به گزارش ایسنا، جواد بخشی الموتی، استاد دانشگاه در یادداشتی با این عنوان در روزنامه صبح نو نوشت: تصمیم کابینه نتانیاهو برای اشغال کامل غزه فراتر از یک اقدام نظامی محدود و نمادی از فروپاشی نهایی نظام بینالمللی مبتنی بر حاکمیت ملی و مرزهای شناخته شده است. همچنین با حضور دو دشمن قدیمی یعنی ارمنستان و آذربایجان در کاخ سفید و اجازه کنش ضدنظم کنونی به آمریکا در مرزهای این دو کشور و تحولات دیگر در سوریه، اوکراین و ادعاها در خصوص پاناما، کانادا و گرینلند، به خوبی این انگاره را تایید میکند که تحولات کنونی با رخدادهای سالهای گذشته تفاوتهای بنیادینی دارد. آنچه امروز در غزه رخ میدهد، پیشنمایشی از جهانی است که در آن قدرت عصیانگر بر قانون پیروز شده و مفهوم حاکمیت ملی هر روز بیشتر رنگ میبازد.
آنچه در غزه شاهد هستیم تجسم عینی نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما، اما نه در معنای پیروزی لیبرال دموکراسی، بلکه در معنای بازگشت به وضع طبیعی هابزی است. ترامپ با حمایت از اشغال غزه، همزمان با ادعاهای الحاقی کانادا، گرینلند و کانال پاناما، عملاً اعلام کرده که دوران پس از جنگ سرد پایان یافته و حالا زمان بازگشت به منطق امپراتوری است. این امر نه تنها پایان نظم لیبرال بینالمللی، بلکه آغاز عصر جدیدی از «سلطهگری نئوامپریال» است که در آن هیچ قانون بینالمللیای قابل احترام نیست. در عصر نئوامپریالیسم حتی ارزش های سست و شکننده لیبرالیسم مورد توجه نخواهد بود و قدرت هژمون برای بقای خود از هر ابزاری برای حفظ سلطه بهره خواهد برد.
تصمیم کابینه نتانیاهو برای اشغال کامل غزه فراتر از یک اقدام نظامی محدود و نمادی از فروپاشی نهایی نظام بینالمللی مبتنی بر حاکمیت ملی و مرزهای شناختهشده است. همچنین با حضور دو دشمن قدیمی یعنی ارمنستان و آذربایجان در کاخ سفید و اجازه کنش ضدنظم کنونی به آمریکا در مرزهای این دو کشور و تحولات دیگر در سوریه، اوکراین و ادعاها در خصوص پاناما، کانادا و گرینلند، به خوبی این انگاره را تایید می کند که تحولات کنونی با رخدادهای سالهای گذشته تفاوت های بنیادینی دارد. آنچه امروز در غزه رخ میدهد، پیشنمایشی از جهانی است که در آن قدرت عصیانگر بر قانون پیروز شده و مفهوم حاکمیت ملی هر روز بیشتر رنگ می بازد.
اول: تئوری هژمونی و بازگشت به جنگل هابزی
آنچه در غزه شاهد هستیم تجسم عینی نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما، اما نه در معنای پیروزی لیبرال دموکراسی، بلکه در معنای بازگشت به وضع طبیعی هابزی است. ترامپ با حمایت از اشغال غزه، همزمان با ادعاهای الحاقی کانادا، گرینلند و کانال پاناما، عملاً اعلام کرده که دوران پس از جنگ سرد پایان یافته و حالا زمان بازگشت به منطق امپراتوری است. این امر نه تنها پایان نظم لیبرال بینالمللی، بلکه آغاز عصر جدیدی از «سلطهگری نئوامپریال» است که در آن هیچ قانون بینالمللیای قابل احترام نیست. در عصر نئوامپریالیسم حتی ارزش های سست و شکننده لیبرالیسم مورد توجه نخواهد بود و قدرت هژمون برای بقای خود از هر ابزاری برای حفظ سلطه بهره خواهد برد.
نسل کشی در غزه با این منطق قابل فهم است. تلاش برای پایان تاریخ یک ملت با هدف ایستایی قدرت هژمون که به دست رژیم دست نشانده در منطقه باید صورت بگیرد. البته این مدل در باقی نقاط جهان و غرب آسیا نیز مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت.
دوم: پارادوکس قدرت و ضعف همزمان رژیم اسرائیل
تصمیم نتانیاهو برای اشغال غزه پارادوکسی عجیب را آشکار میکند: رژیم اسرائیل پس از ۲۲ ماه جنگ نتوانسته گروگان ها را آزاد کند. در این ماه ها اسراییل حتی دست به اقدام زمینی هم زده، اما موفق نبوده است. این شکست راهبردی اسرائیل را وادار به انتخاب گزینه «همه یا هیچ» کرده است. اما این انتخاب خود نشانهای از ضعف راهبردی است، نه قدرت.
اگر از فضاسازی رسانه ای و پروپاگاندای اسراییلی ها بگذریم، در واقع اشغال غزه تلاشی ناامیدانه برای تبدیل شکست تاکتیکی به پیروزی استراتژیک است که احتمالاً به فاجعهای بزرگتر منجر خواهد شد. نتانیاهو با نادیده گرفتن نظرات ارتش و مخالفتهای داخلی، عملاً خود را در موقعیت دیکتاتوری قرار داده که برای بقای سیاسی خود حاضر به ریسک کردن است.
سوم: شکست غرب و ظهور شرق
واکنشهای بینالمللی به این تصمیم عمق بحران هویتی غرب را نشان میدهد. در حالی که متحدان سنتی آمریکا مانند استرالیا و فرانسه به شدت این اقدام را محکوم کردهاند، واشنگتن همچنان از تلآویو حمایت میکند.
این شکاف فرصتی بینظیر برای قدرتهایی مانند چین و روسیه فراهم آورده تا خود را بهعنوان محافظان قانون بینالملل معرفی کنند. چین اکنون به شیوهای ماهرانه از بحران غزه برای تقویت موقعیت خود در جهان سوم استفاده میکند.
در وضعیت کنونی اقدامات نتانیاهو در غزه بویژه طرح اشغال آن دیپلماسی غربی را به لبه پرتگاه برده است؛ تمامی تلاش ها حتی شناسایی دو دولتی فرانسه در هفته های گذشته نیز نتوانسته است بحران غزه که در ماههای گذشته ملل غربی را هم در مخالفت با ظلم به صحنه آورده است را حل نماید. در چنین شرایطی رژیم اسراییل به پاشنه آشیل غرب در مواجهه با شرق تبدیل شده است.
چهارم: آینده ناپایدار منطقه
تصور اینکه میتوان ۲.۳ میلیون فلسطینی را از نقشه جهان محو کرد، خطایی راهبردی محسوب میشود که تبعات آن تا دههها منطقه را درگیر خشونت نگه خواهد داشت.
همانطور که کوچاندن این مردم به صحرای سینا و طرح های مشابه شکست خورد، اشغال غزه نیز نه تنها مسئله فلسطین را حل نمیکند، بلکه آن را به بحرانی تبدیل میکند که نسلهای آینده منطقه را گرفتار خواهد کرد. در این فضا، گروههای مقاومت بیشتری شکل خواهند گرفت و چرخه ایستادگی و مبارزه عمیقتر خواهد شد.
اسراییل با این اقدامات بی ثباتی را در کل منطقه گسترش خواهد داد که ثمره آن چیزی جز شکست و تزلزل در منافع حامیان غربی و عربی آن نخواهد بود.
آنچه امروز در غزه میگذرد نه پایان یک جنگ، بلکه آغاز دورهای جدید از بینظمی جهانی است که در آن اصل حاکمیت ملی معنای خود را از دست داده و قانون جنگل بر قانون بینالمــلل چیره شده است.
انتهای پیام
نظرات