• سه‌شنبه / ۲۰ خرداد ۱۴۰۴ / ۱۶:۱۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1404032013065
  • منبع : روابط عمومی برنامه

شهید حمید صبوری به روایت پدر و مادرش

شهید حمید صبوری به روایت پدر و مادرش

حمید همراه پدرش زیاد به جبهه می‌رفت. آن‌ زمان حاجی با کامیون برای جبهه بار می‌برد. یک‌بار حمید تماس گرفت و گفت مربا می‌خواهند. با زن‌های محل جمع شدیم، سه دیگ بزرگ مربا پختیم، همه کمک می‌کردند.»

به گزارش ایسنا، مادر شهید حمید صبوری می‌گوید:«حمید همراه پدرش زیاد به جبهه می‌رفت. آن‌ زمان حاجی با کامیون برای جبهه بار می‌برد. یک‌بار حمید تماس گرفت و گفت مربا می‌خواهند. با زن‌های محل جمع شدیم، سه دیگ بزرگ مربا پختیم، همه کمک می‌کردند.»

«شهید حمید صبوری»؛ کنار نام، عکس جوانی مصمم روی دیوار خود نمایی می‌کرد. درِ خانه باز شد، از پله‌ بالا رفتم، پدر شهید، مردی خوش‌چهره با لبخندی گرم به استقبالم آمد. داخل خانه، صدای کم تلویزیون شنیده می‌شد. مادر، گوشه‌ی اتاق روی مبل نشسته بود. لبخندی محجوب داشت، سلام و احوال‌پرسی کوتاهی کردیم. روبه‌رویش نشستم و خواستم از شهیدش بگوید. هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که نگاهش به قاب عکس روی دیوار گره خورد. با لهجه‌ی شیرین قمی‌اش گفت: «حمید از همون بچگی یه چیزیش فرق می‌کرد...»

حمید، نوجوانی با دلِ مردانه

مادر شروع به تعریف کرد: «خیلی خالص بود، وقتی سال 66 بمباران‌ها شروع شد، چون دخترم تازه به دنیا آمده بود، رفتیم خانه‌ی برادرم در شمیران. اما حمید کنار حاجی ماند. دائم به ما می‌گفت برگردید، نترسید. هر چه قرار باشد بشود، می‌شود.»


وقتی از مادر که گویا با خاطرات همراه شده بود پرسیدم که به آقا حمید نمی‌گفتید نرو، با لحنی محکم پاسخ داد: «نه، هیچ‌وقت. حتی خودمان هم پای کار بودیم و بعضا در برخی سفرها همراهشان میرفتیم. دو پسر دیگرم کوچکتر بودند، ما کار پشت جبهه را در خانه انجام می‌دادیم اما حمید با حاجی تا خط می‌رفت.»

پدر نگاهی به عکس گوشه‌ی اتاق انداخت: «یک‌بار به‌شدت مجروح شد طوری که یک ماه در بیمارستان شهدای تجریش بالای سرش بودم. بخشی از سرش رفته بود. اما حتی یک لحظه ناراحت نبودم و همیشه می‌گفتم: همه‌چیز ما فدای اسلام و انقلاب.»

نشانه‌هایی از پیش و خوابِ شبِ آخر

مادر چشمانش را بست؛ انگار هنوز صدای انفجارها در گوشش بود. گفت:«قبل از عملیات مرصاد، رفته بود نزد امام جماعت مسجد و استخاره کرده بود. در آن آمده بود که شهید می‌شود. به حاج آقای مسجد گفته بود تحت هیچ شرایطی به پدرش نگوید. یک ماه بعد از شهادتش، حاج‌آقا ماجرا را تعریف کرد.»

پدر با صدایی آرام ادامه داد: «وقتی بچه‌های مسجد گفتند حمید مجروح شده، گفتم: نه، من می‌دانم شهید شده. شب قبل، خواب آقای خامنه‌ای را دیدم که آمده بودند در خانه‌مان روضه بخوانند. فردایش، وقتی پیکرش را آوردند، فقط من و حاج‌خانم داخل آمبولانس بودیم. خودم گذاشتمش در قبر. گفتم: خدایا، امانتی‌ات را به خودت برگرداندم.»

مادر این بار به صحبت‌ها ادامه داد:«سال‌هاست که به مناسبت‌های مختلف در شرایط مختلف می‌آییم، سال‌تحویلی نبوده که سر مزارش نرفته باشیم. روزهایی که بهشت زهرا خاک و گل بود، نور درستی نداشت و برای هر قدم در قطعات باید دقت می‌کردیم که آسیبی نبینیم.»

آرامش زائر، ادامه‌ راه شهید

مادر همچنین گفت: «برادر دامادم در قطعه ۵۰ دفن است. وقتی آن قطعه را بهسازی کردند، همیشه در دلم می‌گفت: کاش قطعه‌ی حمید هم همین‌طور شود. چند نفر از خانواده‌ ما هم در قم شهید شده‌اند. گلزار شهدای قم هم تقریبا همینگونه است می‌شود در آن راحت رفت و آمد کرد و نشست.»

پدر اضافه کرد: «وقتی گفتند می‌خواهند قطعه حمید را هم تعمیر و بهسازی کنند، با دل خوش پذیرفتیم. شب‌ها می‌رفتیم، تاریک بود، زمین خراب، جای نشستن نبود. حتی چند بار نزدیک بود زمین بخوریم. حالا که فقط محیط اطرافش مرتب می‌شود و سقفی برای آسایش زائران می‌زنند، چرا مخالفت کنیم؟ خدا خیرشان بدهد. ما همیشه برایشان دعا می‌کنیم.»

سال‌ها گذشته، اما یاد شهید، روشن و زنده است. پدر و مادری که روزی او را با دل قرص راهی جبهه کردند، حالا هم در سکوت گلزار، کنار مزارش می‌نشینند و دعای‌شان آرام زیر لب جاری‌ است: «خدایا، شکرت که امانتی‌ات را به سلامت به آغوشت بازگرداندی...»

حمید صبوری، متولد سال ۱۳۴۹، در سن ۱۸ سالگی به صورت داوطلبانه در عملیات مرصاد شرکت کرد و به فیض شهادت نائل آمد. پیکر این شهید  در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شده است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha