• چهارشنبه / ۱۸ تیر ۱۴۰۴ / ۰۰:۰۱
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404041810617
  • خبرنگار : 71573

مردی که یک عشق داشت

مردی که یک عشق داشت
عکس: ساره دستاران

مهدی اذریزدی بالاترین لذت را در خواندن کتاب یافته بود و به گفته خودش «جنون کتاب» داشت. این موضوع از چشم دیگران هم پنهان نمانده بود. محمدعلی اسلامی ندوشن در این‌باره گفته بود: «من کسی که این‌قدر عاشقانه با کتاب و کاغذ برخورد کند ندیده‌ام. وی با پشتکاری عجیب و با بی‌ادعایی فقط یک معشوق در زندگی داشته است و آن کتاب است.»

 به گزارش ایسنا، مهدی آذر خرمشاهی معروف به مهدی آذریزدی هیچ‌گاه به مدرسه نرفت اما در طول زندگی‌اش بیش از ۳۰ جلد کتاب منتشر کرد که از میان این آثار به غیر از مجموعه‌ معروف هشت‌جلدی‌اش «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»، می‌توان به مجموعه‌ ده‌جلدی «قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن»، «بچه‌ خوب»، «قند و عسل»، «خاله گوهر»، «گربه‌ تنبل»، «گربه‌ ناقلا»، «دستور طباخی و خانه‌داری» (که به عربی نیز ترجمه شده است)، «خودآموز عکاسی»، «خودآموز شطرنج»، «لبخند»، «قصه‌های ساده»، «یاد عاشورا»، «چهل حدیث»، «قصه‌های پیامبران»، تصحیح مثنوی معنوی مولوی، «عاشق کتاب» و «بخاری کاغذی» اشاره کرد که اکثر این آثار بارها تجدید چاپ شده‌اند.

 آذریزدی متولد سال ۱۳۰۰ بود و ۱۸ تیرماه ۱۳۸۸، در ۸۸ سالگی دنیای قصه‌ها را ترک کرد و چهار سال بعد  یعنی ۱۳۹۲ شورای عالی انقلاب فرهنگی بنا بر پیشنهاد شورای فرهنگ عمومی، سال‌روز درگذشت او را «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» نامید و  این روز در تقویم رسمی کشور ثبت شد.

مهدی آذریزدی هیچ‌گاه مدرسه نرفت. در ۵۴ سالگی وقتی برای اولین بار یک کلاس درس دیده بود، نتوانسته بود جلو گریه‌اش را بگیرد. الفبا را از پدر یاد می‌گیرد که موافق رفتن او به مدرسه نبود. پای منبر بزرگ می‌شود و خسته از قصه‌های تکراری، وقتی بعد از بافندگی، در کتابفروشی مشغول به کار می‌شود، می‌بیند که دنیا از خرمشاه هم بزرگتر است.

 محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب «روزها»  درباره دورانی که آذریزدی در کتابفروشی کار می‌کرد نوشته است: «سال دوم من در متوسطه، مقارن بود با آزادی مجامع و مطبوعات که بر اثر رفتن رضاشاه در کشور ایجاد شده بود. کتاب‌های تازه‌ای به بازار می‌آمد و روزنامه‌هایی با اسامی عجیب و مطالبی عجیب‌تر، که تا آن روز به گوش مردم ایران نخورده بود.
از همین زمان بود که پای من به کتابفروشی «میر» باز شد که در بازار «میر» واقع بود، و جوان لق‌لقی لاغراندامی، با قبای بلند، ریش نودمیده، و سر نمره‌ دوزده، متصدی آن بود. موجودی بود نه در زیّ طلبه، ولی چون چندی با کتاب‌های قدیمی درس خوانده بود، حالت طلبه‌وار داشت. این جوان که بعدها در نوشتن کتاب برای بچه‌ها شهرت نمایانی به دست آورد، مهدی آذر بود.
از این پس، از مشتری‌های پر و پا قرص او شدم، و گذشته از رابطه مشتری و کاسب، دوستی و انسی نیز در میان ما برقرار گشت. به‌سرعت این گوشه از شهر در نظر من مهم‌ترین نقطه «شارسان» گشت که لااقل هفته‌ای سه یا چهار بار عصرها به آن سر می‌زدم. تنها خرید کتاب نبود، بلکه محیط و محوطه را دوست می‌داشتم. ساعتی می‌ایستادم و با آذر صحبت می‌کردم. مشتری‌های آشنایی بودند که می‌آمدند. در واقع عصرها در آنجا «پاتقی» تشکیل می‌شد که برای من حکم یک باغ دلگشا را داشت.»

 ندوشن همچنین نوشته است: «آذر به عنوان کتابفروش شناخته نمی‌شد بلکه یک فرد صاحب سبک و یک فرد متفکر بود. فردی که بیشتر از بسیاری از مراجعاتش در کار و اندیشه کتاب بود. من کسی که اینقدر عاشقانه با کتاب و کاغذ برخورد کند ندیده‌ام. وی با پشتکاری عجیب و با بی‌ادعایی فقط یک معشوق در زندگی داشته است و آن کتاب است و تمام عشق‌ها و آرزوهای خود را یک‌کاسه کرده و در دامن این معشوق نهاده.»

نام آذر یزدی همیشه با «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» همراه است. او گفته بود نه شهرت می‌خواسته است و نه پول. فقط نوشتن برای بچه‌هایی که کتاب نداشتند برایش مهم بوده است و برکت کار را به‌خاطر اخلاصش می‌دانست.  اولین جلد مجموعه را سال ‌۱۳۳۵ منتشر می‌کند که کار بازنویسی‌اش با استقبال مواجه می‌شود. خانلری به مدیر انتشارات امیرکبیر می‌گوید: «کار خوبی است، بگویید ادامه بدهد.»

البته در سال‌های پایانی عمر خود کار نمی‌کرد. او در دیداری  در سال ۸۳  در این‌باره گفته بود، از وقتی چند سالی به‌خاطر یک واژه، چاپ کتاب «گربه‌ تنبل»اش با وقفه مواجه شد، دلسرد شده است. فکر می‌کرد بنویسد که چه شود؟ دوباره چند سالی معطلی و تغییری ناخواستنی؟!

بزرگترین لذت زندگی آذریزدی، خواندن کتاب بود؛ می‌گفت: «هراسم از این است که عمرم به‌پایان برسد و حسرت کتاب‌های نخوانده را با خود به‌همراه داشته باشم.» در واقع، تنها لذت زندگی‌اش، کتاب خواندن بود و گفته بود: «سرم را که توی کتاب می‌کنم، مثل یک آدم مست، دنیا روی سرم خراب می‌شود. این تنها لذتی است که می‌شناسم.»

 علاقه‌اش به کتاب به گونه‌ای بود که مثلا اگر ‌۵۰۰هزار تومان بن کتاب می‌گرفت، ‌۵۰۶هزار تومان کتاب می‌خرید؛ کتاب‌هایی را که لازم داشت؛ مثل فرهنگ لغت. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «برای خرید مواد غذایی چیزی را می‌خرم که پایین‌ترین قیمت را داشته باشد و مابقی پول را کتاب می‌خرم؛ زیرا که می‌توانم برنج نیم‌دانه بخورم؛ ولی نمی‌توانم از خرید کتاب صرف نظر کنم. تمام وقتم را کتاب می‌خوانم و همان لذتی را که مردم از انواع لذایذ زندگی می‌برند من در کتاب خواندن احساس می‌کنم.»

او در سال‌های پایانی زندگی‌اش کتابخانه‌اش را اهدا کرد. می‌گفت: «در زندگی خود اشتباه کرده‌ام؛ زیرا که علاقه به هرچیزی اندازه و حدی دارد و زندگی من از آن جهت که جنون کتاب داشته‌ام یکطرفه و یکسویه بوده است. خود را از لذایذ زندگی اجتماعی و خانوادگی و غیره محروم کردم؛ زیرا به این مساله توجه نداشتم که هر چیزی در حد تعادلش خوب است و کتاب خواندن نیز از این مقوله مستثنا نیست. زندگی من مثل خیابان یکطرفه است که راهی به برگشت ندارد و در حال حاضر به پایان راه رسیده است.»

  دغدغه معیشت، چاشنی همیشگی زندگی او بود حتی در روزهای پایانی زندگی‌اش. می‌گفت از زندگی طلبکار است و به هیچ‌کس بدهی ندارد؛ «همش خدمت کردم، همیشه صرفه‌جویی کردم و سوختم. هرگز جز مهمانی و این‌جا [خانه فرزندخوانده‌اش]، غذای خوب نخوردم. لباس خوب نپوشیدم. بعضی‌ها به‌خاطر صرفه‌جویی می‌گویند خسیس‌ام، اما وقتی درآمد ندارم، صرفه‌جویی می‌کنم. ولی بدنام نشدم، بدی نکردم و الهی شکر!»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha