• دوشنبه / ۷ مهر ۱۴۰۴ / ۱۵:۵۵
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1404070704615
  • خبرنگار : 71631

روایت نبوغ ملکه رمزآلود

روایت نبوغ ملکه رمزآلود
«تیپی هردن» ستاره فیلم اقتباس‌شده «آلفرد هیچکاک» از رمان «دوموریه»

«استفن کینگ»، نویسنده سرشناس ادبیات وحشت، در مقاله‌ای با شور و تحسین از «دافنه دوموریه»، نویسنده بریتانیایی قرن بیستم سخن می‌گوید؛ نویسنده‌ای که با آثاری چون «ربکا»‌ و «پرندگان» به ملکه رمزآلود و هولناک ادبیات شهرت یافت.

به گزارش ایسنا، «کینگ» در این نوشته، نبوغ «دوموریه» را در خلق جمله‌های آغازین ماندگار، توانایی‌اش در روایت‌های دلهره‌آور و نگاهش به ماهیت انسان بررسی می‌کند. او خوانندگان را دعوت می‌کند تا خود را به دست «دوموریه» بسپارند و در تاریکی داستان‌های او قدم بگذارند؛ جایی که نبوغ ادبی با اضطراب و رمزآلودگی در هم می‌آمیزد.

«استفن کینگ»، نویسنده نامدار ژانر وحشت از چیره‌دستی و مهارت «دافنه دوموریه»، رمان‌نویس برجسته انگلیسی می‌گوید. در ادامه بخشی از این مطلب را که توسط «گاردین» منتشر شده است می‌خوانید.

«دیشب خواب دیدم که دوباره به مندرلی رفتم.» این یکی از شناخته‌شده‌ترین جمله‌های آغازین است که تاکنون در یک رمان نوشته شده است؛ بی‌تردید به‌یادماندنی‌ترین. خودم آن را به‌عنوان سرآغاز در رمان «کیسه استخوان»  استفاده کردم. «دافنه دوموریه» همچنین جمله‌ای را نوشت که شاید بهترین آغاز در یک داستان رمزآلود و عجیب باشد. داستان کلاسیک «پرندگان» او با این جمله آغاز می‌شود:
«در سوم دسامبر باد یک‌شبه تغییر کرد و زمستان آمد.»
کوتاه، سرد و مستقیم. تقریبا می‌تواند گزارش آب‌وهوا باشد.

این جمله در آغاز داستان پرکشش بعدی به‌خوبی عمل می‌کند؛ داستانی که در آن هر گونه پرنده‌ای به انسان‌ها حمله می‌کند. «دوموریه» می‌تواند هر وقت بخواهد وحشت بیافریند،‌ «عروسک»، «عدسی‌های آبی» و دو صفحه پایانی تکان‌دهنده «اکنون نگاه نکن» را ببینید،‌ با این حال او می‌داند که آنچه در اینجا برای ایجاد باور (و تعلیق) لازم است، لحنی است که بیشتر به گزارش‌نویسی شباهت دارد تا روایتگری.

روایت نبوغ ملکه رمزآلود
«دافنه دوموریه» در دهه ۳۰ میلادی



نسخه سینمایی «پرندگان»، که با افزودن یک رابطه عاشقانه میان زیبارویان هالیوود همراه شده، تقریباً هیچ شباهتی به داستان «دوموریه» ندارد. مکان فیلم خلیج آفتابی «بودگا» در کالیفرنیاست، نه «کورن‌وال»‌ سرد و ابری انگلستان و تعداد شخصیت‌ها هم گسترش یافته است. تنها شباهت واقعی میان داستان و فیلم در پایان‌ آن‌هاست. در فیلم، «میچ» و «ملانی» فرار می‌کنند در حالی که هزاران پرنده بین حملات در حال استراحت‌اند. اینکه بعدا چه رخ می‌دهد، بر عهده بیننده است تا حدس بزند. پایان داستان «دوموریه»، با روایتی خشک، حتی از این هم هولناک‌تر است. پس از کشیدن آخرین سیگارش، «نَت» رادیو را امتحان می‌کند و آن را خاموش می‌یابد. «او پاکت خالی را در آتش انداخت و دید که می‌سوزد.»

این جمله پایانی به همان اندازه جمله آغازین داستان، بی‌سروصدا هولناک است. چه بر سر «نَت»، همسرش و فرزندانش می‌آید؟ ما نمی‌دانیم. «دوموریه» هم اهمیتی نمی‌دهد، و حق هم دارد که ندهد. آنچه به ما می‌دهد همان آخرین سیگار است که بار نمادین جوخه اعدام را دارد و پاکتی که در حال سوختن است. او عملا به ما می‌گوید: خودتان تصمیم بگیرید. این جوهره نبوغ آزاردهنده اوست.

من با ایده «لو دادن داستان» کنار نمی‌آیم؛ اصطلاحی که همراه با دیگر عوارض ناخوشایند اینترنت به طور کلی و رسانه‌های اجتماعی به طور خاص رایج شده است. من عبارت «تو لو دادی!» را معمولا فریاد آدم‌های لوس می‌دانم. استدلال می‌کنم که به ندرت می‌توان یک داستان خوب را خراب کرد، زیرا لذت در سفر است نه مقصد. داستان‌های «دوموریه» استثنای قابل‌توجهی بر این قاعده‌اند. درباره هر کدام از آن‌ها به تفصیل صحبت کردن اثرشان را نابود می‌کند. کافی است بگویم که شما در دست‌های یک داستان‌گوی استاد هستید. و چه استاد شیطانی‌ای.

کیفیت خط‌به‌خط نوشتار «دوموریه»‌ با توجه به اینکه چقدر پرکار بود(۱۷ رمان، شش زندگینامه، سه نمایشنامه و ده‌ها داستان کوتاه)، شگفت‌انگیز است. او به‌ویژه در شخصیت‌پردازی سریع مهارت داشت. «میج»(Midge)، از داستان «درخت سیب»، شاهکاری از رفتار منفعل ـ پرخاشگر است؛ زنی که استعداد اصلی‌اش به نظر می‌رسد بدبخت کردن زندگی همسرش باشد. اما نه به شکلی فجیع؛ او نه دزد است، نه معتاد و نه زناکار، بلکه شخصیت او همچون مجموعه‌ای از نیش‌های کوچک که خون اندکی بیرون می‌کشد،‌ روایت شده است. او ممکن است بداند یا نداند چه می‌کند. در هر صورت، آگاهانه یا ناخودآگاه، در حال اعمال کنترل است.

چند داستان، مثل «مونته وِریتا»(Monte Verità)، رمانتیک‌های محکوم به شکست را روایت می‌کنند؛ دست‌کم یکی از داستان‌های او  همچون «شکست» به تله‌پاتی و حتی پیش‌بینی شیفتگی امروزی ما به هوش مصنوعی می‌پردازد. در «عدسی‌های آبی»، شخصیت «ماردا وست» پس از یک عمل جراحی چشم، دیدن آدم‌ها با سر حیواناتی را می‌بیند که شخصیت واقعی آن‌ها را بازتاب می‌دهند؛ و کشف اینکه شوهرش سر یک کرکس را دارد، به طور خاص هولناک است. در داستان «استخر»، یک دختر جوان باور دارد که تمام بُعد دیگر وجود را می‌بیند؛ بُعدی که زنی در آن نگهبانی می‌دهد و دروازه‌ای گردان در انتهای استخر کثیف جنگلی را کنترل می‌کند.

من عاشق داستان‌های «دوموریه» هستم. عاشق وضوحشان، عاشق نگاه اغلب تیره‌شان به طبیعت انسان، عاشق استعداد شگرف و توانایی روایتی او. دلیلی وجود دارد که چرا مجموعه داستان‌های کوتاه، به‌طور کلی، از رمان‌ها کمتر محبوب‌اند. با یک رمان، شما مدتی با گروهی از شخصیت‌ها می‌مانید، چه یک یا دو روز (اگر مثل همسرم تندخوان باشید) یا یک هفته یا بیشتر (اگر مثل من کندخوان باشید). اما در داستان کوتاه، خواننده باید یک دنیای خیالی را در ذهن خود بسازد، بعد آن را برچیند و به سراغ دنیای خیالی بعدی برود و آن را دوباره بسازد. این می‌تواند کار سختی باشد. اما در مورد این داستان‌ها نه.

ورود به این دنیاها لذت است، نه زحمت.

من به اندازه کافی گفتم. اکنون زمان آن است که دست دافنه دوموریه را بگیرید و بگذارید او شما را به تاریکی هدایت کند. استعداد او نوری درخشان است که راهنمایتان خواهد بود. داستان‌های شگفت‌انگیز او در انتظار شماست. من به کشف‌های شما حسادت می‌کنم. و به ناآرامی‌تان.

«پس از نیمه‌شب: سیزده داستان دلهره‌آور برای ساعت‌های تاریک» نوشته «دافنه دوموریه»، با معرفی استیون کینگ، در ۳۰ سپتامبر توسط انتشارات Virago منتشر خواهد شد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha