به گزارش ایسنا، در این نشست، جواد کلاته عربی، مؤلف کتاب «تو عاشق شدی» گفت: چون در کتاب به عملیاتهای متعددی پرداخته شده است، اولین تلاشم این بود که در جریان وقایع به درک روشنی برسم. سپس این درک را منسجم و نزدیک به واقعیت در قالب روایت ارائه کردم تا خواننده هم بتواند تصویری ملموستری از فضای نبردها در ذهن داشته باشد.
وی اظهار کر: در بسیاری از بخشهای کتاب، توضیحات و یادآوریهای سردار صابری راوی کتاب، جزئیات را روشنتر کرد و همین موضوع باعث شد که روایتها با دقت بیشتری شکل گرفتند و از کلیگویی فاصله گرفتیم.
کلاته عربی همچنین با اشاره به نام کتاب توضیح داد: انتخاب «تو عاشق شدی» چند دلیل خاص دارد و مخاطبان با خوانش کامل اثر متوجه این دلایل خواهند شد. سعی کردم عبارتی ساده و در عین حال گویا انتخاب کنم که هم ماهیت کتاب و هم استمرار نبردهای روایتشده را برای خواننده واضح باشد.
در ادامه این نشست، محمد قاسمیپور، کارشناس و منتقد با اختلافنظر درباره تاریخ شفاهی اشاره کرد و گفت: در متنی که میخوانیم، گویا نویسنده دیگری نیست؛ خودِ راوی سخن میگوید و خودش را روایت میکند. در گوشه تابلوی برنامه، عبارت «خاطرات شفاهی» درج شده است که نشان میدهد این خاطرات به صورت گفتاری بیان و ثبت شدهاند و کتاب روح خاطرات شفاهی را حفظ کرده است. برخی معتقدند باید خاطرات شفاهی را زیباتر و ادبیتر کرد تا مخاطب لذت ببرد؛ برخی دیگر اصرار می کنند روایتِ راوی به همان صورت شفاهی و اصیل حفظ شود و مسئله اصلی، حفظ اصالت روایت است.
وی یادآور شد: در یکیدو دهه اخیر، ذائقه مخاطبان به خاطرات «زیباسازیشده» عادت کرده است؛ طوری که بعضی اوقات، خاطره به داستان تبدیل میشود و فاصلهای با زبان راوی ایجاد میکند. از این نظر کار نویسنده کتاب و همکارانشان ارزشمند است چون به اصالت روایت وفادار ماندهاند. این موضوع برای من هم که در جبهه مدافع مستندات هستم، ارزشمند است.

در بخش دیگر این نشست، سردار سیروس صابری، راوی کتاب تو عاشق شدی گفت: پیش از شروع عملیات کربلای5 میدانستیم که احتمالاً عملیات موفقیتآمیزی نخواهد بود. دستم را روی عکس هوایی منطقه گذاشتم و فاتحه خواندم. وقتی از من پرسیدند چه کار میکنی؟ گفتم دارم فاتحه میخوانم، چون احتمال دارد در این نقطهای که دستم را گذاشتهام محاصره شویم.به من گفتند که هفت هشت تیر بیشتر آرپیجی نداریم و نوار تیربارم حدوداً صد فشنگ بیشتر ندارد؛ عملاً مهمات دیگری در اختیار نداشتیم. از سنگر بیرون آمدم و سرم را به سجده گذاشتم.
وی ادامه داد: در آن حال با خود میگفتم: «خب، از خدا چه بخواهم؟» بعد این فکر آمد که «خدایا، اگر این جماعت کشته شوند، تو تا دلت بخواهد پرستنده داری؛ چند میلیارد مسلمان دیگر هست.» در دل من جز امید به خدا چیزی نبود. در همان حال گفتم «خدایا، شکرت.» وقتی سرم را از سجده بلند کردم، دیدم رزمندگان با چند تیربار دستشان بهسختی از دشت سمت ما میآمدند، اما پرپر میشدند. حدود یکسوم آنها به ما رسیدند؛ مهمات به ما رسید و ادامه عملیات ممکن شد.

سردار صابری گفت: کتاب را به برادرم شهید سعید صابری که در عملیات کربلای ۵ شهید شد تقدیم کردم.او چهار سال از من کوچکتر و رفیق دوران کودکیام بود. به سرش ترکش خورده بود و مغزش کمی آسیب دیده بود، لکنت پیدا کرده بود و پای چپش خوب کار نمیکرد. نمیخواستم او را به عملیات ببرم و گفتم با این وضعیت نمیتوانی بیایی؛ اما او گفت: «اگر نبری، من میروم به گردانهای دیگر.» بچهها کمکش میکردند که لباس و پوتینش به تن کند و او را همراهی کنند. در جریان عملیات مفقود شد و پیکرش برنگشت. بعد از پاکسازی منطقه از دست دشمن، به محل بازگشتم و منطقه را دیدم، اما چیزی نیافتم. برخی از دوستان گفتند که شهید شده است.
انتهای پیام
نظرات