پایانی گفتوگو توضیح میدهد که چگونه رنج فردی به رنجی جمعی تبدیل میشود.
او میگوید: طبیعتا در هر جامعهای اتفاقات سیاسی و رخداد اتفاق میافتد. ممکن است برخورد خشنی صورت بگیرد اما اتفاقات، هرگز به خودی خود به رنج جمعی تبدیل نمیشوند، بلکه پدیدهها زمانی به رنج جمعی تبدیل میشوند که جامعه احساس کند هویت، آگاهی و ذهنیتش لطمه خورده است. زمانی این لطمات را حس میکند که آن پدیده اجتماعی، سیاسی و اتفاقی که در جامعه رخ داده، از طریق زبان به یک تروما یا رنج فرهنگی تبدیل شود. به همین دلیل، فاصله بین اتفاق و رنج فردی برای دختری مانند مهسا یا خانواده او زمانی به یک رنج جمعی تبدیل میشود که این پدیده به یک پدیده فرهنگی تبدیل شود. یعنی کسانی مانند شاعران، نویسندگان، روشنفکران، سلبریتیها، رهبران سیاسی، گروههای معترض اجتماعی مانند دانشآموزان و دانشجویان وارد میشوند و آن ترومای فردی را به ترومای جمعی تبدیل میکنند. یعنی دیگر سئوال این نیست که چه کسی این کار را با من کرد، بلکه پرسش این است که چه کسی این کار را با ما کرد. در اینجا پدیده از سد من به سد ما گذر میکند و هویت، آگاهی و ذهنیت جمعی آسیب میبیند. جامعه احساس میکند رنجی بر او وارد شده، به همین دلیل حوادث سیاسی اصولا از جنس حوادث فرهنگی هستند. یعنی ترومای فرهنگی ایجاد شده که جامعه آنچنان ملتهب است که به سمت رادیکال شدن میرود. اینجاست که این شعارها و آنچه روشنفکران، دانشجویان، گروههای دانشآموزی، جوانان محلات، سلبریتیها انجام میدهند، تبدیل یک رنج فردی به یک رنج جمعی است.
این موضوع را با دکتر صادق زیبا کلام، استاد دانشگاه در حوزه علوم سیاسی و تاریخ نیز در میان گذاشتیم.
این مدرس دانشگاه که بهتازگی هم در اولین نشست خانه گفتوگوی دانشگاه تهران درباره اتفاقات اخیر حضور داشته است، در گفتوگو با ایسنا درباره تفاوت ادبیات شعارهای این مقطع در قیاس با دورههای گذشته میگوید: اگر اعتراضها و شعارها را در ۱۳ سال اخیر رصد کنیم، میتوان گفت که هم اعتراضها و هم شعارها از سال ۸۸ تا دی ۹۶ و بعد از آن سال ۹۸ و حالا در مهر سال ۱۴۰۱ رادیکالتر و تندتر شده است.
او با اشاره به شعارهای مطرح شده در سال ۸۸ یادآوری میکند: سال ۸۸ شعار اصلی این بود که «رای من کو؟!»، این شعار یعنی عدهای در انتخاباتی شرکت کردهاند و نتیجه آن را قبول ندارند یا معتقدند تقلب شده و به دنبال رای خویش هستند. این به معنای آن است که این افراد کلیت و تمامیت نظام را قبول دارند ولی باور دارند تخلفی درون آن صورت گرفته است. بنابراین شعارها به هیچوجه نه براندازانه است و نه ساختارشکنانه و اینچنین است که سال ۸۸ هیچ یک از شعارهای امروز مطرح نبود.
زیباکلام با یادآوری مطالبات بخشی از مردم در شعارهای سال ۹۶، اضافه میکند: از دی ۹۶ ، شعارها قدری انقلابیتر شدند و شعارهایی برای اولینبار سر داده شد. این یعنی برخلاف سال ۸۸ که امید به اصلاحات و تغییر از درون میرفت، در سال ۹۶ اولین آثار ناشی از نومیدی نسبت به اصلاحات دیده و اولین شعارها در این زمینه سر داده شد.
این مدرس تاریخ ادامه میدهد: سال ۹۸ بیشتر قهر و اعتراض اقتصادی بود. به همین دلیل این اعتراضات بیشتر در نواحی محرومتر صورت گرفت. در حالیکه اعتراضات ۸۸ بیشتر اعتراضات تحصیلکردگان و طبقه متوسط بود. اما در اعتراضات مهر ۱۴۰۱ به نظر میرسد اصلا همه چیز عوض شده؛ اولا دو موتور اصلی اعتراضات، زنان و دهه هشتادیها هستند. از سوی دیگر، شعارها اصلا شعار اقتصادی نیست و به تعبیری، شعارهای ساختارشکنانهای است که میگوید هیچ امیدی نمیبینیم.
وی با طرح این پرسش که چرا دهه هشتادیهای معترض این اندازه روحیه سازشناپذیر و رادیکال دارند؟ تشریح میکند: واقعیت این است که متولدان دهه شصت، پنجاه و حتی تا حدودی دهه هفتادیها، درگیر زندگی و مشکلات و مصیبتهای آن شدهاند ولی دهه هشتادیها نه اجاره سر ماه دارند، نه مجبورند گوشت کیلویی ۲۰۰ هزار تومانی یا نان سنگک پنج هزار تومانی بخرند، نه مشکل استخدام دارند، نه در محل کار خود به تعدیل نیروی انسانی دچار شدهاند. بنابراین پرسش این است که وقتی هنوز با هیچیک از این مسائل درگیر نشدهاند، این همه نفرت و بغض و کینه آنان از کجا میآید؟
زیباکلام در پاسخ به این پرسش خود توضیح میدهد: به نظر من دلیلش این است که دهه هشتادیها لابد پیش خودشان میگویند گیرم که دیپلم و لیسانسمان را گرفتیم، چه آیندهای، کدام زندگی در انتظار ما است؟ شخصا معتقدم این ناامیدی نسبت به آینده که به هر حال در ذهنشان شکل گرفته، دلیل اصلی طغیان و نارضایتی این نسل است.
این مدرس علوم سیاسی در پاسخ به پرسشی دیگر مبنی بر این که دانشگاه محل فرهیختگی است ولی چرا ادبیات بعضی شعارهایی که در این مکان علمی مطرح میشود، دور از انتظار است، به طوری که هیچکدام از رسانهها هم امکان بازتاب بخشی از این شعارها را ندارند، میگوید: بخش عمدهای از این ماجرا به دلیل احساس سرخوردگی اجتماعی است. همانطور که عرض کردم، دانشجویی که در دانشگاه تهران یا هر دانشگاه دیگری مشغول به تحصیل است، به احتمال قوی دهه هشتادی است و با تمام آنچه که یک دهه هشتادی کشیده، رو به رو است. اجازه بدهید واقعبین باشیم، چه آیندهای برای یک دانشجو تصویر شده است؟! انگار تنها چراغ روشنی که برایش وجود دارد، این است که مهاجرت کند «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم»! در نتیجه، این دانشجو شعارهایش مؤدبانه، فهیم یا متناسب با محیط دانشگاه نیست. مانند یک فنر فشرده شده است که با اندک فشاری فوران میکنند و در فوران خیلی نمیتوان انتظار رفتار درست داشت. اینها به تصمیمها و رفتارهای گذشته برمیگردد که بر آنان اعمال شده است.
پرسش بعدی ما همان است که برخلاف سال ۸۸ که مطالبات معترضان در قالب بیانیه مطرح میشد، چرا در این دوره بعد از گذشت چند هفته از شروع اعتراضها هنوز به متنی تفکربرانگیز که حاوی مطالبات معترضان باشد نرسیدهایم و بیشتر با شعارهای رادیکالی رو به رو هستیم که رفته رفته به رفتارهای رادیکال هم منجر میشود.
زیباکلام نیز معتقد است: بخشی از این وضعیت به دلیل عصبانیت این بچههاست ولی بخشی دیگر اینکه در سال ۸۸ اصلاحطلبان از حداقلی از اعتبار سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند. آنها نزد مردم معتبر بودند ولی متاسفانه حتی آنان را هم کاملا بیاعتبار کردیم. البته بخشی از بیاعتباری آنان هم به دلیل رفتار خودشان بوده ولی به هر حال سال ۸۸ اصلاحطلبان یک اعتبار اجتماعی داشتند اما متاسفانه الان دهه هشتادیها هیچ تفاوتی بین اصلاحطلبان و نظام قایل نیستند.
دکتر سید عباس هاشمی - عضو هیات علمی دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره) - سومین استادی است که با او همکلام میشویم.
او معتقد است، برای تحلیل ادبیات شعارهای معترضان در اتفاقات اخیر لازم است به مباحثی بنیادیتری همچون طبع انسان توجه کنیم.
هاشمی در توضیح این موضوع میگوید: در طبع انسان دو وجه غریزی و فطری فعال است. فطرت، بخش بالارونده وجود انسان است که او را به اصول و مبانی دعوت میکند که از آن با عنوان اعتلای روح یاد میکنیم و البته مابهازای مادی و این دنیایی هم دارد و در اخلاقیات و رفتارهای فردی و اجتماعی اخلاقمدار متجلی میشود. بخش دیگر وجودی انسان غرایز است که چه بسا در برهههای مختلف کشش و جذب بیشتری هم دارد. کشاکش میان این دو وجه رفتارهای انسانی را در طول تاریخی که در کره زمین مستقر شده، تشکیل میدهد؛ به طوری که طبیعیات و غریزیات، انسانها را به سمت انحطاط کشانده و البته هر بار، فطرت دوباره کارکرد خود را فعال کرده و مانع از سقوط کامل انسان شده است.
این استاد دانشگاه با اشاره به اهداف و دلایل شکلگیری انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ یادآوری میکند: انقلاب ایران، دعوت و فراخوانی بود تا شعلههای به محاق رفته فطرت، دوباره احیاء شود. طبیعی است که غریزیات هرگز از میان نمیرود و یک وجه ثابت قضیه است. با این همه انقلاب در رویکردهای خود اصولی را پی گرفت که با ساز و کاری که به طور کلی در جهان، در شکل رفتار فردی و اجتماعی و نیز روابط و سیاست بینالملل مستقر شده متعارض است. سازوکار جاری، متأثر از اصول کلی اخلاق گریز و به اصطلاح رئالیسم ریشه گرفته از منابع پسارنسانسی مثل آثار ماکیاول است که رسما به جدایی اخلاق و متافیزیک از حوزههای مختلف اجتماعی باور دارد.
هاشمی ادامه میدهد: به هر حال انقلاب اسلامی در وجه کلان با نظام نابرابر و ظالمانه بینالمللی از در ناسازگاری در آمد و به دنبال جهانی بوده که سازو کاری اینچنین حاکم بر آن نباشد. طبیعی است محیط پیرامونی ما که سیاست و روابط بینالملل را شکل میدهد، به دنبال تثبیت وضعیت خود و در نتیجه مقابله با انقلابی که با این وضعیت مخالف است، حرکت کرده و میکند. خاموش کردن یکی از مهمترین کانونهای برهم زننده این نظام نابرابر از همان ابتدای پیروزی انقلاب مد نظر بانیان نظام جاری دنیا قرار گرفت. نتیجه اینکه در اتفاقات اخیر، اولین جایی که هژمونی خواستار استمرار وضع جاری سراغ آن رفته، طبیعیات و غریزیات است. از کشش و قدرت جذب غریزیات استفاده کرده تا ندای فطری را به سمت خاموش شدن و دستکم بیتاثیر یا کمتاثیر شدن پیش ببرد.
وی با بیان اینکه موتور متحرک انقلاب اسلامی بوده و تمرکز نظام نابرابر در اتفاقات اخیر نیز برعامه مردم بویژه جوانان و زنان است، اضافه میکند: با توجه به حضور فعال آنان، تمرکز روی تغییر ذائقه، اهداف و آرمانهای این طبقه شدت گرفته است. هر قدر تاثیرگذاری انقلاب اسلامی در تغییر محیط بینالمللی شدیدتر شده، فعالیت آنان هم برای متوقف ساختن این روند بخصوص از طریق تحت تاثیر قرار دادن طبقه جوان که موتور محرک این انقلاب است، شدت گرفته است.
این استاد دانشگاه سپس از نقش مهم رسانهها در اتفاقات اخیر یاد میکند و میگوید: رشد و تنوع وسایل ارتباط جمعی و تکنولوژیهای جدید هم در این زمینه به آنان یاری رسانده است. بنابراین اقداماتی که انقلاب برای جلوگیری از چنین وضعیتی یا ایجاد زمینههای جایگزین انجام داده، تحتتاثیر رشد تکنولوژیهایی که مرز نمیشناسند، و در کشاکشی نابرابر از نظر پشتوانههای مالی و فنی به چالش کشیده شده است. در نتیجه نسلی که با فاصله زمانی از حال و هوای اولیه انقلاب به میدان آمده، با تلاش مضاعف رسانههای پرحجم و همسو با طبیعیات، گاهی در تحلیلها دچار افت دید یا توان شده است. بخشی از این وضعیت، به توان پایین و ضعفهای عملکردی کسانی برمیگردد که در جبهه انقلاب حضور دارند؛ کوتاهیها، گاهی اقدامات نامناسب، پدیده ضد عدالتی همچون اختلاسها و مباحث این چنینی در مواردی بهانههای لازم را برای این وضعیت در داخل جامعه پدید آورده و تشدید کرده است. تمرکز رسانهها بر وجوه طبیعی و غریزی انسان در رسانهها سیری انحطاطی و دور از اخلاق را پدیدآورده که در برخی شعارها در اجتماعات اخیر مشهود است.
هاشمی میافزاید: بخش دیگری از این ماجرا که در ادبیات ناپسند شعارهای معترضان جلوهگر میشود، به حضور بعضی گروههای اجتماعی در داخل کشور برمیگردد که متاسفانه به جای اینکه در جهت اعتلای روح عامه مردم حرکت کنند، تسلیم چنین رفتارها و منشهایی هستند و گاه به صراحت اعلام میکنند که خواستهها و گرایش ذهنیشان را میتوانند و اشکالی ندارد از قالب همین شعارها و افرادی که شاخصهای چنین شعارهایی هستند، به عنوان نمونه، کسانی که در قالب کلی، سلبریتی شناخته میشوند، بیان کرد.
این مدرس دانشگاه معتقد است که این نگرش، تسلیم شدن و کاهش وزن و ایدهآلهای یک جریان فکری به سطوح پاییندست گرایشهای یک جامعه است. بدیهی است که نمیتوان پذیرفت کسانی که در سطوح فرهیختگی قرار نمیگیرند و به جای آن وجوه دیگری مانند ورزش یا بازیگری شاخص هستند، به سردمداران الگوی ذهنی و رفتاری عامه مردم بویژه جوانان تبدیل بشوند و یک گروه فکری با گردن نهادن به چنین وضعیتی، این مساله را توجیه کند.
هاشمی همچنین به بعد دیگری از قضیه هم میپردازد و با بیان اینکه یک سلبریتی، نمیتواند رهبر فکری و الگوی رفتاری باشد، تصریح میکند: اتفاق ناخوشایندی است که بخشی یا جریانی از فرهیختگان برای بقای جریان خود بپذیرند و حتی برنامه ریزی کنند تا کسانی که انتظار فرهیختگی بالایی از آنان نیست، مرجعیت اجتماعی پیدا کنند. این رویکرد در بخشهای روشنفکری ، نوعی اقناع غلط در میان عامه مردم و حتی دانشجویان پدید میآورد مبنی بر اینکه ایرادری ندارد که در زمینه مسائل اجتماعی، پیرو فلان فوتبالیست یا بازیگر سینما باشیم. در حالیکه در حالت عادی ممکن است دانشجو از چنین وضعیتی خجالت بکشد ولی وقتی طرفداران یک جریان سیاسی که خودشان از اقشار روشنفکر و آکادمیک جامعه محسوب میشوند، چنین وضعیتی را توجیه میکنند، در نتیجه قبح چنین مسالهای در میان اقشاری که خود را فرهیخته میدانند، میریزد و فکر میکنند چه ایرادی دارد که فلان بازیگری که سطحی از فرهیختگی از او انتظار نمیرود، مرجع اجتماعی بشود و حتی به این گردن بنهند که در فعالیتهای اجتماعی، آنان را رهبر قرار بدهند و دانشجو پیرو سلبریتی شود. قبح این وضعیت از ناحیه آکادمیک ما و جریانهای تاثیرگذاری فرو میریزد و بایستی در جامعه روشنگری کنند اما به خاطر رسیدن به اهداف سیاسی، به ایجاد یک مرجعیت اجتماعی غلط، تن میدهند.
او با تایید اینکه این وضعیت نوعی باجدهی فرهیختگان به سلبریتیها است، ابراز تاسف میکند: چون آن گروه فکری میداند این مرجعیت اجتماعی(سلبریتیها) در میان جوانان به صورت نابهنجار و نادرستی ، نفوذ و تاثیر اجتماعی دارد، به صورت ماکیاولیستی از آن استفاده میکند تا اهداف خود را با این ابزارها پیش ببرد. با این وصف چنین گروهی دیگر نمیتواند نام خود را روشنفکر بگذارد.
هاشمی در پایان متذکر میشود: نه تنها سلبریتی رهبر نیست، بلکه آن مجموعهای که رهبری او را میپذیرد و میکوشد منویات خود را از دهان سلبریتی بروز و ترویج دهد، یک ناهنجاری شدید اجتماعی را دامن میزند. گرچه این جریان یاد گرفته زیبا بنویسد و صحبت کند ولی محتوای آنچه تبلیغ میکند، یک سم بزرگ اجتماعی است.
پیشتر، محمدرضا مرادی طادی - استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی - نیز در بخشی از یادداشت برای ایسنا در اینباره نوشته بود:
در سطح تبیین روان شناختی میتوان به موضوع «تراکم نفرت» اشاره کرد. شعارها در واقع بازتابی از مطالبات و تمنیّات سوژههای اعتراض و شورشاند. ولی وقتی ناخودآگاه معترضان از نفرت تلنبار شده است، فحش دادن و ناسزاگویی راهکاری میشود برای بیان نهایتِ انزجاری که فرد از شرایط خودش دارد. افراد و اقشار مختلفی که پایگاه اجتماعی خود را از دست دادهاند، هیچ نمایندهای در سطوح مختلف قدرت سیاسی ندارند، شنیده نمیشوند، نادیده گرفته میشوند و دائماً حداقل مطالباتشان بیپاسخ میماند، سوژههایی آکنده از نفرت و خشماند، که مثل همین دعواهای معمول میان دو نفر، میتوانند ناگاه منفجر بشوند و چشمها را ببندند و دهان را بگشایند و آنچه که نباید بگویند، بگویند.
لذا در مقام جمعبندی، مستهجنگویی را در بُعد جامعهشناختی ناشی از تغییر در پایگاه اجتماعی معترضان و حذف نهادهای مدنی واسط میان توده و قدرت از یک سو، و از سویی دیگر، در بُعد روان شناختی برآمده از تراکم نفرت میتوان دانست. بدیهی است که این شعارها ناپسند و زشت و مذموم است و به هیچ عنوان نمیتوان با هیچ تبیین و تفسیری آنها را توجیه کرد، ولی نکتۀ حایز اهمیت این است که: اساساً شعار و شورش معلول است باید علتهای زایندۀ این شرایط را از بین بُرد. پس به فکر اصلاح راهبردها و رویکردهایی باشیم که این شرایط بحرانی را رقم زده است!
انتهای پیام
نظرات