• شنبه / ۲۸ تیر ۱۴۰۴ / ۰۶:۳۰
  • دسته‌بندی: رسانه
  • کد خبر: 1404042816958
  • خبرنگار : 71442

متنی آهنگین و رادیویی برای ساعد باقری

ناشنیده‌هایی از شاعر سرود ملی ایران

ناشنیده‌هایی از شاعر سرود ملی ایران

ساعد باقری ـ شاعر، گوینده، سراینده سرود ملی جمهوری اسلامی ایران و مجریِ برنامه‌های ادبی و عرفانی رادیو ـ یکی از نامداران عرصه «صدا» بود. لحن گرم و دلنشین او در خوانش درست متون کهن فارسی زبانزد خاص و عام بود و با وجود تولید و پخش آنها در سال‌های دور، هنوز هم بازپخششان در رادیو، شنونده و علاقه‌مند دارد.

به گزارش ایسنا، محمدباقر رضایی ـ نویسنده و فعال رسانه‌ای ـ در سلسله مطالبش درباره مفاخر، مشاهیر و پیشکسوتان رادیو (که قرار است در کتابی با عنوان «ماندگاران عصر صدا» منتشر شود و اکنون هم در حال آماده سازی است)، این بار به سراغ «ساعد باقری» رفته است.

ساعد باقری سال‌هاست در رادیو نیست اما برنامه‌هایش هنوز هم شنونده دارد و تکراری پخش می‌شود.

رضایی در یادداشتی همراه این دل‌نوشته، تاکید کرده که متن آهنگینش درباره ساعد باقری، فقط اختصاص به حضورش در رادیو دارد، به هیچ وجه شامل مشاغل دیگرش در بیرون از رادیو، حتی زندگی خصوصی و روابط و مناسبات سیاسی و اجتماعی او نمی‌شود.

به گفته رضایی، این مطلب ادای دینی است به این چهره فراموش نشدنی رادیو، که سالها با برنامه‌هایش لذتِ عرفانیِ ماندگاری به شنونده‌ها داد و نام خود را در دل آنها حک کرد.

یادواره آهنگین محمدباقر رضایی درباره ساعد باقری، اختصاصی به مخاطبان ایسنا تقدیم شده است که بدین شرح است:

یادواره برای گوینده‌ای که کمرش در راه فرهنگ خم شد (در ۱۲ پرده)


«پرده اول:

آن از سلاله‌ی عرفا و ادبا
آن جفا کشیده از بعضی رفقا
آن استاد مناجات های عارفانه
آن سراینده‌ی اشعار عاشقانه
آن که همیشه با سهیل محمودی دیده می شد
و شعرهای متفاوتی از او شنیده می شد.
نمره اش در" اثرگذاری" بیست بود
و نامش اغلب در صدر هر لیست بود.
اما دریغ!! مجریِ ایام اضطراری شد
و بهره بردن از توانش، سیاسی شد.
هر مدیری نفوذ بیشتر داشت،
تیتر زد: "ساعد باقری به کار دعوت شد!"

پرده دوم:

برنامه اش را اگر می شنیدی، سیر نمی شدی
و اگر در کنار خودش بودی، پیر نمی شدی.
گنجینه‌ی متون کهن بود
و دانشش درین زمینه مبرهن بود.
هرگز در گفتارهای رادیویی اش کلمه‌ی خارجی نبود
و هر چه بود، کلمات و نکته های داخلی بود.
رادیو، مانند او را بسیار کم داشت
و حتی می توان گفت اصلا نداشت.
خواندن متون کهن برایش مثل آب خوردن بود
و درست خوانی اش برای شنونده ها، اوجِ حظ بردن بود.
با صدا و سوادش، تاثیر پیام را چند برابر می کرد
و آنهایی را که شنونده اش بودند آگاه تر می کرد.
هنوز هم تکرار برنامه هایش شنیدنی ست
و در همیشه ی تاریخ، ماندنی ست.
بهترین برنامه اش "حکایتی قولی غزلی" بود
که لذت شنیدنش ابدی و ازلی بود.

پرده سوم:

استادِ بَلاغت بود
و کلامش ترنّم تَلاوت بود.
قدرت شاعری اش در شهرتِ مجری گری اش گم شد
و با اجراهای عارفانه اش عشقِ مردم شد.
همت اش معرفی آثار داخلی بود
و مبارزه با نمادهای خارجی بود.
معتقد بود زبان و ادب فارسی گنج است،
اما شنیدن برخی برنامه های فرهنگی رنج است!
و می گفت: ما هیچ کداممان هوای زبان فارسی را نداشتیم!
در حالی که باید این زبان را در معرض چشم و گوش مردم می گذاشتیم.
و می گفت: مردم باید متون خوبِ کهن را می خواندند و می شنیدند
و لذت توصیه های بزرگان را در عمل می چشیدند،
اما ما فقط متن های ترجمه در اختیارشان گذاشتیم
و گرته برداری ها را رواج دادیم
و اینگونه بود که زبان تخریب شد!

ناشنیده‌هایی از شاعر سرود ملی ایران

پرده چهارم:

اولین جرقه های آشنایی اش با رسانه ها، در زمان سربازی زده شد.
در دوران خدمت نظام، عضو گروه سرود پادگان بود.
یک روز که سرودی اجرا کردند، افسر وظیفه ی گروهان که سردبیر رادیو ارتش هم بود پرسید: شعر این سرود از کدام شاعر بود؟
او با غرور جوانی اش پاسخ داد: از خودم بود جناب سروان!
افسر وظیفه تحسین و تشویقش کرد و گفت: شعرهاتو بیار بخونم!
او تعجب کرد و بال درآورد
و اسم افسر را روی لباس اش خواند: وظیفه سید حسن حسینی.
با خجالت پرسید: ببخشید، شما همون سید حسن حسینیِ شاعر هستید؟
وقتی بله شنید، از خوشحالی نمی دانست چه بگوید.
افسر وظیفه او را برای شرکت در جلسات شعرخوانیِ حوزه دعوت کرد.
بعد از آن، آشنایی های گوناگون به وجود آمد: نوشتن و سرودن برای رادیو ارتش که یک رادیوی فرعی بود، قرار گرفتن در جمع علاقه مندان شعر، رو در رو شدن با شاعرانی مثل قیصر و سهیل!
و از پادگان جیم شدن و رفتن به هر جا که محفل شعرخوانی بود.

پرده پنجم:

بعد از مرخص شدن از خدمت نظام، روزی شنید در جایی مراسم شعرخوانی برپاست و استاد "مهرداد اوستا" هم می آید.
برای دیدن استاد، سر از پا نمی شناخت.
با پای جان به آنجا رفت و مهرداد اوستا را از نزدیک دید.
اوستا به او گفت برو بالا شعری بخوان!
رویَش نمی شد، اما به اصرار استاد بالا رفت و شعری خواند.
تشویق بود و تحسین!
یکی از مدیران رادیو آنجا بود و از کسی پرسید: اسم این شاعر جوان چیست؟
گفتند ساعد باقری.
به همراهش گفت: صدای این جوان خیلی مناسبِ رادیوست. ببین اگر سوادی هم دارد، به دفترم دعوتش کن شاید به کارمان بیاید.
چند روز بعد که سرِ قرار رفت، در تست صدا رد شد!
کارشناسان رادیو گفتند: صدایش لهجه دارد و مناسب رادیو نیست.
آن مدیر، او را در بخش های پژوهش، نویسندگی و ویراستاری مشغول کرد و هر سال برای تست صدا می فرستاد.
شش هفت سال طول کشید تا بالاخره برای گویندگی قبول شد(از بس که تمرین کرد تا لهجه اش  را کنترل کند).
بعد از آن، برنامه پشتِ برنامه بود که گویندگی اش را به او سپردند و باعث شهرتش شدند.
شده بود اولین گزینه برای اجرای برنامه های ادبی و عرفانی.
خصوصا در ماه های محرم و رمضان!

پرده ششم:

در یکی از برنامه های ادبی‌اش گفت: "هوشنگ ابتهاج(سایه)، خداوندگار غزل فارسی معاصر است"۰
مدیر آن زمان احضارش کرد که: "مگر نمی‌دانی این شخص توده‌ای بود؟"
از این همه بلاهت، زبانش بند آمد.
سرِ ماه، دوازده هزار و هشتصد تومان حقوق ماهیانه اش را ندادند و گفتند: جریمه آن گفتار است!

پرده هفتم:

چندین سال بعد از آن که در رادیو پراکنده کاری کرد، به سبب لیاقت و سوادش مدیر گروه کودک شد.
برنامه "شب بخیر کوچولو" یادگار دوران مدیریتی اوست.  
مریم نشیبا اگر قصه گوی معروفی شد، به پیشنهاد و سعی او بود.
نشیبا می‌گوید: یادم می آید سال ۶۹ که من لوزه ام را عمل کرده بودم، آقای ساعد باقری طرح برنامه شب بخیر کوچولو را ریخته بودند. انگار تست هایی هم برای گویندگی این برنامه گرفته بودند و به نتیجه ای نرسیده بودند.
وقتی به من برای تست گرفتن پیشنهاد دادند عرض کردم الان مشکل حنجره دارم و نمی توانم.
گفتند مساله ای نیست چند روز صبر می کنیم.
چند روز صبر کردند تا وضعیت حنجره من بهتر شد.
رفتم به استودیوی میدان ارگ و قصه ی نمونه ای را که داده بودند برایشان خواندم.
آقای باقری همان موقع گفتند: " این گوینده همان کسی است که می خواستیم".
به خودم تبریک گفتم و خدا را شکر کردم.

پرده هشتم:

با شنیدن غلط خوانیِ برخی از گوینده ها، حرص می خورد.
این حرص و جوش ها در وجودش سم تولید می کرد و باعث بیماری اش می شد.
تعریف می کند: یکی از گوینده ها در وقتی پُرشنونده در حالِ خواندن غزلی از سعدی بود.
رسید به این بیت: رنجور عشق، بِه نشود جز به بوی یار /  ور-- رفتنی ست، جان ندهد جز به نام دوست!
آن گوینده، مصرع دوم را به گونه ای ادا کرد که یعنی رنجور عشق در خورِ ور رفتن است!
اینگونه خواند: "وررفتنی ست، جان ندهد جز به نام دوست"!

ناشنیده‌هایی از شاعر سرود ملی ایران

پرده نهم:

سعید بیابانکی شاعر، سال‌ها قبل در واکنش به حضور برخی مجریانِ کم سواد ولی پُرمدعا، خاطره ای تعریف کرد.
می گفت: یک روز داشتم از استودیوی برنامه "راه شب" رادیو ایران بر می گشتم.
در حالِ بیرون رفتن از رادیو، ساعد باقری را دیدم که در حال آمدن برای اجرای برنامه بود.
گفتم: دیو چو بیرون رود فرشته در آید.
گفت: استغفرالله!
پیشِ خودم گفتم برخی از مجریان بی سواد و حرّاف رسانه باید اجراهای این مرد را ببینند و با رسانه خداحافظی کنند!

پرده دهم:

غمی پنهان در چهره اش بود
و خنداندنش کار هر کسی نبود.
رضا خضرایی گوینده پیشکسوت رادیو در جشنواره زیباکنار با او و سعید یوسف نیا هم اتاق بود.
آنها روزها در میان شرکت کنندگان جشنواره می پلکیدند و با برنامه های متنوع جشنواره، روز را به شب می رساندند.
اما شب برای آنها، تازه آغاز زندگی بود.
بهروز رضوی، فرهنگ جولایی، داوود جمشیدی، جمشید جم، جواد مانی و دیگر باحال های رادیو، دور هم جمع می شدند و حکایت و قول و غزل جاری بود.
خضرایی تعریف می کند: ما با ساعد می نشستیم و تا نزدیکی های صبح با او بحث می کردیم و می آموختیم.
یک شب که ساعد غمگین بود، از اتاق بیرون رفتیم تا کنار ساحلِ آنجا هوایی بخوریم.
توی راه، سید امیر کطاییان، طناز معروف رادیو به ما ملحق شد.
تا چهره غمگین ساعد را دید، شروع کرد به رقصیدن و جوک گفتن و نکته پرانی.
ساعد از حرکات و لطایف حاج امیر، آنقدر خندید که به پهنای صورتش اشک می ریخت.
اشک هایش از شدت خنده بود.
خضرایی اضافه می کند : هیچ کدام از ما تا آن موقع خنده های ساعد را به آن صورت ندیده بودیم. با تمام هیکل چاقش می لرزید و می خندید و صورتش خیس شده بود.

پرده یازدهم:

در مراسمی که برای تقدیر از او بر پا شده بود، بعد از توجهِ غیرمنتظره‌ی حضار و بعد از تقدیر و ستایشی که سخنرانان از او کردند، حرف جالبی زد.
گفت: ذوق مرگ شدم به خدا!
راستش ما هنوز آنقدر عارف نشده ایم که این حرف ها هیچ تاثیری رویمان نداشته باشد!
در این شرایط، سخنانی که رنگ و بوی لطف و محبت و دوستی دارد، چرا مرا خشنود نکند!

پرده دوازدهم:

مردی بلیغ بود
و تلاشش برای زبان، بی دریغ بود.
رسالت برای بَلاغت داشت
و اجرایش حالت عبادت داشت.
نشان دادن زیبایی زبان فارسی، هدفش بود
و این، نه کارِ گِل، که کار دلش بود.
در نقل مطالب، جسارت داشت
و در بیان حقایق بصیرت داشت.
با غرور و تکبّر بیگانه بود
و در خاکساری و فروتنی یگانه بود.
کمرش در راه فرهنگ خم شد
و هر کس عکسش را دید دچار ماتم شد.
هر جا هست، خدا نگاهش کند
و بهترین ها را شامل حالش کند.
آمین یارب العالمین»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha