به گزارش ایسنا، در این نوشتار که در اختیار ایسنا قرار گرفته است،آمده است:ملت ایران و نیروهای مسلح اعم از ارتش سپاه و بسیج مردمی از همان اولین لحظات شروع جنگ تحمیلی در شهریور ماه ۱۳۵۹ تا خاتمه آن در عملیات های مستمر و کوبنده، با اتکا به خدا و ارادهای راسخ، در بدترین شرایط و فشارهای سیاسی- اقتصادی از سوی استکبار جهانی توانستند با همت مردان بیادعا و پاکباز عرصه عشق، جنگ هشت ساله تحمیلی را به سرانجامی که حقوق ملت ایران تأمین شود، برسانند و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک میهن عزیزمان ایران اسلامی زیر پای دشمن باقی بماند.
بین این نیروها، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با فعالیتها و اقدامات مؤثر متعددی از جمله حملات آفندی به تأسیسات، تجهیزات و ادوات زرهی دشمن در مناطق اشغالی و در عمق خاک عراق، پشتیبانی از نیروهای سطحی در زمین و دریا، جابجایی نیرو از دورترین نقاط کشور به مناطق عملیاتی جنوب و غرب، تخلیه مجروحان، اسکورت ناوگان کشتیهای تجاری و نفتکشها در خلیج فارس و... توانست بدون هیچ ادعایی، با تقدیم صدها شهید در کنار شهدای دیگر ماموریت و وظیفه خطیر خود را نسبت به نظام اسلامی و سرزمین ایران اسلامی به خوبی انجام دهد.
امروز گرچه سالها از پایان دفاع مقدس گذشته، اما به جرأت میتوان گفت هنوز گوشه کوچکی از رشادتها و سبک و مرام زندگی قهرمانان آن دوران که خود میتواند درسی برای آیندگان و نسل امروز باشد مطرح و تبیین نشده است. از این رو بر خود تکلیف دیدیم که به مناسبت سالگرد شهادت یکی از این دلاوران عرصه مقاومت، ایثار و شهادت، شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی گوشه کوچکی از زندگینامه و رشادتهای این دلاور مرد ایران زمین، را بازگو نماییم.
شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب حسینی(ع) پرورش یافت، مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگیاش موجها در برداشت. مرد وارستهای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت، رزمندهی دلاور میدان جنگ و مبارزی سترگ با نفس امارهی خویش بود. از آن زمان که خود را شناخت، کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود.
آغاز راه
عباس بابایی در چهارم آذرماه ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ابتدائی را در دبستان دهخدا و دوره متوسطه را در دبیرستان نظام وفای این شهر طی نمود. شهید بابایی از هوش و ذکاوت خاصی برخوردار بود و در سال ۱۳۴۸در رشته پزشکی پذیرفته شد.
ورود به ارتش
در سال ۱۳۴۸ علیرغم قبولی در رشته پزشکی با توجه به علاقه بسیاری که به پرواز و اوج گرفتن در آسمان ها داشت، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی خلبانی برای تکمیل دوره آموزشی به کشور آمریکا اعزام گردید.
وی با پشتوانه مذهبی قوی و ایمان نیرومندی که داشت، در مدت اقامت در آمریکا هرگز جذب مظاهر و زرق و برق پر فساد غرب نشد و با موفقیت دوره آموزش خلبانی هواپیمای شکاری را به اتمام رساند و پس از مراجعت به وطن در سال ۱۳۵۱ با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول به خدمت مشغول شد.
با ورود هواپیماهای مدرن و پیشرفته اف-۱۴ به نیروی هوایی، عباس که جزء خلبانان تراز اول و ماهر نیروی هوایی و از ذکاوت و تیز هوشی خاصی برخودار بود برای دوره آموزشی اف-۱۴ انتخاب و با همان مهارت همیشگی آن را به پایان رساند.
فعالیتهای سیاسی و مذهبی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
با اوجگیری مبارزات مردم قهرمان ایران علیه رژیم ستمشاهی، به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوائی، در جمع سایر پرسنل متعهد ارتش به مبارزه علیه نظام شاهنشاهی پرداخت.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری انجمنهای اسلامی در ارتش، ویژگیهای فردی و شخصیتی و جهد مذهبی و پایبندی او به مسائل اعتقادی و مواضع دفاعی او در مقابل انحرافات سبب گردید که به سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هشتم شکاری اصفهان انتخاب شود.
سال ۵۸ برای عباس، سال پرکاری بود. نابسامانیها بسیار، القائات انحرافی و دسیسههای گروهکهای منافقین که با طرح انحلال ارتش قصد از همپاشی نیروهای مسلح را داشتند کار را سخت کرده بود، اما او با بینش و درک عمیق خود و نیروهای مؤمن و انقلابی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
فعالیتها و مسئولیتها بعد از ورود به صحنه دفاع مقدس
با شروع تجاوزات رژیم بعثی عراق، عباس کمکم از انجمن اسلامی فاصله گرفت و وارد عرصه دفاع مقدس شد. او با دارا بودن تعهد، ایمان و تخصص و مدیریت اسلامی، در پایگاه هوایی اصفهان چنان درخشید که مسئولین وقت نیروی هوایی در تاریخ هفتم مردادماه ۱۳۶۰ درجه او را از سروانی به درجه سرهنگ دومی و در نهم آذرماه ۶۲ ضمن ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیاتی فرماندهی نیروی هوائی منصوب نمایند.
نقش آفرینی در عملیاتهای مهم دوران هشت سال دفاع مقدس
عباس با بیش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم عمر پربرکت خویش را در طول سالهای جنگ تحمیلی و یا قرارگاههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری نمود و به همین خاطر او چهره آشنای رزمندگان ارتش، سپاه و بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاههای عملیاتی بود. تنها از سال۱۳۶۴ به بعد بیش از شصت مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
شهادت
در هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سرکوب و دفع تجاوزات دشمنان انقلاب اسلامی، به درجه سرتیپی مفتخر گردید، اما آن قدر خاکی بود که کمتر کسی او را با این درجه دیده بود.
در همان سال نامش برای سفر حج نوشته شد. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود اما ناگهان در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد گفت: «مکه من این مرز و بوم است. مکه من آبهای گرم خلیج فارس و کشتیهایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل میتوانم خودم را راضی کنم». خانواده را فرستاد اما خودش نرفت. در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت:«انشاء الله خودم را تا عید قربان به شما میرسانم.»
عباس به کمک همکارانش در مدت ایام حج سال۶۶ طرحی را برای عبور سالم کشتیهای تجاری در خلیج فارس به اجرا درآورد، ماحصلاش عبور امن چهل فروند کشتی غول پیکر تجارتی از تنگه خورموسی بود.
او با اینکه معاون عملیات نیروی هوایی بود هیچگاه خود را از صحنه نبرد جدا نمی کرد و همیشه در میدانهای جنگ حضور داشت. میگفت:«اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ میبینم».
در پانزدهم مردادماه ۶۶ روز عید قربان با یک هواپیمای دو کابینه"اف -۵" در تبریز به اتفاق سرهنگ خلبان علی محمد نادری(خلبان کابین جلو) عهدهدار انجام آخرین مأموریت پروازی خود شد. پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت خود را برای رسیدن به عید قربان آماده کرد. باید به سرعت برای میهمانی و عید قربانی کردن نفس بر می گشت. هواپیما غرش کنان همچون صاعقه هوا را میشکافت و پیش میرفت. ناگهان صدای اصابت گلوله فضا را متحول کرد. لبیک اللهم لبیک. حاجی خود را به مسلخ عشق رساند. عباس سالها بود که نفس خود را قربانی کرده، حال نوبت به جان دادن است و رسیدن به محبوب. صدا در کابین طنین انداز است عباس جان، حاجی، اما صدایی نمی آید. هواپیما مورد اصابت گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفته و گلوله حنجره عباس را پاره کرده است و عباس در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی ذبیح الله شد. لبیک اللهم لبیک.
خاطرات ماندگار از شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
مبارزه با شیطان نفس با ورزش
یکی از همدورهایهای شهید بابایی بیان میکند که در دوران تحصیل آموزش خلبانی در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه آموزشی«ریس» که هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه ما را به خود جلب کرد.
مطلب این بود:«دانشجو بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند».
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل«باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند. آنها از دیدن من شگفتزده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد، نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح و جواب من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به طرف خودش و گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
زن و مرد با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا نمیتوانستند رفتار مرا درک کنند.
یاور درماندگان
یکی از دوستان نزدیک شهید بیان میکند که عباس همیشه در فکر مردم بیبضاعت بود. در فصل تابستان و زمانی که وقت خالی در برنامههای کاری خود پیدا میکرد برای تجدید روحیه و آرامش خاطر، به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند میرفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری میکرد. زمستانها وقتی برف میبارید پارویی برمیداشت و پشت بامهای خانههای درماندگان و کسانی را که به هر دلیل توانایی انجام کار نداشتند، پارو میکرد.
به خاطر دارم مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم. او معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بر دوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچهای نازک بر سر کشیده بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگان حادثهای رخ داده است، پیش رفتم. سلام کردم و با شگفتی پرسیدم:
- چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا میروی؟
او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت:
- پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.
با دیدن این صحنه، تکانی خوردم و در دل روح بلند او را تحسین کردم.
شرکت در عزاداری و تعزیه
خواهر شهید میگوید: هر سال پدرم، حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیهخوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره اباعبدالله حسین(ع) و یاران آن حضرت را زنده نگاه میداشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود، در شب بیست و یکم و روزهای تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین میرساند. او از دوران کودکی، به فراخور حال، در نقشهای گوناگونی ظاهر میشد. به اصرار خودش، همیشه ایفاگر نقشهایی بود که از همه آسیب پذیرتر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه و عزاداری با پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر میشد و زار زار میگریست و این حرکت او، حاضران را به شدت تحت تاثیر قرار میداد.
شهید در کلام بزرگان
- رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) در وصف این شهید فرمودند: « خدا رحمت کند شهید سعید ما را».
- مقام معظم رهبری(مدظله العالی) نیز در اوصاف شهید بزرگوار بابایی فرمودهاند: « این شهید عزیز انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پا بر جا بود.
او هیچگاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت، او فرماندهی بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت خیلی بیتاب و سختگیر بود».
- شهید آیتالله صدوقی امام جمعه یزد در خصوص شهید بابایی گفتهاند:«بابایی چه جوان دوست داشتنی و اهل معنایی است، ای کاش ما هم در کارهایمان این چنین خلوص داشتیم.»
فرازی از وصیت نامه شهید:
«...به خدا قسم من از شهدا و خانوادههای شهدا خجالت میکشم تا وصیت نامه بنویسم. خدایا! مرگ مرا، فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! همسر و فرزندانم را به تو میسپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست. پدر و مادرم عزیرم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
روحش شاد و یاد گرامی و راهش پررهرو باد.
انتهای پیام
نظرات